اولین روز آزادی خرمشهر و شکست دشمنی که نوشته بود: آمده‌ایم تا بمانیم

اولین روز آزادی خرمشهر و شکست دشمنی که نوشته بود: آمده‌ایم تا بمانیم

«اینکه ما در خرمشهر هستیم شاید برای دشمن باور کردنی نباشد؛ چرا که او نوشته بود: «ما آمده‌ایم که بمانیم». ژنرال مصری به همراه فرماندهان ارشد صدام پس از بازدید هوایی که از خرمشهر داشتند،گفته بودند که شهر، دژ تسخیرناپذیر است».

خبرگزاری تسنیم- فریدون دشتی:

وقتی با قایق بادی به همراه سید رسول بحرالعلوم وارد خرمشهر شدیم و از شط عبور کردیم، به یکباره خاطرات زیادی در دلم زنده شد، خاطرات زندگی در شهر و از همه مهمتر خاطره آخرین روزی که شهر را ترک می‌کردیم و نبردهایی که در کوچه به کوچه و حتی خانه به خانه با دشمن داشتیم. شهادت محمود احمدی و مهدی آلبو غبیش در کوی طالقانی و بقیه ‌بچه‌ها، خاطره اصابت ١٣ تیر به عادل خاطری و بریدن سر شیخ قنواتی، افتادن چشم محمود معلم در کلاه و شهادت سربازانی که دور او بودند، موجی شدن بهروز قیصری و فریادهایی که ‌می‌زد و آخرین پیام اتاق جنگ که: «از پروانه به عقاب...!شهر را ترک کنید ما می‌خواهیم آن را بمباران کنیم.» که دروغی بزرگ جهت تحویل شهر به دشمن بود.  آرزوی بازگشت به خرمشهر که چندین سال هم طول کشید.

شکست دشمنی که نوشته بود: آمده‌ایم که بمانیم

اما اینکه ما در خرمشهر هستیم شاید برای دشمن باور کردنی نباشد چرا که او نوشته بود: «ما آمده‌ایم که بمانیم.» و نمی‌دانست که نمی‌تواند بماند چرا که ما نمی‌گذاشتیم که چنین شعار و وعده‌ای محقق گردد. از لب شط به مسجد جامع می‌رویم. مسجدی که در 45 روز مقاومت پایگاهی برای بیمارستان، فرماندهی، انبار مهمات و پشتیبانی و تدارکات و حتی آموزش بود. آموزش تیراندازی و جنگ به دلیر مردانی که کاربرد سلاح را نمی‌دانستند و خیابان چاسبی میدان تیر و مسجد بار دیگر به عنوان قلب شهر پذیرای حضور رزمندگان شده بود. از صبح اسرا را به پشت جبهه یعنی آبادان و مدارس آن منتقل کرده بودیم ولی دل توی دل هیچکس نبود. باید خود را به شهر می‌رساندیم و در نماز پیروزی شرکت می‌کردیم. جای خیلی‌ها خالی بود. به خصوص «رضا موسوی» که به تازگی شهید شده بود و بقیه بچه‌های تیپ از سلمان بهار گرفته که اولین شهیدمان بود تا قاسم داخل زاده و بقیه بچه‌ها.

عراقی‌ها مجروحین و مرده‌های خود رو جا گذاشته و فرار کرده بودند

سرهنگ اسیر عراقی گفته بود که شهر را ویران کرده‌اند ولی باز هم در باورمان ویرانی به این اندازه‌ای که می‌دیدیم نبود. شهر را به چهار خاکریز تقسیم کرده بودند. کوی طالقانی را بیمارستان کرده بودند، در کمربندی هم پایگاه فرماندهی درست کرده بودند، گونی‌هایی که برای سنگر استفاده کرده بودند، دیدنی بود، همه یک اندازه و یک سایز بودند (یاد گونی های سنگر خودمان افتادم که همه را مردم فرستاده بودند. یکی ٥ کیلویی و یکی ٢ کیلویی؛ یکی کنفی و یکی نایلونی.) سیم‌های تلفن و تلفن‌های مدرن و همه تجهیزات عالی که در سنگرهای عراقی بود را با وسایل خودمان مرور کردم. در طالقانی هم بیمارستان‌ها دیدنی‌تر بود. بهترین تجهیزات پزشکی را استفاده کرده بودند ولی بی غیرتی آشکارا در آنجا دیده می‌شد چرا که مجروحین و مرده‌های خود رو جا گذاشته و فرار کرده بودند. بچه‌های ما زیر تیربارها با دادن چند شهید برای آوردن شهدایمان همه نوع جانفشانی می‌کردند و این‌ها فقط برای نجات جان بی ارزش خود تلاش کرده بودند.

دچار شیطانی به اسم صدام شده بودیم که از نور فراری بود

لب شط قابل شناسایی نبود. مین‌های زیادی هم کار گذاشته بودند که حرکت را به سمت مسجد کند می‌کرد. خاکریزها برای دشمن خاکریز بود اما برای ما خانه، محله و شهر و از همه مهمتر خاطره بود. چه دردناک بود دیدن این صحنه‌ها که نه تنها خانه‌ها با خان یکسان شده بودند بلکه محله‌ها هم ازبین رفته بودند. داخل این محله‌ها روزگاری خانه‌های پدربزرگ، دایی، عمو و خاله وجود داشتند با همه قداست هایی که این عزیزان برای ما داشتنند. مدرسه‌ها، دبیرستان‌ها، سینماها و هر چیزی که به مدنیت و شهر ربط و برای ما قداست داشت، از بین رفته بود. واقعا ما دچار شیطانی به اسم صدام شده بودیم که از نور فراری بود، بر روی لب‌های ما تلخند وجود داشت، ولی به هر حال شهر آزاد شده بود و این خیلی برای ما و همه مردم ایران ارزشمند بود.

صدام با شعار نبرد قادسیه به جنگ وارد شد، کفار چون بوزینگان بالطبع با مومنین دعوی همسری دارند، هر کاری که انسان می‌کند. بوزینه هم آنچه را دیده از او تقلید می‌کند. او گمان داشت که با تقلید عملیاتش مثل انسان خواهد شد و فرق میان کار خود و سعد ابن وقاص را نمی‌توانست تشخیص دهد. صدام نمی‌دانست رزمندگانی هستند که روی به سوی دوست دارند و همچنین مردان عزیز دیگری هم هستند که روی آن‌ها خود روی دوست است و حتی جمعی هم داریم که عالم هستند که نگاه کردن به آن‌ها عبادت بوده و فتح باب سعادت است.

صف نماز شکر به خاطر پیروزی نور بر ظلمت/فرماندهان ارشد صدام پیش از فتح خرمشهر گفته بودند شهر دژ تسخیرناپذیر است

عجب صف نمازی، نماز شکر به خاطر پیروزی ، پیروزی خون بر شمشیر ، پیروزی نور بر ظلمت ، و بعد از آن رفتن به بالای پشت بام مسجد و مشاهده اوج و عظمت کینه‌ها و زخم‌ها بر شهر، شهری آباد که به مخروبه‌ای تبدیل شده بود . ژنرال مصری به همراه فرماندهان ارشد صدام پس از بازدید هوایی که از خرمشهر داشتند گفته بود که شهر دژ تسخیرناپذیر است. صدام هم گفته بود امکان ندارد که خرمشهر سقوط کند، یاد گفته حضرت علی(ع) افتادم که فرمودند: «گفته‌های جاهلان چون سبزه‌ای است که در مزبله روییده باشد و هر کس بالای این سبزه بنشیند بر نجاست نشسته است.» صدام نمی‌دانست که گفته‌هایش طوق لعنتی است که تا قیامت به گردن اوست .

همه اشک شوق داشتیم، بی اختیار همدیگر را بغل می‌کردیم، مسجد میعادگاهی شده بود برای همه عاشقان به خدا، کسانی را که حتی یکبار هم ندیده بودیم چنان به آغوش می‌گرفتیم که گویی سال‌هاست با هم آشناهستیم و درست هم بود. اینان بودند که برادران واقعی ما شده بودند و حق برادری را با جانفشانی که کرده بودند بجای آورده بودند. به هر حال روز سوم خرداد روز مبارکی برای ایران است روزی که درس‌های فراوانی برای همه ملت‌ها خواهد داشت و باید درس‌هایش را برای آیندگان گفت.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران