تاریخ توهم است/ توقع داشتن اینکه جوانان امروزی مثل جوانان دیروز باشند بازگشت به عقب است

تاریخ توهم است/ توقع داشتن اینکه جوانان امروزی مثل جوانان دیروز باشند بازگشت به عقب است

علی دامغانی شاعر نسل اول انقلاب اسلامی با اشاره به اینکه هر روزی اقتضای خود را دارد و نمی‌توان توقع داشت چرا جوانان امروز، مانند دوره جوانی من فکر نمی‌کنند گفت:‌ بازگشتن به عقب غیرممکن است.

گزارش باشگاه خبرنگاران تسنیم«پویا»، محمد علی معلم دامغانی از شاعران نسل اول انقلاب، رییس فرهنگستان هنر و چهره‌ ماندگار عرصه شعر و ادب فارسی  با یادداشتی در مجله «عصر اندیشه» شماره‌ی دیماه 95  با اشاره به اینکه روزگار ما در نسبت با جهان پیش‌رو مملو از شگفتی‌ها و دربه‌دری‌های بسیاری است گفت: اصولا طبیعت دگرگون است. اگر بخواهیم مقایسه کنیم، گوتنبرگ، نمونه مناسبی است که با ایجاد دنیایی جدید، ظاهرا خیلی از هنرها را به مخاطره انداخت. مشروح این یادداشت تقدیم می‌شود:

هنر چاپ که به میان آمد، خطاط‌ها و کاتبان قدیمی که سیاق عبارت آنها از جنس دیگری بود، نگران شدند و بر خود لرزیدند. هر چه این طرف‌تر آمد، نگراینها بیشتر شد تا جایی که نشر روزنامه‌ای، یک توهین محسوب می‌شد. این خاصیت دنیاست که در اکتشافات بزرگ دچار نگرانی می‌شود، چون افق پیش‌رو، تجربه نشده است. تغییری که امروز شاهد آن هستیم، از همه دوره‌های تغییر، بزرگتر است، اما هنوز بزرگان ما به این فکر نمی‌کنند که دنیا، دنیای ارتباط نوری است. ارتباط بسیار سریع، ارتباطی که نه دوری و نه دیری در آن وجود دارد. یک روز در شیفتگی لیلی و مجنون یا قاصدی روانه می‌شد یا کوثری را به عنوان نامه‌بر ارسال می‌کردند که آیا می‌رسید یا نمی‌رسید؟ راه دور بود و فرصت اندک. هم از دیری و هم از دوری می‌ترسیدند. امروز همه عالمان در محضر یکدیگر و رویاروی هم هستند. در چنین اوضاعی مسلما بسیاری از مغازه‌ها بسته می‌شود، اما به زودی مغازه‌های دیگری باز می‌شود.

از آنجا که عمر و زندگی انسانها محدود است؛ نگران می‌شوند. آن وقت شروع می‌کنند به دستورالعمل صادر کردن که یا باید به گذشته برگشت یا محو در آینده گشت. در حالی که ما چنین توانایی‌ای نداریم. شما نمی‌توانید به دیروز برگردید و همچنین نمی‌توانید به فردا بپرید، چون این دو معدوم هستند و نیستند و تنها یک امروز هست. اگر این امروز زشت، اگر زیبا، اگر عاقلانه و یا اگر جنون‌آمیز است، واقعیت دارد. چون هست، ارجمند است. چون هستی و زندگی مبارک است و در واقع هر روزی اقتضای خود را دارد. من نمی‌توانم متوقع باشم چرا جوانان امروز، مانند دوره جوانی من فکر نمی‌کنند؟ در دوره من اگر در اتاقی آینه می‌گذاشتند، وقتی پدر وارد می‌شد؛ پسر در آینه نگاه نمی‌کرد. چون عقیده این بود جایی حیا باشد دیگر آینه نیست؛ یعنی حیا مانعی بود که خودبینی کنید و به خود بنگرید. امروز دنیا از جنس دیگر است و اصولا اگر کسی در آینه نگاه کند، بی‌ادبی و بی‌حیایی نیست. بازگشتن به عقب درست مثل پریدن به جلوی می‌ماند. هر دو هم غیرممکن است و بشر را دچار آسیب می‌کند. زندگی یک نوع تدریج و در اقتضای خودش است. این است که ما باید این عصر نوری را باور کنیم. با وجود این عصر نوری، حتی کمی ادبیات انسان هم تغییر می‌کند.

دنیای نوری دیوارها را برمی‌دارد و دیگر دیوار چین وجود ندارد؛ دیوار آهنین روسیه و حتی هیچ مرزی وجود ندارد. در واقع، همین دیوارهایی که اطراف ماست، وجود ندارد. دستگاه‌ها به طور رسوا ما را در همه جهان نشان می‌دهند، همه جهان هم به طور رسوا اینجا حضور دارند، پس دیگر حجابی نیست. حتی اگر کسی اراده کند برای پنهان کردن چیزی، کجا می‌خواهد پنهان کند؟

بحران مشروعیت ارزش‌ها

به نظر می‌مرسد، بشر حول چند موضوع به شدت گرفتار است و باید مسائلی را که برایش به عنوان ارزش جا افتاده بررسی کند؛

1.«تعقل» که فلسفه، حکمت، بیزینس و سیاست را دربرمی‌گیرد.

2. «توهم» که جنوب و افراطی‌گری و همه ماجراجویی‌های بشر در این عرصه معنی می‌شود و حد وسط این دو، مسلما تخیل است، نه توهم و نه تعقل است، بلکه این دو حوزه در دو طرف تخیل قرار دارند و انسانی که اهل تخیل و هنر است، از این دو حوزه برای تکمیل کار خود استفاده می‌کند.

گاهی برای اینکه یک شیء، نقاشی یا فیلم شورانگیز شود، بخش توهم آن را اضافه می‌کنند؛ یعنی در آن ریسک بسیاری است. این توهم است و اگر از حد بگذرد فیلم از دایره خود خارج می‌شود. برای همین ممکن است از تعقل چیزی به فیلم اضافه کنند تا رقت از بین برود و توازن به وجود آورد. به همین دلیل حد ما، حد تخیل است و تمام بشریت، اهل این ماجرا هستند. ممکن است خیلی‌ها تعقل را جدی نگیرند و از توهم هم پرهیز کنند، اما همه اهل تخیل هستند و برای همین در عالم هنر، هم ذات پنداری وجود دارد. در عالم فلسفه و عالم دیوانگان، هم ذات پنداری وجود ندارد. فقط در عالم وسط که عالم همه انسانهاست، هم ذات‌پنداری معقول است. در آن دو سطح هم ذات‌پنداری وجود ندارد. فقط در عالم وسط که عالم همه انسانهاست، هم ذات‌پنداری معقول است. در آن دو سطح هم ذات‌پنداری یا غیر ممکن است یا معقول نیست. برای اینکه شما با دیوانه‌ای طرف شوید، باید خودتان را به جنون بزنید! اصلا امکان ندارد با یک گریز فلسفهف یک باره یک آدم عادی فیلسوف شود و بتواند هماوردی کند. این دو سطح تقریبا دور از دسترس همگان است.

همگان به عالم خیال دسترسی دارند و عالم خیال بسیار گسترده است. برخی در خیال یک نشانه‌هایی برای خود ساختند، مثل شعرا و نقاشان، هنرمندان تجسمی، سینماگران که خیالات را ثبت و به قول امروزی‌ها کدگذاری می‌کنند. در واقع اینها به عنوان متخصص شعر، نقاشی، سینما و... محسوب می‌شوند. در صورتی که پشتوانه همه این هنرها «تخیل» است و فقط کدگذاری آنها فرق می‌کند. نویسنده و شاعر به کلمات، این کار را انجام می‌دهند. نقاش با طرح و رنگ، معمار با آجر و سنگف سینماگر یا کاراکترهای مختلف و اسم‌هایی که به دیگران می‌دهد.

پس همه عالم برای همدیگر حرف می‌زنند و می‌خواهند نامه‌هایشان برسد. در گذشته این نامه‌ها دیر می‌رسید یا هیچ وقت نمی‌رسید. امروز این قصه سرعت پیدا کرده است. در گذشته بشر این قدر عادت به سرعت نداشت و هم اکنون نیز ندارد. برای خو گرفتن انسان با این سراعت، زمان قابل توجهی لازم است. تا زبانی مثل زبان اردو در هندوستان و پاکستان ایجاد شود، شاید قرن‌ها طول کشید. عرب‌ها، ترک‌ها و فارس‌ها آمدند. این‌ها اقوام محلی بودند. سپس لغت‌شان با هم یک زبان کلی شد و امروز با آن زبان صحبت و همدیگر را درک می‌کنند. راه‌های نوری مثل اینترنت و تلویزیون به زودی شاید مایه یک زبان اردوی بزرگتری در جهان شدند. ابتدائا یک نوع هم زبانی ایجاد می‌شود و هم زبانی هم مسلما پشتوانه فرهنگی دارد.

آیا واقعا امکانی هست که ارزش‌های گذشته را، خوب یا بد، به همان شکل نگه داریم یا باید بگذاریم جریان آب کار خود را انجام دهد؟ رودخانه باید آب داشته باشد تا به خشکی ننشیند. اگر رودی، خشک شد جای ترس است، اما آب روند خود را ادامه می‌دهد و پیش می‌رود. شاید این باستانی‌ترین شکل هستی است. هیچ کس در آغاز رود و در پایان آن نبوده است. همه ما به کمرکش این رودخانه رسیدیم، اگر ماهی هم باشیم در یک منطقه خاص هستیم و آب عبور می‌کند. نژاد ماهیانی که از دور آمده‌اند به طرف آینده بسیار دوری خواهند رفت.

نقشی که ما داریم این است که گذشته را به اندازه‌ای که مفید است به آینده منتقل کنیم. اگر در این زمینه نوعی تعصب وجود داشته باشد که من از این جوان بهتر هستم، در واقع آن چیزی را که حقیقت دارد، منتقل نمی‌کنم. در حقیقت، نفسانیت خودم را منتقل می‌کنم و باعث می‌شوم در آینده او هم رفتار من را داشته باشد. این روند، سیر بشر را در جهت تکامل ذهنی و اندیشه کند می‌کند. همه خیرها در گذشته نبوده و نیست. چرا باید چنین تفکری باشد؟ حتی ایرانی بودن هم همین طور است. ایرانی بودن این است که ایا من، این حس را دارم یا خیر؟ من از ایرانی بودن یا از مسلمان بودن چه حسی دارم؟ هر ایرانی در هر کجا باشد، آنجا ایران است. ممکن است بشر به کمالی برسد که این اقیانوس بزرگ و ماهی‌هایش هم با هم نزدیک و خویشاوند شوند و هیچ بیگانگی در بین آنها وجود نداشته باشد، ارزش خاصی نباشد که بخواهیم بریا آن بجنگیم. همه ارزش‌ها عمومی است و مبارک و ارجمند است.

اگر امروز ما فرهنگ‌های طرف مغرب ایران را در نسبت به فرهنگ سمت مشرق ایران ارزیابی کنیم، متوجه می‌شویم که بیشتر از مغرب ایران اطلاع داریم، چون ما در قرون فعلی کمی از فرهنگ‌هایی که در شرق ایران است، مثل چین و خاور دور، فاصله گرفتیم و این فرهنگ‌ها، غریبه به نظر می‌رسند. اتفاق مبارکه آنکه، امروزه دوباره همه آن فرهنگ‌های دور، بایگانی می‌شود و روی اینترنت می‌آید و از تلویزیون و برنامه‌های مختلف در معرض دید همه قرار می‌گیرد. همه اطلاعاتی به هم می‌دهند که این اطلاعات تا به حال نبوده است، مثل موضوع فیلم‌های مستند. جهان‌شناسی ایجاد شده به وسیله فیلم‌های مستند در گذشته نبوده است. ما نمی‌توانیم همه وقایع را نامبارک فرض کنیم. بسیاری از فعل‌ها و زمینه‌سازی‌ها برای آینده‌‌ای است که شاید در آن آینده، انسان مسائلش را با مشت، باروت، تفنگ و... نخواسته باشد بیان کنید. چرا؟ چون متوجه می‌شود این جهان با اینکه ظاهرا این طور که بزرگ به نظر می‌رسد، خیلی بزرگ نیست و البته کوچک هم نیست.

هیچی، عالم بهتری است

دوران نوجوانی ما، دنیای خانه و بیت بود. دنیای جوانان امروز بایت است، هم کوچکتر از دنیای ما و هم خیلی بزرگتر است. این به این معناست که هزاران دنیا مثل دنیای ما، در همین دنیای کوچک جای می‌گیرد و این مدعیانه است که اهل بیت، اهل بایت را به حساب نگیرند. اکنون بچه‌ها در بسیاری از موارد مسلط‌تر هستند. خیلی چیزها را متوجه می‌شوند که پدرانشان متوجه نبودند. شاید همین امر عقده‌ها را بیشتر کرده است و انتقادها خصمانه‌تر به نظر می‌رسد. در حالی که این دنیای فرزندان است. دنیایی که احتمالا روشن‌تر است، چون ارزش‌ها دوباره بررسی می‌‌شود و در دنیای نسبی اگر ارزش مطلقی هست، جنس دیگری دارد و ارزیابی آن ارزیابی دیگری است.

هر کس به محض اینکه مغازه‌ای را باز کرد و کالایی ارائه کرد، نمی‌تواند بگوید کالای من از کالاهای دیگر بهتر است؛‌چون همه دنیا در حضور هم هستند. یک مغازه این قدر مشابه دارد که حداقل دیگران فرصت دارند جنسی را که می‌خواهند از چند مغازه دیگر هم بپرسند. این کساد کالای منن نست؛ رواج کالای من است. ولی انگار من از رواج می‌ترسم. امکان دارد میلیاردها شاعر وجود داشته باشد، اما چند شاعر خوب داریم؟! ما عقیده داریم همه بشریت شاعر هستند. شاعر فقط تخیلات خود را می‌نویسد. بقیه هم که شعر دوست دارند، اگر این تخیل را نداشتند با ما هم ذات پنداری نمی‌کردند. اکنون همه مردم حتی کودکان، از لحاظ کار سینمایی و نمایش فوق‌العاده هستند، کافی است این‌ها را در معرض این کار قرار دهیم. عصر هنرمندان کلاسیک چه به معنی یونانی و چه به معنی انگلیسی و دوره شکسپیر و چه به معنای سینمای هالیوودی و ایتالیا گذشته است. امروزه فیلم‌ها به نوع دیگری تهیه می‌شوند. آدم‌هایی که برای آن دنیا هستند، وقتی ارزش‌گذاری می‌کنند، کیارستمی را هم حساب می‌کنند و درست است که این خلاف کار کلاسیک است، اما نمی‌شود آن را انکار کرد؛ چون دنیا به این سمت حرکت می‌کند.

می‌دانیم خوب و بد، یک امر نفسانی است که در هر حالی درک می‌شود، یعنی انسان به زبان خودش کار نمی‌کند و سود خودش را آرزو می‌کند. بنابر این، اگر بگوییم به مجرد اینکه چنین رفتار کنیم بدی‌ها بر ما چیره می‌شود؛‌از ابتدا یک خودخواهی در آن است که همه جهان بد هستند و من یکی خوب هستم. باید همه اختیار را به من دهند که من جهان را به خوبی تبدیل کنم. تمام تعصبات عالم و گیرهایی که منطقی پیشت آن نیست، مبتنی بر چنین اندیشه‌ای است. همه ادیان بزرگ به گفته آنهایی که این ادیان را آوردند و آ«هایی که ایمان درست دارند، برای آشتی آمده‌اند. اسم این دین اسلام است و سلم درونش نهفته است. در نزد خدا همه دین‌ها اسلام هستند، نه اینکه فقط این دین اسلام باشد. این فرآیند تمام دین‌ها و آخرین دین است و آنچه در زمان حضرت ابراهیم یا آدم بوده، همه اسلام بوده است. همه پیامبران آمده بودند از جهان، یک جهان صلحخ و آشتی بسازند.

در طول تاریخ اگر جنگی واقع شده و این جنگ را پیغمبران انجام دادند، برای آشتی بوده، نه برای جنگ. جنگ برای جنگ ساخته هیچ دینی نیست. هیچ دینی جنگ را برای جنگ ایجاد نمی‌کند، این قوم آریا هم که خودش را نجیب و شریف می‌داند، همیشه در جهان اثر فرهنگی آن، بیشتر از اثر نظامی‌اش بوده است. شما اگر به یونان هم بروید که در آنجا جنگ‌های بسیرای واقع شده است؛‌اثری از ترک‌تازی آریایی‌ها در آنجا می‌بینید، جز افسانه‌هایی که ساخته و برای این حفظ شده که مواضع جنگ باز باشد. امروز هم بسیاری از این حرفه‌های ارزشی، مبنای جنگ‌های آینده است. دیگر دنیا بریا جنگ‌ها خیلی کوچک است، چون اسلحه بشر دیگر چوب و شمشیر نیست. سلاح‌های هسته‌ای وجود دارد و این جهان برای جنگ هسته‌ای خیلی کوچک است. جنگ قدیم با چوب و شمشیر بود، نه با بمپ اتم و... از همین رو ارزش‌ها باید وارسی شود و آدم‌ها به این فکر کنند که به فرزندان خوند چه چیزی بیاموزند؟

در فیلم «شیر و باد» که قبل از انقلاب ساخته شده است، قهرمانی در عربستان با استعمارگران فرانسوی، انگلیسی یا ایتالیایی می‌جنگید. مسائل را برای دلگرمی قبایلی که همراهش بودند و مبارزه می‌کردند، ساده می‌کرد. سخنش این بود، نسبت ما با اینها که امروز در این مملکت می‌توانند تغییرات ایجاد کنند، مثل شیر و باد است. باد از نیستان خواهد گذشت، اما شیر برجا می‌ماند. ملت‌ها شیر هستند و در این نیزار باقی می‌مانند. اقتصاد، بیزینس و سیاست باد هشتند. این بادها بارها آمده و گذشته است. باد سرخی مثل مغول، بر این سرزمین‌ها وزیرد، گذشت و فراموش شد. تازیان و ترکان آمدند و فراموش شدند. چون بشر مدت عمر خودش را کوتاه می‌بیند، کمی عجول است و از موثرات آنی حرف می‌زند. اگر اینها موثر هم باشند، اثراتشان عمیق نیست.

آیا تاریخ همانی است که در واقع غربیها می‌گویند و جهان یک گذشته بی‌نهایت دور دارد و یک آینده دور که ما متعلق به آن هستیم و آن متعلق به ماست؟ این تحلیل‌ها یک جور فریب است. ما دیروز را هم به یاد نداریم، چگونه از دو سال قبل صحبت می‌کنیم؟ فردا هم هنوز نیامده و با آنها فاصله داریم؛ چگونه از پس فردا صحبت می‌کنیم؟ تاریخ توهم است. اگر تعقل با تخیل همراه باشد، می‌شود فردا. واقعیت چیست؟ این آفتاب همان آفتابی است که در زمان حضرت آدم طلوع کرده است. ماه هم همان ماه است. روز هم همان روز و شب هم همان شب است. مکانیسم جهان هم همان مکانیسم باستانی است؛ یعنی دریاهای کبود، خورشید طلایی، بخار آب، گرمی و سردی، ایجاد باد، راندن‌ ابرها، ایجاد مراتع، جنگل‌ها، حیوانات که تغییر نکرده‌اند. این‌ها همیشه همین طوری بوده است. آدم هنوز آدم و حوا هنوز حواست. البته از روزی که حوا خواست آدم شود، دنیا کمی به هم خورده است. آدم و حوا جنسی حساب می‌شود. در حالی که اگر جنس منطقی را کنار بگذاریم و نوع منطقی را اراده کنیم، هر دو آدم هستند و دعوا نیست. از لحاظ جنسی مسلما با هم فرق دارند و باید این فرق را پذیرفت، اگرچه نوعا هر دو می‌توانند آدم باشند، البته اگر اخلاقشان خوب باشد!

برخی یک مرتبه می‌خواهند فیلم کلاسیک درست کنند؛ آن هم در مورد حضرت محمد. از همه نیروهای بیگانه و خویش استفاده می‌کنند، ولی آن چیزی که ساخته می‌شود، غیرمنطی است. مکه‌ای که بارها رفته‌اند و می‌دانند دو رشته‌کوه که ته آن یک دره بسته‌ای وجود دارد که یک میدان کوچک، یک خانه و کنارش یک چاه آب است را به صورت یک شهر بزرگ می‌سازند. معماری آن هم نیمی برای یمن، نیمی برای یونان و جای دیگری است. شهر پیغمبر اصلا این نبود. اصلا فکر نمی‌کنند شهر به این بزرگی، آب آن چطور تامین می‌شود؟ فاضلابش چطور خارج می‌شود؟ چون در شهرهای بسیط، قبیله‌هایی مثل بختیاری، برای زیستن خیلی از ضروت‌های شهری را نیاز ندارند. ولی یک سینما‌گر ناشی، وقتی می‌خواهد برای بختیاری یا قشقایی فیلم بسازد، یک دفعه یک شهر مانند نیویورک ایجاد می‌کند.

شخصیتی مانند «عباس کیارستمی» که امروز در دنیا امتیاز می‌آورد و هیچ کس هم از جهت تئوری ارزیابی نمی‌کند، گاهی هم اگر گفتند، درست نگفتند که امتیاز این آدم‌ چه بود؟ آیا از «ویتوریودیسکا» بالاتر بود؟ آیا از سینماگرانی که اکنون در غرب هستند، بالاتر بود؟ آنها با آن امکانات فیلم‌های آن چنانی می‌سازند و این آدم بدون امکانات فیلم ساخته است. از ساده‌ترین مسائلی که بیشتر در طبیعت است. یک پیرمرد و یک کودک در طبیعت را که جاده مارپیچ و درختی که تک باشد و... این مثال را وسیله قرار می‌دهد تا حرف بزند. اما نوعی حرف می‌زند که نه تنها انکارش نمی‌کنند، اقرار می‌کنند و به او جایزه می‌دهند و همه جهان به نوعی در این فن، او را تصدیق کرده‌اند.

کیارستمی چه دارد؟ آیا به دلیل داشته‌هایش نمره می‌گیرد یا نداشته‌هایش؟ این سوال اساسی است که آیا آدم گاهی به دلیل نداشته‌هایش جایزه بهتری می‌گیرد؟ کیارستمی دو خصلت را از نوجوانی در خودش زنده نگه داشت. یکی اینکه کودک ماند و هرگز بزرگ نشد و دهاتی ماند و هرگز شهری نشد! یعنی به بساطت رسید. یعنی به جای اینکه از وجود خود آسمان خراش بسازد، همان مختصری هم که بود از روی خاک پاک کرد. وقتی همان نشانه را پاک کنید آن وقت تازه می‌توانید بسازید. گفت: این همسفران پشت سر مقصود روانند/ شاید که بمانم قدمی پیش‌تر افتم.

برای یک انسان، پیش از دانشمند، نقاش، هنرپیشه و شاعر بودن یک واقعیتی وجود دارد، آن واقعیت اگر یک مرد با همسرش برابر بود، خانه، خانه روشنی می‌شود، چون هر دو مثل هم هستند. امتیازهای این و نفر این نیست که من تحصیلکرده، پزشک و... هستم و شما که همسر من هستید دیپلم دارید نمی‌خواهیم اینها را به عنوان ارزش مطرح کنیم. یعد می‌آییم ارزش‌هایی که قائل هستیم دوباره ارزش‌گذاری می‌کنیم. اگر شما بیشتر می‌دانید باید متواضع‌تر باشید. در واقع هر شخصیتی فضیلتش به ادعایش نیست، به خلاف ادعایش است. در واقع هیچی، عالم بهتری است، چون حداقل دیگران نمی‌توانند خدشه‌ای به آن وارد کنند. اگر هم توانایی داشته باشند، کارشان عبث است.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران