"حاج حسین" زندگی خود را برای جهاد در راه خدا، اسلام و امام فدا کرد


"حاج حسین" زندگی خود را برای جهاد در راه خدا، اسلام و امام فدا کرد

فرمانده یکی از محورهای لشکر امام حسین (ع) در دوران دفاع مقدس امروز همچنان در آرزوی شهادت و پیوستن به دوست و همرزم شهیدش سردار حاج حسین خرازی به سر می برد، سردار حسین رضایی می گوید: شما دعا کنید من هم شهید شوم.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از اصفهان، سردار حسین رضایی که در دوران جنگ به رضایی اردستانی معروف بود از دوستان نزدیک شهید خرازی و از فرماندهان محورهای لشکر امام حسین (ع) بود. وی می گوید از ابتدای تشکیل لشکر امام حسین (ع) تا انتها در کنار حاج حسین بودم، همیشه التماس می کردم به خدا که من هم شهید شوم ولی از قافله عقب ماندم. شما دعا کنید من هم شهید شوم و به دیدار حاج حسین بروم.

متن گفت‌وگوی تفصیلی تسنیم با سردار حسین رضایی را در ادامه می‌خوانید:

تسنیم:سردار شهید حسین خرازی چه جاذبه و ویژگی بارزی داشتند که همیشه در کنارشان بودید؟

سردار رضایی: برای هر بسیجی که پایش به لشکر امام حسین (ع) باز می شد حاج حسین هم پدر بود هم مادر، خیلی به نیروهای خود محبت می کرد و بچه ها هم علاقه عجیبی به فرمانده خود داشتند. شهید خرازی می گفت: حتی اگر بسیجی خوابش برد و پتو از رویش کنار رفت شما موظف هستید پتو را رویش بیندازید و در این اندازه پدرانه به رزمنده‌ها محبت می کرد. ایشان به دلیل اخلاص و خدا محوری زیادی که در امور خود داشت خداوند متعال قدرتی به وی داده بود که در امور مربوط به نظامی گری در بین فرماندهان لشکر حرف اول را می زد. هر موقع احساس می شد دشمن می خواهد از جایی به ما رخنه کند قرارگاه سریع اعلام می کرد لشکر امام حسین (ع) وارد عمل شود و رخنه دشمن را بپوشاند و شهید خرازی با اخلاص وارد عمل می شد و موفق هم می شد.

تسنیم:برای شهید خرازی اولویت نخست در زندگی چه بود؟

سردار رضایی: اجازه دهید پاسخ این سئوال را با مثالی واقعی از آن دوران بگویم، یک بار یکی از همشهریان بسیجی ما در آن دوران از دانشگاه رشته پزشکی قبول شده بود، به من گفت مرا ببر پیش حاج حسین، رفتیم خدمت حاجی. شهید خرازی گفت: جنگ را بچسبید، حالا اگر زنده ماندید بعدا می روید دانشگاه، اما اولویت یک شما حضور در جبهه و جنگیدن با دشمن بعثی باشد.

مثل خودش که همه چیزش را فدای جنگ در راه خدا و اسلام کرد

تسنیم:بیشتر در چه زمینه‌ای تخصصی عمل می کردند؟

سردار رضایی:ایشان قبل از آغاز جنگ سربازی رفته بود و تا حدودی با مسائل نظامی آشنا بود. از آنجایی که جنگ 8 ساله، برای ما نه جنگ نظامی که جنگ اعتقادی بود، اگر اعتقاد در کنار نظامی گری نبود هیچ فایده‌ای نداشت، شهید خرازی هم در زمینه‌های اعتقادی خیلی با بچه‌های گردان کار می کرد.

حاج حسین یک بار که گمان کرده بود چون مدتی ست در جبهه مانده ایم ممکن است راه اعتقادی را گم کرده باشیم، به من گفت: بچه‌های شورای لشکر را جمع کن. گفتم : چشم. جلسه ای تشکیل داد و در آن یک آیه اخلاقی با معنی برای حاضران خواند، ایشان آنقدر با قرآن مأنوس بود که همیشه و در هر موقعیتی آیه‌ای متناسب با آن شرایط می خواند آنقدر که گویا آن آیه برای همین جمع نازل شده است.

حاج حسین در آن جلسه گفت: بچه‌ها اگر به خاطر خدا آمدید بمانید وگرنه بروید. با همین قاطعیت و روراستی با نیروها صحبت می کرد و هیچ ابهامی در تعیین تکلیف آنها باقی نمی گذاشت و همین اخلاق وی نیروها را از گمراهی احتمالی اعتقادی بازمی داشت.

تسنیم: حضور سردار خرازی در جبهه چگونه بود؟ به مرخصی هم می رفتند ؟

سردار رضایی: مرخصی بیشتر شامل حال افرادی می شد که متأهل بودند؛ یک بار به همراه شهید عرب که هر دو متأهل بودیم، (برعکس شهید خرازی که تا سال 1365 مجرد بود و تا قبل از شهادتش فقط حدود 7 یا 8 ماه از ازدواجش می گذشت)، برای درخواست مرخصی از حاج حسین، به او چند بار گفتیم نمی خواهی بروی مرخصی؟ ایشان که متوجه منظور ما شد گفت: اگر یک فرمانده لشکر یک روز مرخصی برود یک ماه از جنگ عقب می افتد، چنین دیدگاهی داشت، به نظر شما چنین فرمانده‌ای نباید در قلب نیروهایش محبوبیت داشته باشد؟ بازهم می گویم که همه چیزش را برای جنگ در راه دین و خدا و امام فدا کرد. همیشه و در همه جا حاضر بود و خودش اولین کسی بود که در رأس عملیات به قلب دشمن می زد.

تسنیم: از توجهات شهید خرازی به نیروهای لشکر به ویژه در خط مقدم جبهه بگویید.

سردار رضایی: حاج حسین خیلی تأکید داشت که تدارکات به دست بچه های خط مقدم برسد، برای مثال در عملیات والفجر 8 ایشان دستور داده بود سه نوع غذا پخته شود و بهترین نوع آن به بچه های خط مقدم برسد که شامل جوجه کباب و ماست و از این دست غذاها بود و به ترتیب نیروهای عقب تر چلوعدس می خوردند. به نوع خوراک نیروها به ویژه در خط مقدم خیلی اهمیت می داد.

یک بار که با حاج حسین سوار بر موتورسیکلت مشغول بررسی اطراف خط مقدم برای استقرار گروه تدارکات بودیم یک دفعه یک هلی کوپتر بالای سرمان ظاهر شد و انگار مأمور بود که ما را بزند، آنقدر روی سر ما مانور داد و آنقدر ارتفاعش را کم کرده بود که من خلبان آن را هم می دیدم، وقتی بمبی را بر سرمان ریخت مسئول تدارکات و مسئول بنه هر دو مجروح شدند و ترکشی هم به زانوی من برخورد کرد اما شکر خدا حاج حسین سالم مانده بود.

شهید خرازی که اوضاع را اینگونه دید به سمت خط ادوات لشکر عاشورا رفت و از آنان درخواست یک دستگاه خودروی تویوتا برای حمل آن دو مجروح کرد، اما مسئول ادوات که حاج حسین را نمی شناخت زیاد اهمیت نداد، شهید خرازی گفت: من حسین خرازی هستم فرمانده لشکر امام حسین (ع)، آن فرد بازهم کمی سرپیچی کرد، شهید خرازی این‌بار گفت: من همان خرازی هستم که دست راستم قطع شده است؛ خلاصه تویوتا را گرفت و مجروحان را پشت آن سوار کردیم، من می دیدم که در راه برای حفظ هوشیاری آن دو مسئول زخمی سرشان را مدام بلند می کرد و روی زانوهای خود می گذاشت و صدایشان می زد: آقای شریفی من حسین خرازی‌ام، آقای رفیعی من حسین خرازی‌ام. الله اکبر این فرد چه قدر مظلوم و بی ریا بود. در واقع حاج حسین خیلی مظلوم و خاکی بود و برای نجات جان نیروها خیلی تلاش می کرد و به آنان اهمیت می داد.

تسنیم: شما هنگام شهادت سردار خرازی در کنارشان بودید، ازلحظه شهادت ایشان برایمان بگویید.

سردار رضایی:در عملیات کربلای 5 سال 65 بود، ما یک خط عقب تر از حاج حسین بودیم که نزدیک غروب تماس گرفت و گفت بیا جلو چون خودش می خواست به جلسه‌ای در قرارگاه برود. ما را گذاشت کنار بیسیم تا با خط مقدم در ارتباط باشیم. تا حدود ساعت 4 بامداد جلسه حاج حسین در قرارگاه طول کشید و بعد از آن به سنگر فرماندهی آمد و به من گفت: نماز صبحم را می خوانم و کمی می خوابم، ساعت 9 مرا بیدار کن تا سری به بچه های خط مقدم بزنیم و خسته نباشیدی بگوییم؛ حدود ساعت9 و نیم صبح بود که فرمانده گردان از خط مقدم تماس گرفت و گفت: ماشین غذای ما را زدند و مسئول تدارکات که در آن خودرو بود شهید شد؛ من در حال صحبت با فرمانده گردان بودم که حاج حسین بیدار شد وگفت: چه خبر شده؟ و من ماجرا را سریع تعریف کردم. حاج حسین گفت: من به سمت سنگر نفربر می روم تا بگویم غذا را با نفربر برای خط مقدم ببرند و به ما اجازه نداد این کار را پیگیری کنیم، به ما اعتماد داشت اما می خواست مطمئن شود که اینکار انجام می شود چون همانطور که گفتم روی مسئله غذا و رسیدگی به بچه های خط مقدم خیلی حساس بود، همان موقع وقتی حدود 10 قدم از سنگر فرماندهی بیرون آمدیم، یک خمپاره جلوی راهش منفجر شد و یک ترکش از پشت به سمت قلبش اصابت کرد و یک ترکش ریز هم به گردن ایشان خورد و رو به سینه بر زمین افتاد.

هر چه قدر صدایش کردیم حاج حسین، حاج حسین، جوابی نداد؛ انگار 20 سال بود که شهید شده بود.

روحانیان گردان می گفتند هر تیر و ترکشی که به سمت شما می آید مأمور شهادت شماست اما راستش را بخواهید پیش از دیدن این صحنه این صحبت را زیاد درک نکرده بودم ولی حاج حسین که جلوی چشمان ما به یک باره با ترکشی بر قلب و گردن برای همیشه از بین ما رفت، یقین پیدا کردم که آن ترکش ها مأمور شده بودند تا حاج حسین را به شهادت برسانند. من فقط یک متر با حاج حسین فاصله داشتم اما ایشان شهید شد و من همچنان از قافله عقب مانده ام.

تسنیم:اگر شهید خرازی امروز در بین ما بودند، فکر می کنید مهمترین توصیه ایشان به جوانان چه بود؟

سردار رضایی: با اینکه شرایط امروز خیلی با آن دوران متفاوت است اما اگر حاج حسین امروز زنده بود روی همان مسائلی که آن زمان به آنها معتقد بود تأکید می کرد اخلاص و خدامحوری. اتفاقا جوانان امروز به شخصیتی همچون شهید خرازی نیاز دارند که برای آنان ارزش و اهمیت قائل باشد و حرف و عملش یکی باشد، حاج حسین وقتی حرف می زد به آن اعتقاد داشت، از روی ریا صحبت نمی کرد اما متأسفانه الان در بخش های مختلف خیلی ریاکاری زیاد شده است.

در همان عملیات کربلای 5 یک بار گروهی تبلیغاتی برای مصاحبه با شهید خرازی آمدند، گفتند به عنوان فرمانده لشکر صحبت کنید، حاج حسین گفت: من صحبت نمی کنم، آنها چندبار اصرار کردند و هربار ایشان پاسخ منفی می داد تا اینکه گفت: اگر این بسیجی ها نبودند که من فرمانده لشکر نبودم، اینها مرا فرمانده کرده  اند.

تسنیم: شهید خرازی دست راستشان را در چه عملیاتی از دست دادند، فرماندهی لشکر با یک دست در عملکردشان تأثیر منفی نمی گذاشت؟

سردار رضایی: ایشان در عملیات خیبر در سال 62 دست راست خود را از دست داد و گویا به شوق خدمت به رزمنده‌های اسلام از شهادت بازگشت و تا زمان شهادتش در سال 65 سه سال با یک دست لشکر عظیم امام حسین (ع) را بدون کوچکترین اختلال در عملکرد فرماندهی کرد و همه کارهایش را به تنهایی انجام می داد، حتی یک بار که به حمام رفته بودیم دیدم خودش در تلاش است تا لباسش را شست وشو کند، هر چه قدر اصرار کردم اجازه بدهد از روی رفاقت لباسش را بشویم راضی نشد و با کمک دست چپ و پای راستش، لباس خود را شست.

تسنیم:امروز در سالگرد شهادت سردار حاج حسین خرازی چه حسی به ایشان دارید؟

سردار رضایی:من بی لیاقت بودم که ماندم، شهدا برنده شدند و پیش خدا عزیز بودند که رفتند. درد دل امروز ما این است که خداوند به ما 8 سال فرصت داد که آدم شویم ولی نشدیم. تنها کاری که این روزها می توانیم بکنیم روایتگری دوران جنگ است تا جوانان و مردمی که آن دوران نبودند یا از نزدیک وقایع را ندیدند از زبان ما شاهدان عینی ماجراهای عجیب اما واقعی را بشنوند و نکات اخلاقی آن را در زندگی خود به‌کار گیرند.

گفت وگو از سیده سارا اطهری

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار استانها
اخبار روز استانها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon