کآشوب: بیست و سه روایت از روضه‌هایی که با آن زندگی می کنیم

کآشوب: بیست و سه روایت از روضه‌هایی که با آن زندگی می کنیم

با کآشوب دغدغه‌های جدیدی را کشف می‌کنید که هیچ وقت فکرش را هم نمی‌کردید در این روضه‌ها پیدا شود. از ترسهای غریب منبری تا نگرانیهای دخترک صاحب‌روضه، از کنجکاویهای جورواجور جوان دانشجو تا معضلِ ساز نشدن زوج جوان در انتخاب مجلس روضه‌.

باشگاه خبرنگاران پویا- حجت الاسلام و المسلمین موذنی

این توضیح که پایین جلد کآشوب نشسته است، در عین سادگی و کوتاهی همه‌ی ماجرای کتاب است. کآشوب واقعاً چیزی بیش از این نیست. روایتهایی که سرکار خانم نفیسه مرشدزاده به همراه 22 جوان دیگر به‌شکلی واقع‌نما نوشته‌اند؛ روایتهایی از مجالس روضه‌ یا رویدادهایی مربوط به آن ‌که همگی را خودشان لمس کرده‌اند اما این توضیح ساده، در کتاب به همین سادگی برگزار نمی‌شود.

کآشوب حجم عجیبی از اتفاقات بسیار خوب را در خودش رقم زده است. افراد گوناگون با نگاه‌ها، حس ‌و حال‌های مختلف یک واقعه را تعریف کرده‌اند‌ اما وقتی وارد روایتها می‌شوی، حس می‌کنی هر روایت به دنیایی غیر از روایت دیگر تعلق دارد. این پراکندگی را جز در یک چیز، یعنی پایبندی به روایت واقعی، در بقیه‌ی موارد می‌توان دید؛ از سبک روایت و اینکه مثلاً راوی چندم‌ شخص است تا مضمون روایتها و اینکه هر نفر به کدام بخش از این رویدادِ واحد اما پر جزئیات پرداخته‌ است. اصلاً وقتی کآشوب را می‌خوانی ناگهان یکه می‌خوری که وه! در این حادثه‌ی تکراریِ دم‌دستی که همه هم دیده‌ایم، چقدر اتفاق ندیده و زاویه‌ی نرفته هست.

شخصیتهای روایتها بسیار متنوع‌اند: از منبری، روضه‌خوان، هیأت‌دار، گریه‌کن، خادم و خادمه‌ی هیأت گرفته تا عاشورا پژوه و حتی عاشورا پرهیز و حتی‌تر بچه‌ی شش‌ساله‌ی مردِ روضه‌خوان.

اما همه‌ی تفاوت این نیست؛ روایتها لهجه دارند. از کوره‌های پایین و آپارتمانهای بالای تهران تا خاوه، قم، اصفهان، سبزوار، خوزستان و حتی تا روضه‌های خانگی کانادا! هر یک تصویر کوچکی از روضه‌ی شهر خودشان هستند.

در کآشوب از استکان و نعلبکی، سیاهی و عَلم و کتل گرفته تا پاکت و صله‌ی منبری و روضه‌خوان و حتی تیپ عمامه و عبایشان، حرف زده شده. از تشریح روضه‌ها، تفاوت‌ گریه‌ها، تحول حال‌ها تا گونا‌گونی اعتقاد‌ها، نیتها، حاجتها و ادبها.

با کآشوب دغدغه‌های جدیدی را کشف می‌کنید که هیچ وقت فکرش را هم نمی‌کردید در این روضه‌ها پیدا شود. از ترسهای غریب منبری تا نگرانیهای دخترک صاحب‌روضه، از کنجکاویهای جورواجور جوان دانشجو تا معضلِ ساز نشدن زوج جوان در انتخاب مجلس روضه‌، تا برسیم به دل‌دردِ عروسک‌ چینی!

این همه‌چیزداری کآشوب البته از جنس سمساری یا عتیقه‌فروشی نیست. از جنس جزئیات، رنگ‌ها و نقش‌های بسیار و گوناگون فرش است که همگی با هم خوش نشسته‌اند و دارند کار خودشان را می‌کنند و در نهایت یک اثر را تحویل چشمهای تو می‌دهند.

مرشدزاده انگار مثل زن روضه‌دار کهنه‌کار و آداب‌دانی که وقتی تازه‌عروس‌های محل نذری برای روضه‌اش  می‌آورند، هنر آشپزی خودش را به رخ نمی‌کشد و مثلاً نمی‌گوید فلان‌ چیزِ شله‌زردت کم است، گذاشته همه‌ی نذری‌های کآشوب حال خودشان را داشته باشند و رُفت‌ و‌ رفویشان نکرده است. این، هم خوب است، هم بد. بد است چون گاهی برخی افتادنها و شکستنهای روایتها که از سر نپختگی نویسنده‌هاست، مثل سوت دستگاه صوتی که جوان تازه‌کار هیأت تنظیمش کرده، حواست را پرت می‌کند و لذت خواندن روایتی روان را از تو می‌گیرد و خوب است چون قالب و مضمون را یکی کرده. خود کآشوب انگار هیأتی است که هرکه هرچه داشته آورده و بزرگ‌ترها هم فقط نظم و نسق کار را درآورده‌اند. حس‌ و حال‌ها کاملاً واقعی است و می‌تواند هر کسی را با خودش همراه کند. کآشوب البته گاهی ـ که خیلی کم است ـ روایت نیست و بیشتر خاطره‌نگاری‌های عاری یا مقاله‌های شعاری است. ولی همین هم دوباره کمک می‌کند که خیالت راحت باشد کسی مثل «بچگی‌های یاسر مالی» خالی‌بندی تحویلت نداده است.

کآشوب را همان اندازه که می‌توان مجموعه روایتی دید که باید خواند و از نگارگری راویانش و تصویرهای جذابی که به چمشت می‌دهند، لذت برد، می‌توان حتی یک پژوهش اجتماعی شمرد و با نگاهی دیگر در پی چیزی غیر از احساس خوشِ خواندن روایتهایی نرم بود. کآشوب را حتی می‌توان الگویی درست برای یک کار جمعی دید و در پی راز‌هایش برآمد و تقلیدش کرد.

همه‌ی کآشوب‌ها ـ جز کره‌خرِ «تاریک‌روشنای کوره» و آقا سیدِ «حروف» ـ انگار خیلی دل‌شان می‌خواسته یک روز خودشان روضه بخوانند و حالا فرصتی گیرشان آمده و خودشان را خالی کرده‌اند و هرکدام ولو خیلی نمکی و هرچند اندازه‌ی بازدم گرفتن شعر روضه‌خوان، مجلس کوچک ذکر مصیبتی راه‌ انداخته‌اند. برای همین کآشوب را می‌توان شبهای محرم دست گرفت و با مجلسهای جورواجورش اشک ریخت و اصلاً شاید برای همین و برای آن ‌همه جزئیات، کآشوب از آن‌ کتابهایی نیست که بشود یک شب برداشت و صبح تمام‌شده‌اش را ‌تحویل قفسه‌های کتابخانه داد با کآشوب باید آرام‌ آرام جلو بروی و باید آن را ذره ذره بچشی.

اما بیش‌ از همه کاش هیأت‌دارها کآشوب را بخوانند که از «پوشِ خانه‌ی بنکدار» بفهمند چقدر باطن‌داری هیأت مهم است و از «سقاباشی» ادبِ کار دست‌شان بیاید و از «بغض دونفره» حواس‌شان به دیگرانی که مثل آنها نیستند جمع شود و برای همه جا باز کنند و تطورات غریب «نوه‌ی عباس بنگر» را بنگرند و بفهمند که خودِ این تکثر را خواسته‌اند که به دست هرکس با هر ذائقه‌ای چیزی بدهند. از خشم چشمهای معتادهای روضه‌ی کوره‌ی بغدادی بفهمند که حرف بردن و آوردن چه آفتی است و دل‌شان هُری بریزد که وای چقدر چیزها بوده که شاید رعایت نکرده‌ایم.

کآشوب فقط یک کتاب نیست؛ یک اتفاق است که می‌توان هر بار با آن مواجه شد و چیزهای جدیدی درباره‌ی آن نوشت.

*( معاون پژوهشی پژوهشگاه تخصصی شهید صدر)

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران