ابسوردهای بیهوده، یک استندآپ کمدی درخشان

ابسوردهای بیهوده، یک استندآپ کمدی درخشان

جشنواره ۲۲ تئاتر استان تهران رقابت تنگاتنگی میان کارهای حاشیه شهر تهران است. نمایش‌هایی که تنها تفاوتشان با آثار روی صحنه تهران فقدان‌های سخت‌افزاری است.

باشگاه خبرنگاران پویا - احسان زیورعالم

روز گذشته در چهار شهر مریوان، قرچک، پیشوا و پاکدشت، جشنواره 22 تئاتر استانی تهران میزبان چهار نمایش برای داوری بود. آنچه می‌خوانید نگاهی کوتاه به این آثار است.

***

نمایش نخست «آخرین برگ» نوشته داوود سرلک و به کارگردانی امیر موسوی، در آغاز تمثیلی از آدم و حوا است. تصویر شبه‌شیطانی از زن و مرد و جدال و جنگ‌هایش تا ابد الدهر. زن و مردی تاس و عجیب و غریب که قرار است به زور گریم و شیوه بیان گروتسک به نظر آیند در یک پروسه زندگانی میان دلدادگی و دل‌بریدن در نوسان‌اند و این نوسان به هیچ نتیجه‌ای نمی‌رسد.

سرلک برای آفرینش فضای بلبشووار نمایش بر واژه‌ها مانور می‌دهد. مثلاً با به کارگیری ضرب‌المثل «پا از گلیم فراتر نهادن» دیالوگ را به سمت واژه «گلیم» به معانی از گل هستیم می‌برد. این رویه تداوم خوبی دارد. باید گفت بازی با زبان بخش موفق نمایشنامه هست. این رویه زبانی در مواجهه مرد با بارداری زن و یا واژگانی با شکل مشترک و معانی متفاوت نمود پیدا می‌کند. تا جایی این بازی زبانی پیش می‌رود که می‌تواد اثر روی آن سوار شود؛ ولی برخی مفاهیم فلسفی که برای نویسنده جذابیت پیدا می‌کند، مانع از این گسترش می‌شود و از رسیدن به یک کمدی زبانی ممانعت می‌کند. در نتیجه به نظر می‌رسد نمایش از یک فرمالیسم زبانی محض نجات پیدا می‌کند.

تلاش کارگردان رسیدن به یک فضای گروتسک است و زبان و بازی‌هایش نیز در همین راستاست. دکورهای اکسپرسیونیستی ولی رنگارنگ نیز بدین منظور استفاده شده‌اند؛ ولی آیا با اثری موفق روبه‌رو می‌شویم؟

به نظر مشکل نمایش در همان متن رقم می‌خورد. جایی که کثرت خلاقیت زبانی به کثرت مفاهیم در باب ماوراء الطبیعه و فلسفه ختم می‌شود. این رویه چندان افزایش پیدا می‌کند که نمایش به تکه‌های کوچک روایی بدل می‌شود و این قطعات به یکدیگر چفت و بست پیدا نمی‌کند. همه چیز در یک روال تاریخی خلاصه می‌شود که کفایت نمی‌کند. روایت مملو از قطعاتی است که در آن داستان‌گویی جایی ندارد. مدام بیان یک عبارت فلسفی است و بلغور اظهارنظرها، درنتیجه آنکه نمایش نقطه اتکایی ندارد. پراکندگی بسیار مطالب جای روایتگری را می‌گیرد. در نهایت این حرف‌هاست که حاکم صحنه می‌شوند و بر کنش‌ها چیره می‌شود.

در چنین وضعیتی حتی دکور به عنصری ناکارآمد بدل می‌شود. کچل بودن شخصیت‌ها نیز ارزش پیدا نمی‌کند. مثلاً به کدامین نکته نمایش اشاره دارد؟ صرفاً عناصری هستند برای پر کردن فضا و از بدل شدنشان به استعاره جلوگیری می‌شود.

در نهایت به این پرسش می‌رسیم نسبت نمایش به جهان ما چیست؟ آیا این نگاه ابسوردی به رابطه زن و مرد پدیده‌ای برآمده از ایران، آن هم ورامین است؟ نباید منکر تخیل شد یا آنکه اصرار به رئالیسم داشت. پرسش این است که فرستنده و گیرنده پیام نمایش کیست؟

نمایش دوم «مزون» نوشته شهرام سلطانی و به کارگردانی عادل عزیزنژاد داستان افرادی است که در یک مزون لباس ناگهان اسیر می‌شوند و با حضور یک غریبه، گم شدن مقادیری کوکایین و به قتل رسیدن غریبه، روابط آشفته‌اشان به یک بحران بدل می‌شود.

متن و کارگردانی و شیوه اجرا برای یک اثر رئالیستی مهیا شده است. جنس بازی‌ها به گونه‌ای است که شخصیت‌ها برای مخاطب آشنا به نظر آیند. حتی رفتارها کاملاً تیپیکال انتخاب شده است. کارگر بدون‌حامی ترسو است، مزون‌دار ساکت و باجذبه است، دختر عصیان‌گر و ناپدری جوان خلافکار.

حال این تیپ‌های در یک داستان شبه‌جنایی کنار هم قرار گرفته‌اند تا داستانی با بوی قتل و مواد مخدر بر صحنه شکل گیرد. داستان نیز به واسطه معماهایش کشش خوبی برای دنبال کردن دارد. در ابتدای نمایش اطلاعاتی به مخاطب ارائه می‌شود که دستمایه این تعقیب است. مسائلی مثل شکسته شدن گوشی حامد یا قطع بودن تلفن مزون.

ولی این نسبت نمایش با واقع‌نمایی و تلاش برای خلق یک فضای جنایی در چند برهه به اثر ضربه می‌زند. برای مثال بدین اشاره می‌شود که با موبایل بدون شارژ می‌توان به پلیس یا اورژانس تماس گرفت؛ اما آیا با تلفن ثابت چنین امکانی وجود ندارد؟

با اغماض از این مسئله بحث گره‌گشایی بسیار حادتر می‌شود. در حالی که همه چیز براساس عناصر چیده شده در متن دنبال می‌شود، ناگهان در چند دقیقه نهایی سروکله موبایل سالم حامد و شوهر سابق مزون‌دار پیدا می‌شود. نکته آن است حامد در حالی مدعی شکستن گوشی خود است که مقصر این شکستن اعتراضی نمی‌کند و از آن مهمتر شخصیت شوهر سابق بدون ردپایی همانند دیگر عناصر ظهور می‌کند و به ظاهر گره داستان را می‌گشاید. این رویه چیزی شبیه یک معجزه است که نسبتی با رئالیسم نمایش ندارد. این وضعیت قابل اصلاح است.

بحث دیگر نمایش خشونت آن است که با چاشنی باورپذیری همراه بوده است؛ اما اجرای داوری این نمایش در صحنه قتل دختر غریبه با خنده مخاطب همراه بود. این واکنش مخاطب با توجه به اینکه به هیچ عنوان کمیک اجرا نشده بود مهمترین مسئله برای اندیشیدن است. اینکه چرا مخاطب باید از تجاوز و قتل دیگری قهقهه زند.

نمایش سوم «تنهایی مفرد من» کاری از پیمان محمد می‌آبادی در مقام کارگردان و نویسنده و بازیگر، یک استندآپ کمدی از زندگی یک ناتوان جسمی مبتلا به گرفتگی عضلات است. می‌آبادی داستان نمایش خود را براساس زندگی و وضعیت جسمی برادر خود آفریده است. نمایش محصول سال‌ها تلاش اوست تا به وضعیت جسمانی برادر برسد.

می‌آبادی تمام تلاش خود را معطوف به آن می‌کند وضعیت یک انسان با ناتوانی جسمی را ترحم‌برانگیز اجرا نکند. او نشان می‌دهد افرادی همانند قهرمانش همانند تمام افرادی هستند که مخاطب اویند. او مفهوم سالم بودن را زیر سؤال می‌برد. او از آرزوهای انسانی قهرمانش می‌گوید که هیچ تفاوتی با دیگری ندارد. او نیز با دیدن دختری زیبا دلش می‌لرزد. درس خواندنش تفاوتی با دیگران ندارد. او کار می‌کند و در یک دستگاه دولتی استخدام می‌شود.

اما آنچه مهم است شیوه اجرا و بیان موضوع است. می‌آبادی فضا را ملودرام نمی‌کند. او قهرمانش را یک قهرمان نمایش کمدی می‌کند. این کمدی محصول ویژگی جسمانی نیست؛ بلکه محصول موقعیت دراماتیک است. برای مثال او داستان جزوه دادن و شماره گرفتن در دانشگاه را به سخره می‌گیرد یا از بالا و پایین شدن قیمت روزنامه‌ها در یک بازه تاریخی مشخص برای آفریدن فضای کمدی بهره می‌برد. او هیچگاه وضعیت جسمانی را به سخره نمی‌گیرد.

در عوض وضعیت جسمانی به می‌آبادی نوعی آزادی اعطا می‌کند. در حالی که در یک استندآپ کمدی بازیگر مجبور است برای خود یک حریم درنظر گیرد و در این حریم میزانسن‌هایش را بیافریند، در نمایش می‌آبادی این حریم شکسته می‌شود. او می‌تواند به هر سویی که نیاز دارد برود. او به راحتی روی زمین می‌افتد و اجرا می‌کند. او می‌تواند مدام مکث کند و حرفی نزند. او در میزانسن آزاد است: گرفتگی عضلات و رهایی میزانسن.

انتهای پیام/

 

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران