سیری در تاریخچه استحاله فرهنگی| یهودی زاده‌ای که تاریخ هجری را از تقویم ایران حذف کرد

سیری در تاریخچه استحاله فرهنگی| یهودی زاده‌ای که تاریخ هجری را از تقویم ایران حذف کرد

یهودی زاده‌ای که تاریخ هجری را از تقویم ایران حذف کرد.

خبرگزاری تسنیم- سهیل صفاری

نیمه دوم سال 1354، سال اوج‌گیری استبداد مطلقه محمدرضا پهلوی بود. در این سال، بقایای گروه‌های چریکی چپ و چپ التقاطی یعنی سازمان چریک‌های فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق با ضربه‌های کمیته مشترک ضدخرابکاری از نفس افتادند و اعدام 11 نفر از سران این دو سازمان در تپه‌های اوین توسط ساواک، نوعی ابراز قدرت نمادین دستگاه امنیتی شاه علیه مخالفان بود. همزمان، بیشتر چهره‌های مذهبی مخالف رژیم هم در زندان بودند. ساواک و به بیان بهتر، اداره سوم آن (امنیت) که تحت ریاست یک فرد بهایی به نام پرویز ثابتی قرار داشت، دست آهنین شاه برای سرکوب هر صدای مخالف بود و حتی دامنه سرکوب به خوانندگان و آوازه خوانانی که زمانی منسوب به دربار بودند، از جمله «داریوش اقبالی» هم کشید و او به همراه «ایرج جنتی عطایی» و «شهیار قنبری» در اواخر سال 53 دستگیر و راهی اوین شدند و تحت فشار ساواک ترانه‌های «طلایه‌دار» و «رسول رستاخیز» را در وصف «شاهنشاه آریامهر» ساختند و اجرا کردند.

شجاع‌الدین شفاء در کنار پدرش

در چنین شرایطی، شاه دلخوش به قوی‌ترین ارتش غرب آسیا، و بهترین دستگاه امنیتی منطقه بعد از موساد و همچنین حمایت همه‌جانبه آمریکا، احساس کرد که هر کاری که میلش بکشد، شدنی و قابل اجراست. ایجاد حزب واحد و سراسری «رستاخیز» (به تقلید از حزب بعث در کشورهای سوسیالیستی عربی) محصول همین دوران است. اما یکی از گستاخانه‌ترین اقدامات شاه در این مقطع، که ضدیت او را با فرهنگ اسلامی جامعه ایران آشکارتر از همیشه کرد، تبدیل تقویم هجری به تقویم «شاهنشاهی» در اسفند 54 بود. این تاریخ که مبداء آن، تاریخ تاجگذاری کوروش هخامنشی بود، جایگزین تاریخ «هجری شمسی» (از مبداء هجرت حضرت رسول اکرم(ص) از مکه به مدینه) می‌شد.

در توجیه این عمل در کتاب تاریخ سال چهارم آموزش متوسطه نوشتند:

 "‌در تاریخ 25 اسفند 1354 خورشیدی،‌ با تصویب مجلسین شورای ملی و سنا،‌ مقرر شد تاجگذاری کورش کبیر در سال 599 پیش از میلاد مسیح،‌ مبدا سال خوشیدی و سر آغاز تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران قرار گیرد. به همین مناسبت اول سال 1355 هجری خورشیدی آغاز سال 2535 شاهنشاهی،‌ سال رسمی کشور شاهنشاهی ایران اعلام شد." (1)

حضرت امام خمینی (ره) در پیام عید فطر 1355 به کارگیری تاریخ شاهنشاهی را حرام اعلام نمودند و فرمودند:‌

"... برای تضعیف اسلام و محو اسم آن نغمه شوم تغییر مبدا تاریخ را ساز کردند؛ این تغییر از جنایات بزرگی است که در این عصر به دست این دودمان کثیف واقع شد. بر عموم ملت است که با استعمال این تاریخ جنایتکارانه مخالفت کنند و چون این تغییر، هتک اسلام و مقدمه محو اسلام است،‌ خدای نخواسته،‌ استعمال آن بر عموم،‌ حرام و پشتیبانی از ستمکار و ظالم، مخالف با اسلام عدالتخواه است."(2)

این سرشاخ شدن آشکار با اعتقادات مذهبی جامعه به بهانه احیای فرهنگ باستانی و شاهنشاهی، آن اندازه از غرور و تفرعن شاه برخاسته بود و دور از درایت سیاسی، که خود او خیلی زود به اشتباه بودن آن پی برد و در 12 شهریور 57، با بالا گرفتن آتش انقلاب اسلامی مردم ایران، جزو اولین اقداماتی که از سوی شاه به منظور «آشتی شاه و ملت» انجام گرفت، لغو تقویم شاهنشاهی و بازگرداندن آن به تاریخ هجری شمسی بود، البته زمانی این کار انجام گرفت که دیگر برای شاه دیر شده بود.

اما پشت پرده‌ی این حرکت جنون‌آمیز سیاسی، یک نام بیشتر از همه خودنمایی می کرد: شجاع‌الدین شفاء.

شجاع‌الدین شفاء را در سال‌های پس از انقلاب، با کتب ضاله و متهتّکی که بی‌شرمانه علیه ادیان ابراهیمی و اعتقادات مذهبی در خارج از کشور نوشت و منتشر کرد، می‌شناسند. اما او پیش از انقلاب دبیرکل شورای فرهنگی سلطنتی و در واقع مشاور فرهنگی محمدرضا پهلوی بود.

شجاع‌الدین شفاء متولد 1297 در شهر مقدس قم، در خانواده ای که نسل اندر نسل طبیب بودند، به دنیا آمد. نکته بسیار مهمی که درباره پیشینه خانوادگی شفاء وجود دارد، یهودی بودن اعقاب اوست.

در کتاب «فرزندان استر»، که سیری در تاریخ خاندان‌های یهودی ایران است، از خاندانی موسوم به «شفا» به عنوان یکی از خاندانهای بازمانده از یک طبیب مشهور یهودی در شهر کاشان به نام حکیم هارون یاد شده است:

"حکیم هارون، رییس خانواده بزرگی بود که بسیاری از فرزندان، نوه ها و نتیجه‌هایش راه وی را پیش گرفتند و پزشک شدند.خانواده‌های نهورای، شفا، بقراطی، ارجمند، میثاقیه، منتخب، ثابت خاوری، خوش لسان و برجیس خود را اعقاب حکیم هارون می دانند." (3)

از طرف دیگر، پدر شجاع الدین شفا، هم کاشانی و هم پزشک بوده است. پدر شفا در زمانی طبابت می‌کرده است که طبابت و پزشکی نه از دانشگاه که بیشتر از طریق پدر و به صورت موروثی آموخته می‌شد. بر این اساس شاید بتوان شجاع الدین را از نسل حکیم هارون یهودی دانست.

علاوه بر این شفاء عضو لژ ماسونی «برادری جهانی» بود و همسرش هم یک یهودی بود.(4)

خود شفاء در شرح زادگاه و خود و شغل پدرش چنین گفته است:

" شوخی روزگار خواسته بود که من به عنوان فردی از افراد این نسل که امروز نه تنها از جانب کلیدداران درون‌مرزی «اسلام ناب محمدی» بلکه از جانب همزبانان لوس‌انجلسی آنان نیز دین‌ستیز و مفسد فی‌الارض قلمداد می‌شود، در شهری متولد شده باشم که از دیرباز «دارالمومنین» عالم تشیع شناخته شده است. پدرم که از یک خانواده کهنسال کاشان بود، در سفری به قصد اقامت دائم در پایتخت، در نیمه راه سفر، به مناسبت تخصص پزشکی، ناچار به توقف چندروزه در شهر قم شده بود، ولی این توقف کوتاه عملا جای خود را به اقامت چندساله او در مقام پزشک سرشناس شهر داد، که من در یکی از آن سال‌ها دیده به زندگی گشودم."(5)

به هر حال، شجاع الدین شفا تحصیلات خود را تا پایان دبیرستان در قم به انجام رساند، برای تحصیلات دانشگاهی به تهران رفت و پس از فارغ التحصیلی در رشته ادبیات فارسی، تحصیلاتش را در بیروت و فرانسه ادامه داد. ظاهرا او در پاریس دکترای «ادبیات تطبیقی» گرفت. (6)

پس از آغاز جنگ جهانی دوم و اشغال فرانسه توسط آلمان و سپس اشغال ایران توسط قوای متفقین، به کشور بازگشت و به عنوان مترجم در رادیو استخدام شد، همزمان فعالیت سیاسی را نیز آغاز کرد و از بنیانگذاران حزبی شد به نام میهن پرستان،با روزنامه ای به همین نام که سرمقاله هایش را شجاع الدین شفا می‌نوشت. (7)

حزب میهن پرستان، حزبی به شدت ناسیونالیست و دست راستی بود که با شعار بیزاری از بیگانگان، به حزب توده می تاخت و در واقع نوعی ابزار سیاسی انگلستان برای مقابله با نفوذ اتحاد شوروی هم محسوب می‌شد. بساط این نوع احزاب ناسیونالیست و بعضا شوونیستی در آن برهه در ایران بسیار داغ بود. کریم سنجابی که بعدها رهبر جبهه ملی و نخستین وزیر امورخارجه ایران پس از انقلاب شد نیز از بنیانگذاران حزب میهن پرستان بود.

حزب میهن پرستان تنها یک سال و نیم دوام داشت و سپس همراه با احزاب دیگر هم مشی خود، بخشی از تشکل سیاسی تازه ای به نام «حزب میهن» شد.

ظاهرا سابقه سیاسی شفاء در همین‌جا تمام می‌شود و او عمدتا به کار نوشتن مقاله و ترجمه می‌پردازد. جالب این که، آن چه نامی برای او در عرصه ادب دست و پا کرد، ترجمه مجموعه سه‌گانه «کمدی الهی» اثر دانته آلیگیری، نویسنده کلاسیک ایتالیایی با عناوین دوزخ، برزخ و بهشت بود که کتبی به شدت ضداسلامی هستند و در آن توصیفات زشت و هتاکانه‌ای درباره پیامبر اکرم(ص) آمده است. (8)

زندگی سیاسی شفا با سمت رییس اداره تبلیغات (اداره رادیو وقت) در دولت محمد مصدق شروع شد، که در این دوره، در سفر نخست وزیر به سازمان ملل برای مواجهه با دولت انگلستان،در تیم همراه دکتر مصدق بود. اندکی پس از آن، این همکاری با کناره‌گیری شفاء به پایان رسید.

وی به واسطۀ پیوندبا حسین علاء، وزیر دربار، خود را به دربار پهلوی نزدیک کرد و کم‌کم به عنوان یکی از نویسندگان نطق‌های شاه به سلک درباریان درآمد و خیلی زود، به واسطه آن که به «عظمت‌گرایی» شخصی شاه و خودبزرگ‌بینی او کاملا آشنا بود، با تحریک محمدرضا به ترویج فرهنگ «باستانگرایی» به جای اسلام، خود به طراح و همه‌کاره‌ی روند استحاله فرهنگ مذهبی به فرهنگ شاهنشاهی تبدیل شد.

شفاء کسی بود که اندیشه برگزاری یک جشن مفصل را در بزرگداشت سالگرد 2500 سال پادشاهی به ذهن شاه انداخت و خود طراح اصلی این جشن شد که به «جشن‌های 2500 ساله» شهرت پیدا کرد.(9) این جشن که به مدت 5 روز(20 تا 24 مهر 1350) با شرکت شاهان و روسای کشورها از 69 کشور در تخت جمشید برگزار شد، به نماد تجمل‌گرایی و اسراف و تبذیر خاندان پهلوی از کیسه ملت ایران بدل گشت. در این جشن که تک تک اجزاء برگزاری آن به گران‌ترین قیمت از خارج از کشور تهیه شد، 400 میلیون دلار(اذعان خود شفاء در مصاحبه با حسین دهباشی) هزینه شد تا در گرمای سوزان مرودشت، روسای کشورها شاهد رژه گروه‌هایی با آرایش و لباس و گریم و ساز و برگ بعضا خنده‌دار در یادبود سلسله‌های پادشاهی باستانی ایران باشند.(10) و نکته تلخ و دردناک این که مردم ایران (حتی مردم بومی که در منطقه برگزاری جشن زندگی می‌کردند) هیچ سهمی در آن نداشتند و حتی حق نداشتند به چند کیلومتری محوطه برگزاری جشن نزدیک شوند. به تحریک شفاء، شاه این جشن را برگزار کرد تا مثلا وجهه «شاهنشاهی» خود را در چشم جهانیان فرو کند، لیکن نتیجه عکس گرفت و بسیاری از مطبوعات آن روز دنیا، این بریز و بپاش عجیب و حیرت‌آور را (در زمانی که بالای 80 درصد کشور در شرایط ماقبل مدرنیته زندگی می‌کرد) نشان جنون عظمت طلبی یک دیکتاتور جهان سومی دانستند. (11)

مهم‌ترین بخش این رویداد که بیش از همه در یادها مانده، خطابه معروف محمدرضا خطاب به کوروش بود:

کورش! کبیر شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه هخامنشی، شاه ایران زمین، از جانب من، شاهنشاه ایران، و از جانب ملت من، بر تو درود باد.

ما امروز در برابر آرامگاه ابدی تو گرد آمده‌ایم تا بتو بگوییم:آسوده بخواب، زیرا که ما بیداریم........"

نویسنده این خطابه، کسی جز شجاع‌الدین شفاء نبود. تحلیل‌گرانی بعدها نوشتند که رژیم اسراییل از حامیان این جشن بود، چرا که آن‌ها «کوروش» را به عنوان منجی بزرگ قوم یهود از دست پادشاه آشوری(نبوکد نصر یا همان بخت النصر) می دانند و از طریق هم کیش خود، شجا‌ع الدین شفاء، این فکر را در ذهن شاه ایران انداختند که با برجسته کردن کوروش و شاهان باستانی، برای کمرنگ کردن اعتقادات اسلامی در ذهن ملت ایران تلاش کند. (12) (13)

علاوه بر این، شاه فرمان ساخت کتابخانه شاهنشاهی را در سال 1352 (1973) صادر کرد و شجاع الدین شفا را که در آن زمان معاون فرهنگی وزارت دربار بود مأمور کرد کتابخانه را بسازد و ریاست آن را در دست بگیرد.

قرار شد «کتابخانه ملی پهلوی» در قلب تهران ساخته شود و ظرف ده سال به بهره برداری برسد و در همان آغاز، ششصدهزار عنوان کتاب و بیش از 25 هزار عنوان نشریه را در خود جای دهد. این پروژه با انقلاب اسلامی ناتمام ماند.

محور کار شفاء از همان زمان که مسوولیت فرهنگی دربار را به عهده داشت، برجسته کردن هر چه بیشتر «ایران باستان»، حمله غیرمستقیم به اعتقادات اسلامی به عنوان «خرافات ضدملی» از طریق برجسته کردن حمله اعراب به ایران و سرنگونی پادشاهی ساسانی و ایجاد کینه نسبت به اعراب و اسلام بود.

بعد از برگزاری جشن‌های 2500 ساله، جنون باستانگرایی شاه بالا گرفت و او نیز دنباله رو پدرش شد که قصد داشت به سبک «آتا تورک» (پدر جمهوری لائیک ترکیه) مظاهر دینی را هر چه بیشتر از ساحت عمومی جامعه ایران بزداید. کما این که این گرایش را حتی در نامگذاری اماکن عمومی از جمله خیابان‌های پایتخت و نام‌هایی چون اکباتان، آپادانا، تخت جمشید، بزرگراه داریوش و فروشگاه‌های کوروش و شیر و خورشید و امثال آن......و از همه مهم‌تر استفاده عام از پسوند «شاهنشاهی» برای پارک، خیابان، میدان و موسسات و نهادهای دولتی شاهد بودیم.

البته بسیاری از نویسندگان و چهره‌های ادبی در همان دوران پهلوی، ارتقاء مقام شفاء را مربوط به حمایت‌ کانون‌های مرموز و مشکوک و چاپلوس صفتی شخصی و مربوط می کردند. از جمله «علی دشتی»، نویسنده و سناتوری که خود وابستگی به درباره داشت و مانند خود شفاء دارای افکار ضد دینی هم بود، شفاء را صرفا یک «مترجم میان‌مایه» می‌دانست. او در نامه‌ای به محمد رضا شاه در اعتراض به جشن بزرگداشت 25 سال نویسندگی شجاع‌الدین شفا می‌نویسد:

"ایشان هرگز اثری نیافریده و از خود چیزی بیرون نداده، مخصوصاً در شناساندن فرهنگ ایران به دنیای خارج، کاری نکرده‌اند، تا شورای فرهنگی سلطنتی بخواهد از وی تجلیل کند."

دشتی در این نامه مقام شفا را در حد یک مترجم می‌خواند:

" آیا با این مقدمه سزاوار است که نخستین اقدام شورای فرهنگی سلطنتی تجلیل از یک مترجم متوسط باشد؟"

دشتی در یادداشت‌هایی که پس از انقلاب منتشر کرد،درباره خصلت عام چهره‌های فرهنگی درباره نوشت:

"شاه از هر کسی که شبهه استقلال رأی و فکر در او می‌رفت، بدش می‌آمد... او تیپ جمشید اعلم و شجاع‌الدین شفا را می‌پسندید." (14)

«ابراهیم گلستان»، نویسنده و مستندسازی که خود او هم با سفارت انگلستان از قدیم رابطه‌ای تنگاتنگ داشت و هم از طریق شمس پهلوی و شوهرش، مهرداد پهلبد (وزیر فرهنگ و هنر طولانی مدت دوره پهلوی دوم) به درباره وصل بود، حتی پا را از دشتی فراتر گذاشت و صحت انتساب همان ترجمه‌های میان‌مایه به شفاء را هم زیر سوال برد:

" قصه‌ی اولی را که از همینگوی به زبان فارسی خواندم، آقای خیلی محترمی که پدر مملکت را هم درآورد، ترجمه کرده بود. اما اصلاً همینگوی نبود. قصه را به صورت یک قصه‌ای که هست تعریف می‌کنند و نه به عنوان بنایی جلوی خواننده. این رفت آن‌جا و این‌طور گفت و چه کار کرد و… بعد هم یا مرد یا عروسی کرد یا در رفت… اما در قصه این مطرح نیست. آن‌چه مطرح است، این است که همین چرت‌وپرت را چگونه می‌گویند که درست دربیاید. اما این آقا قصهٔ همینگوی، آن هم چه قصه‌ای: «برف‌های کلیمانجارو» را طوری ترجمه کرده بود که اگر همینگوی آن را خوانده بود، خیلی زودتر خودش را می‌کشت." (15)

او در مصاحبه‌ای که در سال 1394 با بی‌بی‌سی انجام داده است درباره‌ی شفا چنین می‌گوید:

"گفتار «مارلیک» (مستندی از خود گلستان) در ترجمه ایتالیائی‌اش را آقای کاروزو که آن روزها مشاور فرهنگی سفارت ایتالیا در تهران بود و خود و خانمش "کمدی الهی دانته" را برای شجاع الدین شفا ترجمه می‌کردند و دیکته می‌کردند و آقای شفا آن را به اسم خودش که ادعا کرد از ایتالیایی شخصاً ترجمه کرده، درآورد. شما ترجمه‌های شفا چه "نغمه‌های شاعرانه لامارتین" و چه "برف‌های کلیمانجارو"ی همینگوی را بخوانید و از عمق بی‌اطلاعی و جرات این مشاور مطبوعاتی شاه سابق شاخ دربیاورید. این جور آدم‌ها کم نبودند که کاش در برابرشان آدم‌هایی بودند که شعور و رسم شرافت ادبی را در ایران این جور خراب نمی‌کردند." (16)

به هر حال شفاء با بالا گرفتن کار انقلاب اسلامی ایران، به مانند بخش عمده کارگزاران رژیم پهلوی از کشور گریخت و به پاریس رفت و ماندگار شد. او در دوره جدید کاری خود، پرده از ماهیت اسلام‌ستیز و از آن بالاتر، خداستیز خود برداشت و تمام تمرکز کاری خود را به حمله به ادیان ابراهیمی و مفهوم خدا اختصاص داد.

مشهورترین کتاب او در این دوره کاری کتابی با عنوان «تولدی دیگر: ایران کهن در هزاره ی نو» است که سرتاسر به دروغ و جعل آیات قرآن و منابع تاریخی و مطالعات اسلامی با هدف حمله به اسلام و سایر ادیان ابراهیمی اختصاص یافته است.

او در کتاب دیگری با عنوان «توضیح المسائل» که با عنوان «از کلینی تا خمینی» شهرت یافت، قلم هتاک و موهن خود را سراسر به تحریف و استهزاء تاریخ پرافتخار شیعه چرخاند تا ماهیت توحید-ستیز خود و ماموریت تاریخی‌اش را (که به احتمال قوی با پیشینه اجدادی او مرتبط است) که همان مسخ اعتقادات ریشه‌دار مردم این مرز و بوم است، به طور کامل عیان کند.

در نقد این دوره‌ی کاری شفاء، کتاب‌های زیادی نوشته شده که از مهم‌ترین عناوین می توان به «دین ستیزی نافرجام» (سیدمصطفی طباطبایی)، «نقدی بر تولدی دیگر، پاسخ به تحریفات قرآنی»(صدر حسینی)، «هزار تقلب دیگر از شجاع الدین شفا در تولدی دیگر»(مهدی چهل‌تنی، محمد لامعی) و «دروغ و خیانت در علم و دیانت» (شجاع الدین شهنواز) اشاره کرد.

نکته بسیار تاسف‌بار این که، کتابی از شفاء، با آن سابقه‌ی ضدیت عمیق با جمهوری اسلامی ایران و اصولا ادیان ابراهیمی، با عنوان «افسانه خدایان» در سال 83 از وزارت ارشاد مجوز انتشار گرفت و هم‌ اکنون هم در فروشگاه‌های اینترنتی کتاب نسخه‌های آن قابل خریداری و یا حتی دریافت رایگان است. (17)

محتوای این کتاب، کاملا هم‌ جهت با دوران کاری پس از انقلاب او در جهت حمله به مفهوم «خدا» و ماهیت «دین» و اسطوره و افسانه خواندن این پایه ی اعتقادی هر فرد دیندار است.

شفاء در 27 فروردین 1389 در پاریس از دنیا رفت تا پرونده ی یکی از دین-ستیزترین چهره‌های فرهنگی عصر پهلوی در بهشت اومانیست‌ها و دین‌ستیزان جهان(پاریس) بسته شود.

*پی نوشت:

1-  http://old.irdc.ir/fa/calendar/108/default.aspx

2- http://www.tarikhirani.ir/fa/events/3/EventsDetail/124/

3- فرزندان استر، به کوشش هومن سرشار (یهودی)، ترجمه مهرناز نصریه، انتشارات کارنگ، صفحه 139

4-  http://bootimar2.blogfa.com/post/9

5-  https://docs.wixstatic.com/ugd/c599a0_eceaae8dd25b46f88aa78f662ccb9762.pdf

6-  https://www.radiofarda.com/a/f35_Shojaedin_Shafa/2018473.html

7-  http://www.iichs.org/index.asp?id=240&doc_cat=1

8- https://hawzah.net/fa/Magazine/View/5211/6552/76193

9- https://mashruteh.org/wiki/index.php?title=%D8%B4%D8%AC%D8%A7%D8%B9%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C%D9%86_%D8%B4%D9%81%D8%A7

10- http://www.dehbashi.com/?action=oral-history-single&oid=16&lang=fa

11- http://www.haadi.ir/s/561

12- مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، بزم اهریمن، (جشنهای دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهی به روایت اسناد ساواک)، 4 ج، تهران، 1378 ، ص 21.

13- جهان زیر سلطه صهیونیزم، تهران، انتشارات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، 1361، ص 52.

14- «زندگی و زمانه علی دشتی»/ عبدالله شهبازی/ ص ص 78، 81

15- https://p.dw.com/p/Q5Sh

16- https://sherenab.com/blog/5666

17- https://shahreketabonline.com/products/87/4827/%D8%A7%D9%81%D8%B3%D8%A7%D9%86%D9%87_%D8%AE%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران