ادبیات داستانی پر شده از شبه‌نویسنده‌ها؛ انتشارات‌ها خاک گرفتند

ادبیات داستانی پر شده از شبه‌نویسنده‌ها؛ انتشارات‌ها خاک گرفتند

خبرگزاری تسنیم: سعید تشکری یک نویسنده با اندوخته‌ای عمیق است. او به‌شدت به وضعیت فعلی ادبیات داستانی انتقاد دارد، به سوژه‌زدگی‌ها و از طرفی ندیدن سوژه‌ها. او کنایه‌آمیز می‌گوید: «باید هزینه بدهیم تا مدام سراغ اشباح نویسندگان نرویم».

خبرگزاری تسنیم:

سعید تشکری،‌ هنرمند متعهدی است که چه در سال‌های سلامت و چه اکنون که در جنگ و استقامت در برابر آسیب‌های یک بیماری ناراحت‌کننده است تلاش داشته تا چراغ هنر دینی را روشن نگاه دارد، که اگر اینگونه نبود نام نیک و هنر باخلاقیتش در هر جشنواره به عنوان برگزیده اعلام نمی‌شد. او همواره یکی از اولین گزینه‌ها برای روی صحنه رفتن یک نمایش دینی بوده و چاپ آثاری باشکوه که در چهار دوره جایزه کتاب سال حاضر بودند و کسب جوایز بین المللی چون یونیسف و کسب نشان عالی رایو تنها چند خط از دفتر فرهنگی و پرافتخار اوست.

به قول دوستانش سعید تشکری مرد طاقت و نوشتن متعهدانه و باورمند در هر شرایطی است و روزی، روزگار تنهایی‌اش را خواهد نوشت. تشکری از سال 88 دچار بیماری شد و در همان زمان هنرمندان و روزنامه‌نگاران بسیاری در خصوص وضعیت بیماری‌اش مطالبی را منتشر کردند و برای یاری رساندن به او تلاش کردند. گفتند و نوشتند و دویدند. اما راه به جایی نرسید. تا در نهایت در  زمستان سال 91 این استاد کوشای نویسندگی و کارگردانی تکلم خود را از دست داد. البته خوشبختانه مدتی است که تشکری دوباره لب به سخن گشوده است، اما این صدا دیگر آن صدای گذشته که از آن امید می‌بارید نیست، شاید بیشتر از اینکه بیماری صدایش را خسته و خش‌دار کرده است، قدر نداستن او را آزار می‌دهد، هر چند که او در دست نوشته‌ای جدید به محمد احمدزاده، از هنرمندان همیشه همراهش گفته است:«محمدعزیزم!روزهای بدی است. دوست داشتم طور دیگه‌ای تولدت رو تبریک بگم. اماحال خوشی ندارم. توخوب میدونی حال واحوالم رو. اما حالا که باتو ندار شدم. همه هستی‌ام رو تومیدونی. و رنج بر احوال منی.بهت میگم پسرخوب. رفیق من. دل به نوشتن ببند و بس. باقی این دنیا برای من و تو راهی جز این ندارد. ما فقط نویسنده‌ایم. فقط. یادبگیر جز نوشتن و آرمانش به هیچ چیز آری نگویی! تولدت مبارک عزیزم!».

برای دریافت پاسخ چند سوال به گفت‌و‌گو با وی نشسته‌ایم. تشکری در بخش اول این گفتگو که در اینجا منتشر شد به وضعیت عجیب ادبیات ما اشاره می‌کند و می‌گوید: بسیاری از داستان‌های جذاب ما که دم دست بودند و می‌توانستند به روایت‌های فوق‌العاده‌ای بدل شوند، توسط گروهی انسان متعهد تحت عنوان بازنویس، آنقدر رونویسی شدند که تقریبا با همه بضاعت‌های درخشانی که این تکه روایت‌ها و خرده روایت‌ها دارند، از دست رفتند. هنوز هم سنت رونویسی از تاریخ و کتاب‌سازی به شیوه‌ای که اصلا نمی‌شود به آن کتاب گفت، در ادبیات دینی ما باقی است.

وی همچنین معتقد است: هیچ نویسنده‌ای در ایران نبوده که مسئول بشود 10 سال از عمر خود را صرف کربلا بکند. جالب است که کنار دست نویسنده، 15 کتاب که حاصل‌‌ همان رونویسی‌ها است را تحت عنوان مستندات قرار می‌دهیم و از او انتظار داریم از همین منابع استفاده کند و داستان بنویسد. این است که دو جفا در حق نویسندگان روا شده، اول اینکه وقتی خرده روایت‌های جعلی نوشته می‌شده، سراغ آن‌ها نرفتیم و دوم اینکه حالا که سراغشان رفتیم باز هم مبنا همین روایت‌ها هستند. توقع سرعت هم از نویسنده داریم. پس نویسنده نمی‌تواند به درستی بنویسد.

بعد از گفتگو با افرادی مانند تشکری است که انسان متوجه می‌شود افرادی مانند او با اندوخته‌های مفصل معنوی و دانش اجتماعی، ادبی و دینی متعدد هستند اما چقدر در نظر رسانه‌ها نایاب به نظر می‌رسند. اکنون بخش دوم این مصاحبه را در ذیل می‌خوانید:

تسنیم: تمایزی که عده‌ای میان آرمان‌گرایی و رمان قائل می‌شوند و آن را قابل بیان در این ساحت نمی‌دانند، چقدر چالش‌زا بوده است؟ چقدر مانع از آن شده که عده‌ای در خلق رمان و نوشتن آن احساس محدودیت کنند؟ آیا واقعاً این دو سر سازگاری با هم ندارند؟ مگر می‌شود محتوا و ظرف این‌قدر با هم سرناسازگاری داشته باشند؟ یعنی محتوا یا مظروف متعالی تا این حد متأثر از یک ظرف و قالب محدود می‌شود؟ این فضا در افول نویسندگی و تحریک ذوف نویسندگی و تراز ادبیات داستانی و رمان‌نویسی چقدر اثر داشته؟ وقتی موضوعات دینی و شخصیت‌های آرمانی و بزرگان دست‌مایه یک روایت واقعی اجتماعی در یک رمان قرار می‌گیرند، برخی اتهامات در زمان داستان پردازی متوجه نویسنده می شود مثلاً هتک حرمت یا سیاه‌نمایی یا ...؟

من هر‌گاه قصد دارم درباره این مسائل صحبت کنم، می‌گویم بیایید ما از ایران خارج بشویم و ادبیات دیگر کشور‌ها را بررسی کنیم. ببینیم چرا این اتفاق‌ها در کشورهای دیگر نیافتاده، مثلا سر و کله کریستین بوبن پیدا می‌شود، او تحت تاثیر کتاب مقدس آثار بسیار زیادی را می‌نویسد؛ کیشلوفسکی تحت تاثیر کتاب مقدس فیلم مشهور «10 فرمان» را می‌سازد. «10نمایش تلویزیونی» را از 10 فرمان‌های حضرت موسی انتخاب کرده و بسیار هم معاصر است. چرا آنجا این اتفاقات رخ نمی‌دهد؟ از قرن 18 ما نویسندگان زیادی داشتیم که نگاه مقدس گونه به انسان‌های مقدس داشتند، مثل «زوربای یونانی»، «مسیح باز مصلوب» این‌ها ادبیات است. اسرائیلیات هم دارد، مستندات هم قطعا دارد اما این همه آدم در سراسر جهان آن را مطالعه می‌کنند.

نویسندگان رفته‌اند و هویت از انتشارات‌ها گرفته شد

ما باید وارد حوزه ادبیات به مفهومی که ادبیات نیاز دارد، بشویم. نه اینکه ادبیات به گونه‌ای وارد بشود که ما می‌گوییم. باید به اینجا برسیم که آن «ما» چه کسی است؟ یعنی سعید تشکری بعد از 40 سال نوشتن به جایی اشاره بکند که آن دوست حتی یک کتاب او را هم نخوانده است. من با این مجموعه‌ها برخورد کردم، مجموعه‌ای که هیچ کدام از آثار ما و آثار سید مهدی شجاعی را نخوانده‌اند. اصلا نمی‌دانند. بعد می‌گوید ما می‌خواهیم چنین کاری را انجام بدهیم، خوب چگونه پیشینه را نمی‌دانی این کار را می‌خواهی انجام دهی؟ شما فضای زنده و مرده انتشارات را دیده‌اید، ناشری بوده که پیش از این آثار خیلی فاخری منتشر کرده و الان که به او مراجعه می‌کنی همه چیز خاک گرفته است، چرا؟ چون نویسندگان از آنجا رفتند. نویسندگان بودند که به آنجا یعنی انتشارات‌ها هویت می‌دادند و فعالش می‌کردند.

نویسندگان ما از هرکس دیگری به مستندات وفادارتر هستند

به نظرم می‌آید در حوزه ادبیات بحث سیاه‌نمایی و این‌ها هم هیچ وقت مطرح نیست، این‌ها بزنگاه‌های ادبیات است. یعنی هر نویسنده‌ای از هر کسی به مستندات وفادار‌تر است، اما واقعیت این است که اگر قرار است رشادت اباعبدالله(ع) را نشان بدهیم، برابر یک قهرمان خیر، یک شر هم وجود دارد. ما شکاکیت را از قهرمان خیرمان حذف کردیم. به او قالب معصومیت مطلق دادیم. در حالی که آن انسان زمینی است. بگذارید مثال ساده‌ای بزنم، شبی که مسلم پیام حضرت اباعبدالله(ع) را به کوفه می‌برد، در خانه کسی است که عبیدالله هم آنجاست. آیا این داستان شورانگیزی نیست که اگر‌‌ همان شب عبیدالله را کشته بودند همه چیز تمام می‌شد؟ و شکی که آن شب، قهرمانان به آن دچار می‌شوند که چرا عبیدالله بن زیاد را نمی‌کشند؟ مهم نیست؟ این کشف، کار کیست؟ کار نویسنده است. این‌ها لحظه‌های ویژه تاریخ برای نویسندگان است، چرا به او اعتماد نمی‌کنیم؟ در این شک هیچ سیاه نمایی نیست. تنها یک شک خردمندانه است. این خردمندی و شکاکیت که تعلیق در داستان خوانده می‌شود، سیاه نمایی و شورمندی نام گرفته در حالی که نمایش این خردمندی در ادبیات لحظه‌ی ویژه‌ای است و حزن‌انگیزی تعلیق‌گونه قهرمان است. قهرمان ما تنهاست، یک قهرمان تنها را باید کشف کنیم.

ادبیات پر از شبه نویسنده‌ها شده/ نویسنده‌های خلاق تنها مانده‌اند

ببینید، دلیل اقبال خیلی‌ها از کتاب «مفتون و فیروزه» این بود که می‌گفتند در این اثر تکنیکی به کار رفت که باعث شده ما احساس نیاز نکنیم که اثر سینمایی این قصه را ببینیم، در حقیقت تکنیک این قصه سینمایی است، انگار ما مشغول تماشای یک فیم سینمایی هستیم، اما با خواندن. ما سراغ نویسنده‌های خلاق نمی‌رویم، چون نمی‌رویم هزینه‌های آن را هم نمی‌پردازیم، چون اگر هر کدام از موسسات فرهنگی ما یک نویسنده خلاق داشته باشند، دیگر نمی‌توانند با گروه شبه نویسنده‌هایشان کار کنند. در شرایط فعلی ادبیات پر از شبه نویسنده‌هاست و نویسنده‌های خلاق به شدت تنها مانده‌اند. من امیدوارم این گفتگو به این منجر بشود که یک پیشنهاد در ادبیات طرح بشود، اینکه بیاییم به نویسندگانی سفارش بدهیم، آثاری بنویسیم که توامان به شدت مذهبی و به شدت سینمایی باشند.

وقتی داستان نباشد می‌رویم سراغ‌ تله‌فیلم؛ تله فیلم‌ها هم کیلویی می‌شوند

یعنی ادبیات داستانی ما قابلیت سینمایی شدن را دارد، اما باید سینمایی نوشته شود و همین کار را انجام دهند. خوب حالا چرا برخی آثار با اقبال مواجه می‌شود؟ دلیلش همین است، چون بافت دراماتیک آثار بالاست و توصیف کم است، توصیف سطح اثر را پایین می‌آورد و کنش را بالا می‌برد. بیاییم این پیشنهاد را طرح کنیم بعد ببینیم چقدر فیلمنامه وجود دارد و چقدر فیلم ساخته می‌شود. واقعیت این است که قصه با این ساختار وجود ندارد، من سال‌ها در تلویزیون کار کردم، تلویزیون مدام باید برنامه تولید بکند، اما چند سریال فاخر که ساخت آن‌ها تا 10 سال هم طول می‌کشد، می‌شود تولید کرد؟ به همین علت می‌رویم سراغ تله فیلم، تله فیلم‌ها هم کیلویی می‌شوند.

به واقع ریسکی که درباره کتاب هست در همه جای هنر ذخیره شده، به نظر من تنها راه این است که یکی از این موسسات فرهنگی به نویسنده‌های خلاق سفارش خاص بدهند، با این عنوان که فکر کنید ما می‌خواهیم این آثار را برای سینما تولید کنیم. نمی‌گویم فیلمنامه بنویسند، ادبیات سینمایی‌ای تولید کنند که نمونه‌های درخشان آن در دنیا وجود دارد. واقعا چرا آثار مارکز آنقدر فیلم می‌شود؟ بر عکس در کشور ما فیلمنامه‌هایی که ساخته شده برای نویسنده‌های جدی نبوده. اگر ما این کار را به نویسنده‌های جدی بسپریم، نتیجه می‌گیریم. به نظر من این پیشنهاد همه مشکلات ما را حل می‌کند، چون طیف‌های نویسندگان ما آنقدر هستند که از زوایای مختلف، به ماجرا نگاه کنند.

تسنیم: در اصل منظور شما لزوم حضور پرقدرت ادبیات در یک اتفاق میان‌رشته‌ای است.

بله.

تسنیم: لوکاچ‌ به عنوان یک فیلسوف روان‌شناس معتقد است که رمان، در یک پارادایم اومانیستی نوشته می‌شود و اساس و مبنای آن همین بشرخداانگاری است. اینکه رمان برای این خلق شده که فقط از زاویه انسان به بیان مسائل انسان‌ها بپردازد. لذا با این مبنا به هیچ عنوان نمی‌توان به آن زمینه‌های دینی و ... در رمان نزدیک شد. نظر شما هم همین است؟

ما به سراغ بزنگاه‌های داستانی‌مان نرفته‌ایم

این نظریه بین متنی است و خیلی آدم‌ها این مسئله را مطرح کردند. باختین، فیلسوف ادبیات هم در زبان‌شناسی این را می‌گوید. خیلی از فیلسوف‌های ادبیات روی این موضوع کار کرده‌اند، در ایران هم ما نظریه‌پرداز ادبی زیاد داریم. هایدگر در تمام آثار فلسفی‌اش یک داستان کوتاه به نام «ساحت زمان» دارد، یک اثر دیگر هم به نام «موقوف» دارد. این آثار را مطالعه کنید، آدمی که این همه فلسفه عجیب دارد وقتی داستانش را می‌خوانید نظریاتش را در آن نمی‌بینید. چون بلافاصله او به نویسنده ادبیات تبدیل می‌شود. مثلا در «ساحت زمان» می‌گوید چگونه است که من راهی را که از خانه به کلیسا می‌روم پدران من هم همین راه را رفته‌اند؟ و... این راه چگونه راهی است که در آن تغییر نیست. تولستوی نویسنده بزرگ وقتی دچار عشق آنا می‌شود، برای او رمان «آنا کارنیا» را می‌نویسد اما شدت حزن و اندوه و شکاکیتش که در ادبیات، پدر ایمان است و آدم‌های زیادی مثل رومن رولان درباره آن حرف زده‌اند، زیاد هست.

می‌دانید که تولستوی در آخر عمرش مسلمان می‌شود. مرگش هم وحشتناک است، وقتی می‌میرد حکومت تزار وقت لباس‌هایش را در صندوقی می‌گذارد و به موزه منتقل می‌کند. حتی کشیش‌های آن زمان اجازه خاکسپاری تولستوی را در کلیسا نمی‌دهند. بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در صندوق متعلق به وسایل تولستوی باز می‌شود و می‌بینند در آن یک کت و یک قرآن است. ببینید این‌ها چه حوزه‌ای است؟ ما هیچ وقت نرفتیم که این بزنگاه‌های داستانی را بنویسیم.

بروز کردن یک اتفاق مخاطبان را دوباره جذب آن آثار ادبی می‌کند

مثال ساده‌ای می‌زنم، ظاهرا بین تولستوی و شوپنهاور نامه نگاری‌هایی صورت می‌گیرد به این شکل که تولستوی اعلام می‌کند که من دچار یک مسئله شدم، من که همه آثارم ایمانی و درباره خداست (قدیم‌ها به دهقان‌ها زور می‌گفتند) با وجود این آرامش داشتم، اما از زمانی که عاشق شدم، دیگر آرامش وجود ندارد. شوپنهاور پاسخ می‌دهد دوست عزیز! تو تا زمانی که در عالم انفس طی طریق می‌کردی فکر می‌کردی ایمان داری. ایمان وقتی زاییده می‌شود که تو بتوانی چیزی از خودت را بگذاری و بگذری و این ادبیات‌زاده می‌شود. پیش از آن تو کاری انجام می‌دهی که فقط به گمان تو ایمانی است. چون تو آدم متمولی هستی دغدغه‌ای نداری، دهقان‌ها را کتک می‌زنی، تو اربابی، خدایگانی در سرزمین خودت، انسان نیستی، بنده نیستی و وقتی که به عشق آنا مبتلا شدی، بنده می‌شوی، این، همه نظریات بنیامین و لوکاچ را زیر سوال می‌برد. چون آن‌ها هم همین مشکل را دارند. شما یاستین گوردر را نگاه کنید، همین‌طور است. او به عنوان یکی از بهترین نویسنده‌ها که «دنیای سوفی»‌اش یکی از بهترین رمان‌های فلسفی است و همچنین «درون آینده» او که بهترین رمان درباره مسیح است و ادبیات شهودی دارد، فضایی این چنینی را تجربه می‌کند. در داستان او دختری دارد می‌میرد و شب کریسمس هم هست که  فرشته‌ای می‌آید و می‌گوید بیا با هم پرواز کنیم.

همین اتفاق 20 سال بعد توسط امانوئل اشمیت می‌افتد در کتاب «انجیلهای من»، یا در کتاب «گلهای معرفت». در این آثار چه اتفاقی افتاده؟ ابعاد انسانی دادن به قهرمان‌هایی که عمدتا خاکستری هستند و میل به گذران از فضای خاکستری به سفید دارند. نه سفید بی‌رنگ، سفید رنگی. به نوعی به تهی بودن می‌رسند. به نظر می‌رسد کاری که آن‌ها انجام داده‌اند این است که داستان را با ظرفیت‌های فوق العاده بالای آن خیلی راحت به روز کرده‌اند. این به روز شدن موجب می‌شود که مخاطب از این آثار استقبال کند. یاستین گوردر در آستانه سالگرد تولدش، سفارش کاری را می‌گیرد، به او می‌گویند می‌خواهیم به بهانه تولدت یک اثر منتشر کنیم، او پیشنهاد می‌کند که من یک کلاژ به شما تحویل می‌دهم و مجموعه داستان‌هایم را در اثری به نام «شاه مات» ارائه می‌دهم. این کتاب را بخوانید، اصلا باورتان نخواهد شد که این اثر کلاژ است. این اثر یک کتاب با هویت و جایگاهی مستقل است.

دچار اپیدمی شده‌ایم و باید برای درمان آن به سراغ خرده‌ داستان‌ها برویم

به نظر می‌رسد ما در‌هایمان را به روی تجربه‌های بشری و آگاهی‌های پیش برنده بسته‌ایم. بسیاری از تفاسیر قرآنی ما ظرفیت‌های بالایی در حوزه داستان نویسی دارند. یعنی داستان‌هایی که درباره این مفسرین قرآن مثلا آقای طبری یا طبرسی می‌تواند نوشته شود، هم بسیار گسترده است. برای مثال حمله‌ای می‌شود و علما هجرت می‌کنند. در آن سرزمین جدید، علامه طبری فوت ناقص می‌کنند، ایشان به خاک سپرده می‌شوند، بعد دزدی متوجه می‌شود که امروز شخص عالم و بزرگی دفن شده که مال و اموال خوبی دارد، نبش قبر می‌کند و علامه را زنده می‌یابد. جالب است که این دو نفر، دزد و علامه بزرگ در یک جا به وحدت نظر می‌رسند، یعنی علامه می‌گوید این فرد را خدا فرستاده تا من را نجات بدهد و متوجه بشوم همواره هست و دزد هم می‌گوید خدا من را برای این فرستاده که تو من را نجات بدهی. این داستان چقدر شهودی است؟ چقدر به روز است و تذهیب نفس را به دنبال دارد؟ چرا ما به این حوزه‌ها وارد نمی‌شویم، من وارد شدم. اما این جریان به یک اپیدمی تبدیل شده و برای درمان آن باید خرده داستان‌ها را دریابیم. در داستان‌های رو و مستقیم چون خیلی تکراری هستند و تبدیل به عادت شده‌اند، امکان ریسک و تجربه مجدد صفر است. اما در خرده داستان‌ها بر عکس است. خرده داستان‌ها بکر و جدید هستند و از ظرفیت بسیار بالای تربیتی و تذهیبی برخوردار هستند.

تسنیم: یک سوال جزئی‌تر بپرسم؛ بحث آثار دینی و خصوصا عاشورایی در این قالب‌ها چگونه وارد می‌شود؟

محرم برای یک نویسنده پر از امکانات است

محرم از چند دیدگاه خلاق‌ترین و با شکوه‌ترین حرکت یک انسان است که با مجموعه خانواده‌اش برای رضای خدا به قربانگاه برود. پس این می‌شود قهرمانی که پر از امکانات است. کنار این قهرمان یک لشکر جرار ایستاده و لشکری که خاکستری هستند. لشکری که گاهی بخشی از آن ها ابا عبدالله(علیه السلام) را تنها می‌گذارند. این حرکت ادامه پیدا می‌کند و قیام توابین صورت می‌گیرد و ... . همه این‌ها وجود دارند اما کدام روایت به دست ما به عنوان نویسنده می‌رسد؟ مثلا «منتهی الآمال» کتابی مرجع است که بسیاری منابر با این کتاب استوار هستند، شیخ عباس قمی در این کتاب چه کرده؟ باید یک راز شگرف درباره این کتاب بگویم، من این اثر را به مدت دو سال به عنوان یک کار پژوهشی مطالعه می‌کردم، تمام خرده داستانهای این اثر را بیرون کشیدم و باید بگویم شگفت انگیز بود.

فردی تصمیم می‌گیرد برای عشقش به ائمه اطهار (ع) یکسری مجالس تعزیت بنویسد. به طور مثال در شب شهادت حضرت امیر ایشان اینچنین ذکر می‌کنند: من رفتم سراغ کسانی که در قتل حضرت امیر مقصر هستند چه کسانی بودند؟ ابن ملجم یک نفر بوده، او شمشیری هم داشته که توسط کس دیگری ساخته شده بوده، پس می‌رود سراغ شمشیر ساز و از او سوال می‌کند: تو نمی‌دانستی شمشیر را برای چه ساخته‌ای؟ تکه تکه سراغ این مسائل می‌رود. شیخ عباس قمی در‌‌ همان عالم رویا می‌گوید کاش‌‌ همان اول ابن ملجم را می‌نوشتی. وقتی من این موضوع را در یک اثر تلویزیونی نوشتم خیلی از مخاطبان با آن ارتباط برقرار کردند. حتی خیلی از مسئولان تلویزیون می‌پرسیدند واقعا این موارد وجود دارد؟ و من به آن‌ها منبع معرفی می‌کردم، چه بسا که اگر منابع هم نبودند این یک برداشت انسانی است. اگر بخواهیم به جهت بازپرسی حرکت کنیم در یک قتل یک آلت قتاله وجود دارد. این در ادبیات عاشورا بسیار زیاد است. اگر ما بپذیریم حر تراژدی تردید است، هانی چیست؟ هانی تراژدی یقین است. چرا ما این تراژدی را نمی‌نویسیم؟ همین را در همه حوزه‌ها در نظر بگیرید. ما سالیان سال است که درباره رخش صحبت می‌کنیم، ذوالجناح کجاست؟ اسبی که در نبود ابا عبدالله در کوفه راه می‌رود و شیهه می‌کشد. این سوژه آیا تراژدی تاثیر گذاری برای کودکان نیست؟ چرا ما فرار می‌کنیم؟ چون نمی‌دانیم و نویسندگانی هم که می‌دانند آنقدر امکانات ندارند که تمام نیروی خود را صرف اثبات خودشان بکنند.

ادبیات وظیفه‌ای دارد و وظیفه‌ آن بازنویسی نیست

من 51 سال سن دارم. چقدر باید درباره اثبات خودم حرف بزنم؟ در تئا‌تر هم همین مشکل وجود دارد. نمی‌شود وارد شد. در سینما هم همینطور است. ما در همه حوزه‌ها با این پرسش‌گری مواجه هستیم که چرا ادبیات دینی ما ساحت و ساختار تاثیرگذاری و ارتباط دینی با مردم را پیدا نمی‌کند؟ چون ادبیات وظیفه‌ای دارد و وظیفه آن بازنویسی نیست. مثال ساده تری بزنیم، فرق تاریخ و ادبیات چیست؟ تاریخ روایتی مستقیم از یک موضوع در یک برهه زمانی است، ادبیات یک قبل و بعد برای این می‌گذارد. آن قبل و بعد برای نویسنده است.

ملک الشعرای بهار، چگونه از آستان قدس رضوی به یکی از وزرای رضاخان تبدیل می‌شود؟ چه اتفاقی رخ می‌دهد؟ همانی که در جریان حزب دموکرات و... هم بوده است. من در رمان «پاریس – پاریس» این را گفتم، ملک الشعرا یک دایی داشته به نام احمد بهار که همه کاره او به شمار می‌رفت.، این فرد زمانی که رضاخان به مشهد سفر می‌کند به هزاره فردوسی می‌رود و همه منتظر هستند شعری علیه رضا شاه بخواند، اما شعری در مدح رضاشاه می‌خواند. ایشان می‌گویند من باید بروم مکه، تذکره من را ببر مکه، این شعر هم برای تو. این به واقع ادبیات نیست و ملک الشعرا هم این را می‌بیند. ملک الشعرا همسری داشته که تب می‌کند و فردایش می‌میرد وقت مرگ، همسرش از او می‌خواهد شعری برای او بگوید. من یک قبل و بعد برای این اتفاق می‌گذارم، اینکه ملک الشعرا پیش از این اصلا این کار را نکرده، اصلا این زن را ندیده و این زن شیفته این بوده که شعری برای او بگوید. این واقعا تراژدی است. یعنی کسی که این همه دیوان دارد، تا به حال شعری برای همسرش نگفته؟ قطعاً اینطور نیست. همه این‌ها ورودی داستان ملک الشعراست. خودش این‌ها را در قصاید نقل کرده است. این میدان پژوهشی را من نویسنده کشف می‌کنم، قبل و بعد می‌گذارم، دایی به او می‌گوید شاعری به درد تو نمی‌خورد برو و در یک بلور فروشی مشغول شو، این مسئله موجب می‌شود که ملک الشعرا پنهانی شعر بگوید.

از جزئیات، ادبیات زاده می‌شود، اگر کلی‌گو شویم انگار همه‌چیز خواندیم ولی هیچ‌چیز نمی‌دانیم

در ماجرای بمب باران حرم امام رضا (ع) توسط روس‌ها ملک الشعرا شعر بزرگی را می‌سراید، بعد‌ها «نسیم شمال» که اصلا این واقعه را هم ندیده بوده هم همین شعر را می‌گوید، شما این دو اثر را کنار هم بگذارید خواهید دید که شعر نسیم شمال خیلی قوی‌تر است. من در رمانی که زیر چاپ دارم این را گفتم، اینکه چرا دور بودن‌ها بهتر از نزدیک بودن هاست. چون در نزدیک بودن‌ها شما جزئی از اتفاق خواهید شد اما هر چه دور می‌شوی گویا اتفاق، تو را مانند آهن‌ربا جذب می‌کند. این پیشنهادی است که تقریبا همه پژوهشگران به نویسندگان می‌دهند، اینکه موضوعاتی را انتخاب کنید که در ذهن مخاطبان دور باشد. می‌شود گفت هنر فرقش با چیزهای دیگر این است که زندگی تجربی است، زندگی اثبات شده نیست. به همین خاطر همواره با جزئیات طرف است نه کلیات. ادبیات هم جزئی نگر است. پژوهش کلی نگر است. ما هر وقت به جزئیات توجه می‌کنیم ادبیات‌زاده می‌شود، هر وقت از جزئیات فاصله بگیریم به کلی گویی دچار می‌شویم انگار همه چیز خواندیم و هیچ چیز نمی‌دانیم.

تسنیم: یک جمع بندی کنیم. پس با این وجود شما معتقدید که ما نیازمند باز تعریف دوباره در رمان‌ هستیم؟

باید هزینه بدهیم تا مدام سراغ اشباح نویسندگان نرویم / جشنواره‌های ما آماتورگری صرف است

بله، اول به نویسنده‌ها اعتماد کنیم و امکان تجربه‌گری به آن‌ها بدهیم، نویسندگان خیلی بهتر از خیلی از دوستان، خطوط قرمز را می‌شناسند. چون نویسنده ذاتا عاشق است. ما باید هزینه آن را هم بپذیریم، چون دیکته نانوشته غلط هم ندارد، دیکته را بنویسیم و تعداد آثاری که از درون این بیرون می‌آید را تماشا کنیم. نویسنده واقعی را شناسایی کنیم. مدام سراغ اشباح نویسندگان نرویم. به اعتقاد من یکی از مهم‌ترین مشکلات ما برگزاری جشنواره‌های فرهنگی – هنری است که ظاهرا به سمت یک آماتورگری صرف در حرکت است و هیچ کدام از نویسندگان جدی ما در آن حضور ندارند.

من سر مسابقه اخیر «شازده کوچولو» داور بودم و واقعا آثاری که از بچه‌های 13 ساله می‌خواندم فوق العاده بود. این شبهه پیش می‌آمد که شاید این اثر متعلق به این‌ها نیست. اما می‌دیدم که این نوجوان 10 تا قصه دیگر هم دارد. این یعنی مملکت ما پر از چهره‌های شاخص و با استعداد است. مشکل ما این است که مدیریت کلان هیچ وقت سراغ یک صدا و نگاه نو نرفته است. جایی به وجود بیاید که مثلا موسسه الغدیر بیاید درباره زندگی علامه و نیرویی که صرف این کار کرده، حرف بزند. کنگره نگذاریم ادبیاتش کنیم. درباره این همه مفسر قرآن هم حرف بزنیم. اگر نویسندگان ما جغرافیای شهری خود که قداست دارد را باز کنند، ادبیات اتفاق می‌افتد.

تسنیم: اگر روزی بخواهید به شکل جدی به یکی از شخصیت‌های دینی و مذهبی بپردازید، کدام سوژه را انتخاب می‌کنید؟

به ضرس قاطع من امام صادق (ع) را انتخاب خواهم کرد. چون ایشان دانشگاهی را به وجود می‌آورد و یارانی را که تربیت می‌کند به قدری تاثیر گذار هستند که یکی از آن‌ها ابن هیثم است. تصویر و فریم و کمپوزیسیون را در آن دوران کشف می‌کنم. ذکر جنید بغدادی خارج از لطف نیست. ایشان در مسجدی در خارج از شهر معتکف می‌شدند، حاکم وقت از او درباره بندگی سوال می‌کند و می‌گوید تو چطور روزگار می‌گذرانی؟ او پاسخی می‌دهد اما حاکم در پاسخ به او می‌گوید: جواب تو ابلهانه است و تو دروغ می‌گویی. دستور می‌دهد او را می‌برند. جنید به پادشاه می‌گوید: تفسیر حرف من با تو نیست. تفسیر من با کسی است که حرف من را می‌فهمد. امام صادق(علیه السلام) را می‌آورند و ایشان می‌فرمایند تفسیر حرف ایشان این است که هر روزی که نان حلال بخورم روزی است که تازه بندگی کردم. من هیچ روزی نان حلال نمی‌خورم چون حاکمم حلال نیست. این یک شگفت زدگی است که چقدر قهرمان در این روایت‌ها وجود دارد. از گروه زن‌هایی که در حقیقت شاگردی امام را کردند تا مردانی که میانه راه مردند و تا مردی که خودش را به جنون می‌زند و می‌شود بهلول، می‌توان داستان‌ها نوشت.

جالب است که شما اگر «تذکره الاولیا» را هم مطالعه کنید چند شاگرد امام صادق(علیه السلام) در آن کتاب ذکر شده‌اند و عمر عطار اجازه نداده از همه شاگردان بنویسد. به نظر من از خلاء‌هایی که ما در حوزه ادبیات دینی داریم، به ویژه خود امام جعفر صادق (ع) است و تاثیری که مکتب ایشان می‌گذارد.

تسنیم: و در مورد «هرایی»؟

وقتی پیشنهاد نگارش یک رمان مذهبی به من شد، من به دوستان بنیاد ادبیات طرحی را پیشنهاد کردم، گفتم من قصد دارم از این پس در آثارم به این سوال جواب بدهم. اینکه جامعه ما یک جامعه دینی است اما چرا در آن با بحران مواجه هستیم؟ بعد مثال زدم، مثلا در قدیم یک پزشک شغلش قداست داشت، چرا امروز آن قداست را ندارد و چه اتفاقی افتاده؟ من در کار جدیدم «هرایی» به این خلاء پاسخ می‌دهم، هرایی یعنی صدا زدن، من این را صدا می‌زنم که اگر یک پزشک مسئولی طور دیگری کار کند چه بلایی در جامعه سرش می‌آید؟ من این ابتلا را نوشتم.

ادبیات در بازگشت ما به آموزه‌های اخلاقی گذشته زاده می‌شود

من یک رمان نوجوانانه با موضوع «دروغ» هم برای کانون پرورش فکری نوشتم، چیزهایی هست که ما به آن بی‌توجه هستیم. یکی از آن‌ها اینکه یکسری از رذایل اخلاقی که در قدیم رذیلت بودند، امروز صفات اخلاقی خیلی دموکراتیکی هستند. مثلا پدر خانواده باید اموال خود را به بچه‌هایش ببخشد و بعد به خانه سالمندان برود. چه اشکالی دارد که در خانه سالمندان زندگی کند؟ همه جای دنیا این کار را می‌کنند. وقتی من این داستان را نوشتم دوستانی که مطالعه کردند تعجب کردند از اینکه چرا کسی روی این موضوع دست نگذاشته؟ پسری نخبه همیشه فکر می‌کرده پدر بزرگش آلمان است. پدر بزرگ با شنیدن خبر موفقیت نوه‌اش از خانه سالمندان بیرون می‌آید که او را ببیند و حوادثی پیش می‌آید. پسر می‌خواهد بداند چرا پدر و مادر به او دروغ گفته‌اند، نوه‌ها جمع می‌شوند که بروند و پدر بزرگ را ببینند و پدر و مادر به آن‌ها توهین می‌کنند. این رذایل چطور امروز صفت اخلاقی شده؟

اگر ما می‌خواهیم به ادبیات شکل طنز بدهیم باید خلقیات را نقد کنیم، اما با ظرفیت‌های داستانی. یعنی ما گاهی در ادبیات سخت نویس می‌شویم و اشکالی هم ندارد، اما یک جایی درست نویسی اتفاق می‌افتد ما باید این درست نویسی را تبلیغ و تکثیر کنیم. وقتی دوستان «هرایی» را خواندند فکر کردند چقدر این مسئله امروزی است. چه می‌شود که هر کس سر جای خودش بماند، پزشک خودش نیمه شب به بالین مریض برود و دستیارش را نفرستد. برای مرگ بیمار دلیل پزشکی نیاورد، مسئول باشد. معلمین هم همینطور، امروز همه اقشار جامعه کارکرد گذشته خود را از دست داده‌اند و اگر ما به آموزه‌های اخلاقی گذشته برگردیم ادبیات‌زاده می‌شود.

نویسنده متعهد در این مملکت نویسنده ویترینی نیست

تسنیم: و سخن پایانی؟

ما را نویسنده‌های ویترینی می‌دانند، در حالی که نویسنده متعهد در این مملکت نویسنده ویترینی نیست و با مردم ارتباط دارد اما نویسنده ویترینی این زندگی و ارتباط با مردم را ندارد.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران