شعر زرویی نصرآباد برای حضرت عباس(ع): «فدای همت مردی که داد آخر دست»

شعر زرویی نصرآباد برای حضرت عباس(ع): «فدای همت مردی که داد آخر دست»

ابوالفضل زرویی نصرآباد را اغلب به عنوان شاعر طنز پرداز می‌شناشند، اما دغدغه‌های مذهبی و جدی او باعث شده که سروده‌های آیینی او نیز پرمخاطب باشد.

به گزارش خبرگزاری تسنیم، ابوالفضل زرویی نصرآباد از شاعران و طنزپردازان مطرح است که چشم امید کیومرث ثامنی در طنز به او بوده و استاد گرمارودی او را عبید زاکانی معاصر نامیده است. او یک شاعر آئینی زبردست هم هست و در وصف دلاوری‌های حضرت عباس(ع) شعری سروده است.

کارنامه‌اش، او را به عنوان یک طنزپرداز مطرح اثبات می‌کند. اما وجه دیگری از فعالیت‌های این شاعر طنزپرداز نیز قابل چشم‌پوشی نیست و آن دغدغه‌های مذهبی و جدی ابوالفضل زرویی است؛ او در کتاب «ماه به روایت آه» به بازنویسی زندگی حضرت ابوالفضل العباس پرداخته است. همچنین اشعاری در این حوزه از وی موجود است که با فخامت هرچه تمام‌تر، سروده شده است و او را یک شاعر آیینی جدی عنوان می‌کند. از این جمله، شعری است در وصف دلاوری‌های حضرت عباس علیه السلام، که به مناسبت نهمین روز از ایام محرم، که در ادامه می‌خوانید:

شراره می‌کشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟

قلم که عود نبود، آخر این چه خاصیتی است
که با نوشتن نامت شود معطر دست؟

حدیث حُسن تو را نور می‌برد بر دوش
شکوه نام تو را حور می‌برد بر دست

چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود
وگرنه بود شما را به آب کوثر دست

چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند:
به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟

برای آن‌که بیفتد به کار یار، گره
طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست

چو فتنه موج زد از هر کران و راهش بست
شد اسب، کشتی و آن دشت، بَحر و لنگر دست

بریده باد دو دستی که با امید امان
به روز واقعه بردارد از برادر دست

فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر
چنین معامله‌ای داده است کم‌تر دست

صنوبری تو و سروی، به دست حاجت نیست
نزیبد آخر بر قامت صنوبر دست

چو شیر، طعمه به دندان گرفت و دست افتاد
به حمل طعمه نیاید به کار، دیگر دست

گرفت تا که به دندان، ابوالفضایل مشک
به اتفاق به دندان گرفت لشکر دست

هوای ماندن و بردن به خیمه، آبِ زلال
اگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟

مگر نیامدنِ دست از خجالت بود
که تر نشد لب اطفال خیل و شد تر، دست

به خون چو جعفر طیار بال و پر می‌زد
شنیده بود: شود بال، روز محشر، دست

حکایت تو به ام‌البنین که خواهد گفت
وزین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟

به همدلی، همه کس دست می‌دهد اول
فدای همت مردی که داد آخر دست

در آن سموم خزان آن‌قدر عجیب نبود
که از وجود گلی چون تو گشت پرپر دست

به پای‌بوس تو آیم به سر، به گوشه‌ی چشم
جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست

نه احتمال صبوری دهد پیاپی پای
نه افتخار زیارت دهد مکرر دست

***
به حکم شاه دل ای خواجه، خشت جان بگذار
ز پیک یار چه سرباز می‌زنی هر دست؟

به دوست هر چه دهد، اهل دل نگیرد باز
حریف عشق چنین می‌دهد به دلبر دست

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران