یک نفر بیاید و زمان را به عقب برگرداند

یک نفر بیاید و زمان را به عقب برگرداند

یک نفر بیاید زمان را به عقب برگرداند. مرا ببرد به دوازده آبان هزارو سیصد و نود و چهار. ببرد در آن اتاق سرد و سفید معراج و تو را به آغوش من بسپارد. دلم اندازه تمام فروردین‌ها ، مهرها ، آبان‌ها و آذرهای زندگی‌ام گرفته.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، شهید محمدرضا خاوری با نام جهادی «حجت» از مجاهدان افغانستانی و فرمانده ارشد لشکر فاطمیون بود. او در جریان دفاع از حرم حضرت زینب(س) به صورت داوطلبانه به سوریه رفت. شهید خاوری یکی از موسسان این لشکر بود که با سِمَت‌های مختلفی از جمله مشاور عملیاتی در قرارگاه حلب، فرماندهی عملیات لشکر فاطمیون در محور دمشق، مسئولیت پشتیبانی لشکر و  فرماندهی گردان الزهرا(س) که خودش آن را نامگذاری کرده بود، در سوریه جهاد می‌کرد. او سرانجام در سن 35 سالگی در جریان یک عملیات نظامی در 27 مهر 94 به شهادت رسید. پیکر مطهر او همزمان با سالروز واقعه 13 آبان،در مشهد مقدس به خاک سپرده شد. زینب خاوری خواهر شهید محمد رضا خاوری درد و دل خود را در قالب یادداشتی در متن زیر نگاشته است:

یک نفر بیاید زمان را به عقب برگرداند. مرا ببرد به 12 آبان هزار و سیصد و نود و چهار. ببرد در آن اتاق سرد و سفید معراج و تو را به آغوش من بسپارد. دلم اندازه تمام فروردین‌ها ، مهرها ، آبان‌ها و آذرهای زندگی‌ام گرفته. همیشه حیایت مانع می‌شد و در آغوشت نگرفتم. هر وقت می‌رفتی و یا هر وقت به خانه می‌آمدی سرم را می‌بوسیدی. مثل کسانی که دست بزرگترشان را می‌بوسند تو دستم را می‌بوسیدی. تا به خود می‌آمدم نگذارم می‌پرسیدم این چه کاریست تو بزرگتری؟ می‌خندیدی و بحث را عوض می‌کردی. همیشه شاهد این لحظات خوبمان درب حیاط خانه بود.

وقتی برای آخرین بار دیدمت، وقتی برای اولین بار در آغوشم گرفتمت خیلی ملاحظه کردم اذیت نشوی. خسته راه آمده بودی و جسمی که تنهایت گذاشته بود و آتشی که مرا سوزاند و دودش از تو به مشام می‌رسید. و تشبیهی که هیچگاه برای کسی نمی‌گویم تا زندگی و لحظاتشان تلخ نشود. در هر جا و هر کسی تو را جستجو می‌کنم. به دنبال نشانه‌ای از تو آواره‌ام. دار و ندارم را می‌دهم. اما مدعیان حتی عطر تو را ندارند. پشیمانم. دلم می‌خواهد باز گردم و به اندازه تمام بغض سه ساله‌ام تو را در آغوشم فشار دهم. همه‌اش تقصیر توست که مرا نازپروردی. همه‌اش تقصیر توست که از رفتار هر کسی که شبیه تو نیست آزرده می‌شوم. این بغض، این دلتنگی، این دوری همه‌اش تقصیر توست.

همه‌اش تقصیر خوبی‌های توست که در آن روز در گوش خیالی‌ات گفتم حلالت کرده‌ام حلالم کن. حلالت نمی‌کنم. باید برگردی. باید مرا ببری یا حداقلش این حال بد را برداری با خودت ببری. فایده‌ای ندارد که اسمم را زینب گذاشته‌ای. من که حضرت نمی‌توانم باشم. سه سال را گذراندم. سکوت کردم. از حماسه‌ات گفتم از امتدادش به دست من. اما حداقلش بپرس چگونه این سه سال را گذراندم؟ می‌خواهم مثل بچه‌ها آنقدر پا بر زمین بکوبم و گریه کنم و حرفم را بزنم تا نتیجه‌ای بشود. یا توی گوشم می‌خورد یا می‌رسم...

به قول خودت یادت هست افغانستان بودیم و سال‌ها از تو بی‌خبر بودیم، یکبار برایمان نامه نوشته بودی که رفتم و در این راه یا غرق دریا می‌شوم یا به ساحل می‌رسم؟ من نیز هم. این هم تقصیر خود توست. اصلاً همه تقصیرها مال شما خوب‌هاست ما را به همین دلیل بد می‌گویند... .

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران