نشانه شناسی در ایستگاه متروک
خبرگزاری تسنیم: در این گزارش نگاهی داریم به فرم و نگرش حمید رضا پیمان در عکاسی و برخی از عکسهایی که در نمایشگاه «ایستگاه متروک» بر روی دیوار گالری دریابیگی قرار گرفتند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی تسنیم، نمایشگاه عکسهای صحنه پردازی شده حمیدرضا پیمان با نام «ایستگاه متروک» که در گالری دریا بیگی برگزار شد، روز چهارشنبه 15 آبان به کار خود پایان داد. حمیدرضا پیمان در این نمایشگاه 20 اثر با محوریت موضوع «زمان» که حاصل یک سال فعالیت فردی وی بود، را به نمایش گذاشت.
عکسهای نمایشگاه «ایستگاه متروک» با استقبال دانشجویان و علاقهمندان به هنر عکاسی روبهرو شد. آنچه در آثار این نمایشگاه جلب توجه میکرد، مفاهیم و نشانههای موجود در آثار بود. البته این مفاهیم و نشانهها به گونهای به کار گرفته شده بودند که بیننده میتوانست ارتباط مناسبی را با این آثار برقرار کند.
در این گزارش نگاهی داریم به فرم و نگرش حمید رضا پیمان در عکاسی و برخی از عکسهایی که در این نمایشگاه بر روی دیوار گالری دریابیگی قرار گرفتند.
جهان و گردآیه رویدادها و متعلقات آن، در مهار لگام خواست ِ بشری ما پیش میرود، و از این روست که «هیچ» تفسیر خود را از آن آغاز میکند، در مبدا گنگ و مقصد مبهم واقعیت روی داده، و البته باید گفت آن چنانی که به نظر ما میرسد. زندگی در داستان وارهی خود با پیراهنی که هیچ الگویی به خود نمیپذیرد، بودن را به بستر وقوع میکشاند و بی هیچ چارهای، هستی به جسم دچار میشود؛ جسم، که خود بطلان ِ بودن ست و جبر، که هندسهی بودن میشود. برهنه طرح وارهی زیستن، فراتر از ذهن و عاطفه و تجربه، سرکش و یاغی، این جسم را در نیروی جبار گذار خویش پیش میبرد و جسم ِ بودن را مبتلا و درگیر به زمان میکند. نظم، در مسیر جست و جوی واقعیت، باز در هرج ومرج میماند و سوال ِ بی پاسخ ماندهی تاریخیمان از نو زمزمه میشود که با وجود این هیچ و این هرج و مرج: پس چه گونه میشود زندگی را گذراند!؟
نیروی هموارهی یک عکس در توقف و قطع ِ حرکت زمان، با اقدام به کشتارِ لحظههای پیشین و پسین، انتظاری نافرجام از وقوع امر را در قاب یک عکس حفظ میکند، سایه های اجسام را به ابدیت کش میدهد و به چراگاهی برای این انتظار بدل میشود تا آن جا که عرق سردی از واهمهی وقوعی جاودانه و بی پایان از امر وقوع یافته را برپیشانی مینشاند، پروانهای در سینه مان بال بال میزند و ما را به وجود ابدی ِاین قطع ِ بازمانده از زمان و مکان اطمینان میبخشد؛ حتی اگر واقعیت در صورت فراواقعیت گریم شود.
رویارویی ِ منش جبرگرایانهی جهان ِ هیچ-پیکر واقعیت و بی نظمیهایش با تداوم ِ اصیل زیستن، در صورتی از احساس گراییای سیلی خورده از امر نخست و درایستایی ِ سردی از زمان در حال گذار ِ حمال ِ امر دوم، روایتی ست که در عکاسی حمیدرضا پیمان در الگویی که او از زندگی بازیافته است، تصویر می شود آن چنان که در پایان ِ هر داستان، رنج ِ زیستن رندانه از زیر سبیل میگذرد و زندگی آغاز میشود، بی آن که مجبور باشیم از عبارت خوش خیالانه ی سـَبـُکی چون به خوشی و خوشبختی استفاده کنیم؛ داستان پردازیای با طرحی از بی اعتنایی ِ شرقی و تصور جبر تا رسیدن به نقطه ای که بتوان از آن به درک ماهیت هیچ پیکرهی این جبر جهید.
فاعل و مفعول ِ امر وقوع یافته در عکس های حمیدرضا پیمان، در کنش و واکنشی کشسان در زمان به سر می برند. جدال این دو میان زندگی و مرگ، مبدا و نهایت واقعیت، گذشته و آینده، در زاویه های تند و یا لابه لای نشانهها و سایهها ادامه مییابد. اغلب نقطه عطف ِ تماشای قاب، ایستگاهی از توقف در زمان حال میشود و این جا منظور از زمان ِ حال آینه روبه رو است. تنگنایی مانع از شکست ِ زمان ِ حال و حرکت به پیش یا پس میشود، به واسطه ابهام در لحظههای پیشین و پسین یا همان حقیقت ِ زندگی و مرگ، مبدا و نهایت ِ واقعیت، گذشته و آینده و یا با در گیری در ایجاد ِ امکان ِ بروزِ فعل از مفعول، او را در لباس فاعل و فاعل را در صورت مفعول تجدید حیات میکند تا جایی که حتی در صورت لازم همدیگر را در غیاب یکدیگر ظاهر میکنند، غیابی ازجنس خدا
گاهی آدمی در شکم یک ماهی بارور میشود تا محکوم در رنج اسارت آب و زندگی در حبس ِ تـُنگی، تـُنگ ِآدمی میشکند، زمان میایستد تا این شکست راتماشا کند و این غفلت از نور، سایهای از دوباره تـُنگ ِ زندگی نشان میدهد تا اصالت تداوم بی هیچ نیازی از جسم در تصویر بیاید؛ این جا آن چه که از چرخ زندگی میماند، بی آن که نمایش تنگنای چرخ دنده ها را سـَبـُک انگارد، آن را مدخلی برای تداوم میگشاید.
بدون نام. عکاس : حمیدرضا پیمان
گاهی آدمی در این نبرد انسانی ِ ما در جست و جوی زندگی و تقابل با توقف در مرگ، در شکلی ساده و رسا در صفحه شطرنج مهره میشود.
شاید باورتان نشود ... . عکاس: حمیدرضا پیمان
عکاسی، به واسطه اعتبار مستند از جهان حواس و بریدن از مادیت ما، کم تر از هنرهایی چون نقاشی و سینما هنر نشانه شناسی را درقاب های خود می آورد. عکاسی ِ چیدمانی – یا صحنه آرایی شده - از جمله دسته ای ست که عکاسان از نیروی نشانهها در قاب های شان بهره میبرند؛ چه بسا جای گرفتن یک نشانه در جایگاه یک استعاره بصری در قاب، هم چنان که بخواهد به ساده ترین و منطقی ترین روش برای مخاطب ارائه شو ، خود درک و شناخت خوب از نشانه ها و امتناع از دست یابی به قابی را میطلبد که از اجتماع ازدحام نشانهها نخ نما و آلوده باشد.
شطرنج، در مقام یک بازی ساده که هم چنان ذکاوت وهوشیاری میطلبد، در مبدا شکل گیری ِ خود ورطهای از نمایش این بازی ِ زندگی ومرگ میشود، و بازی ما را سرگرم میکند. جای گیری دو سویه ما در مهرههای سیاه و سفید در حین تماشای قاب، نیروی فاعل بودن مان را در ذهنیتی مفعول شناور میکند و این چنین خود ما بازی با مهرههای خود را به دست میگیریم، و یک ناگهان به سراغ ما میآید با بهره بردن از شاخ و برگها برای دخالت نیروهای ضمنی و ماورایی، دیدگاهی که حمید رضا پیمان آن را با حفظ رنگ سبز در قاب صفت میبخشد تا در نهایت ما در این جریان غرق میشویم و هم از فاعل بودن باز میمانیم و هم از مفعول بودن.
اما در این قابها، به شکلی متمرکز تر این نبرد در پیکر یک بازی صورت می پذیرد و نمود تعاریف ناپایدار ِ پیروزی و شکست در قاب زندگی و مرگ بیش تر ما را متوجه میکند؛ زمانی که جنگ به پایان برسد، لشکریان سوی خانه میبرند و لحظه ی نواختن ساز پایان، رودخانهای ست که بر پیکر فرسوده ی خیالات ِ مجوج ِ پیروزی میگذرد.
بدون نام. عکاس: حمیدرضا پیمان
حرکت به یک تصویر جهانی با یک محور و پایه و قراردادن یک مکعب به جای یک کره، خواست های ذهنی مخاطب او را به دنبال پیش بینیهای تجربی – بصری اش بی پاسخ میگذارد. این شکل استعاری ، با باقی ماندن زاویه ها و خطوط شکسته، توجهات حمیدرضا پیمان را به معدوم ماندن رخ داد فعل در یک اختیار مطلق به شکلی متفاوت باز گو میکند. حرکت از دو سو برای او یک کل میسازد، نخست ایمان به باقی ماندن تصویر کره با شکل دوار آن در ذهن مخاطب به واسطه عنصر ِعادت ِ دیدگانی – این بار نه ملعون بلکه سازنده - و هم زمان تلگنر مکرر شکل مکعب درقاب و نا برابری صفحات در چرخش به دور این محور با خالی کردن کره از صفت تک صفحه بودن، موجب میشود تا چرخه زندگی در صورت عام انسانیاش نمود کند و همچنان صفات خود را در همین همه گیری نابرابری اش با خود حمل کند، شکست جایی پیروزی میشود و مرگ جایی زندگی و تعاریف، ناپایداری ِ خود را عینی میکنند، هم چنان که این چرخ خارج از اختیار ما میچرخد.
شهر، آرمان انسان برای زیستگاه خویش است. یکی از تلاش های همواره آدمی برای بهتر بودن، شهر را به بهتر بودن رساندن است، شهری که در آن زیستن را تجربه میکند؛ شهر آرمانی به شکلی محیط آرمانی پیرامون اوست؛ در حالی که حتی خود را نادیده گرفته ست.
شهر ها فرو می پاشند. عکاس: حمیدرضا پیمان
قطع کادر به دو نیمه ی عمودی با بهره بردن از محورافقی یک ساعت شنی، کادر بندی عمودی این برداشت را بدون یک سومها متفاوت میکند. رنگهای سرخ غروب در خط افق شهر نیمهی بالایی و نزول شهر به خاک – با تعبیری ازپایان و فرسودگی – در مخزن پایینی ِ ساعت، بازهم با بهره بردن از عنصر ِ عادت در تجربیات ِ دیدگانی ِ مخاطب و القای حرکت کند و کسلی از زمان، این آرمان را در فروپاشی به نمایش میآورد که سستی ِ این خاک سیاه، نمایش متفاوتی از ناباروری ِ ذاتی این آرمان میشود و بذری که درخاک ِ اشتباه کاشته شده است. خالی گذاشتن ِ منطقی تصویر از بشر، او را به شکلی دائمی وارد تصویر میکند؛ تا هم چنان که در خانههای شهر باقی میماند و مفعول این فروپاشی میشود، فاعل این فعل نیزبرایش مشخص شود، کاری که همواره هنرمند، در نقش فرد متعهد به دوش میکشد، آن چه را که نادیده آمده بازگو کند.
در تمامی عکس های حمیدرضا پیمان ، فضا سازی نقطه ی اصلی داستان پردازی اوست و این فضا با کمک نشانهها، نور و سایه و یا حتی انحرافات بصری فراهم میشود، گاهی حتی به شکلی وسواسی و خرده گیر. گفتن از بشر و موقعیت او، بدون وجود خود او، چیزی است که اغلب در کادرهای او دیده میشود، که این خود میتواند جلوهای شرقی نگارانه و برخاسته از خود ناآگاه او در بازگویی ازبشر باشد. اما آن جا که بشر ِ او در صحنه حاضر میشود، صورتی متفاوت و ناملموس از خود بروز میدهد. در واقع تنها جسم، گواهی و مدلول حضور انسان میشود، جسمی ناکامل؛ بدین ترتیب به شکلی دیگر بازهم تصویر از پرترهای آدمیزادی داشتن محفوظ میماند و این بار جسم معلولی فراتر از مادیت ساده خود میشود.
مثلث در این عکس نیروی بیش تری در خود جابهجا میکند. نخست آن که مثلث شکست قراردادهای ما در تکرار قاب عمودی یا افقی یانهایتا مربعی است؛ این جا کادر خود یک کادر مثلثی ست. ما محکوم به حبس در زمان حال یا همان آینه ی روبهرو میشویم و رنج از تماشای صورتی ناشناس از خود در آینه را میچشیم. گذشته و آینده معدوم میمانند و انتظاری سرد در لحظه به سمت ابدیت پیش میرود، که با رنگ خاکستری و صورت سنگی ِ زمینه همسانی میکند. شکل قرارگیری ِ دست، ایستایی لحظه و ناتمامی این انتظار را در نگاه ما جریان میبخشد و این دست قطع شده و ناتوان، این انتظار سرد را در نهایتی نافرجام خشک میکند. حضور ِباردیگری ِ ساعت شنی گواه این تعبیر میشود.
زمان . عکاس : حمیدرضا پیمان
اکنون باید یک سوال مطرح کنیم: داعیه دعوت به پذیرش زندگی با بی اعتنایی به تمامی حملات سرد اندوه زیستن در موقعیت تعریف شده که در پایان ِ تماشای هر قاب یافته میشود، چه طور در قابهای پایانی مطرح میشود؟ هنرمند، عضو متعهد جامعه و پرچم دار اوست و چیزی را به جامعه خود نشان میدهد که وجود آن را فراموش کرده یا نادیده انگاشته و در این جا شاید مجبور به تماشای چیزی شویم که تلخی آن حجم گلویمان را تا مرز خفه شدن تنگ میکند. در عکس اخیر، این نیرو نمیمیرد، بلکه خود را پنهان میکند، در صورت ظاهر نزول میکند تا فرازی استوار بیابد، در صدای یک هشدار در فریاد نهایی شنیده میشود. در لحظه فضا سازی شده در این عکس، مخاطب در ایستگاه ِ تماشا مینشیند، در حالی که بدون بلیط و بدون اجازه سوار شدن در قطار؛ همچون کسی که خدایان او را به تماشای ابدی ِ عبور ِ قطار ِ زندگی نفرین کردهاند، بی آن که بتواند خود زندگی کند و مسیر آن را تجربه کند و هیچ نمیتواند از برزخ این تماشا بیرون شود. سقوط در تصور انحطاطی که برای لحظه بعدی، او در ذهن پیش بینی میکند، جهش نابهنگام او برای اندیشه در چگونگی ِ لحظه بعد میشود، نقطهای که مخاطب بدان می رسد تا جسارت آن را بیابد که ایستگاه را ترک کند و به دنبال این قطار بدود تا تماشای این مسیر را از دست ندهد؛ بدون پل صخرههای این دره تنگ را عبور کند.
انتهای پیام /