اصفهان| خلوص نیت و آرزوی شهادت "سجاد" او را به خدا رساند

اصفهان| خلوص نیت و آرزوی شهادت "سجاد" او را به خدا رساند

تو رفتی و قصه تلخ جدایی تکرار شد؛ عطر نفس‌هایت و دردانه‌ای که به یادگار گذاشتی حالا تنها دل‌خوشی این روزهای ماست.

به گزارش خبرگزاری تسنیم ازاصفهان، شهادت قصه‌ای کهنه است که هر چقدر تکرار شود شنیدنی‌تر می‌شود. قصه‌ای که از پدربزرگ‌ها برایمان به ارث مانده است و نسل به نسل می‌چرخد و تکرار می‌شود.

شهادت قصه‌ای واقعی است که قهرمانش میان همه آدم‌های دیگر روزگارش را سپری می‌کرد، میان ما نفس می‌کشید و قدم می‌زد. حتی درس خواندن و آدابش نیز مانند بسیاری از ما بود اما فرقی بین او که ماندگار شد با آدم‌های دیگر وجود دارد و آن هم در افکار و عقایدش است. در اعمال و عزم راسخش. او خاک وطن را با هیچ چیز عوض نمی‌کند، برای دفاع از اسلام و انقلاب و حجاب جان می‌دهد.

شهدا چه شهدای دفاع مقدس و چه شهدای مدافع وطن و مدافع حرم از جمله انسان‌هایی هستند که نامشان برای همیشه در کتاب تاریخ زندگی ما ماندگار شده است. هر کدام از این شهدا اگر نبودند امروزه آرامش در میان ما جایی نداشت و به این سادگی‌ها به انبوهی از خاطره‌های تلخ و شیرین‌مان فکر نمی‌کردیم.

زندگی هر کدام از شهدا برای ما درس بزرگی است، چه شهدایی که نامشان را شنیده‌ایم و چه آنها که گمنام ماندند. چه آنها که فرمانده یک لشگر بودند و چه آنها که سرباز بودند و شجاعانه به دفاع برمی‌خواستند.

یکی از این شهدا، شهید مدافع حرم سجاد مرادی است او برای دفاع از میهن و انقلاب و اسلام دست از دنیا کشید، چشم بر همه خواسته‌های مادی‌اش بست و رهسپار شد. یک چیزی میان همه شهدا مشترک است و آن هم عشق به شهادت است که در نهایت همه آنها را به آرزوهایشان می‌رساند. شهید سجاد مرادی هم یکی از آن شهدایی است که عشق به شهادت شب و روز را از او گرفته بود.

سرانجام دست بر زانو گذاشت، یاعلی گفت و عزم رفتن کرد. رفتنی که بازگشتی نداشت و را به آروزی دیرینه‌اش رساند. شهید مرادی خانواده، همسر و فرزندش را به خدا سپرد و در سوریه به شهادت رسید.

مهمان منزل پدری شهید سجاد مرادی شدیم و با پدر و همسر ایشان به گفت‌وگو نشستیم. بخش دوم گفت‌وگوی تسنیم با پدر و همسر شهید مرادی را با هم می‌خوانیم.

تسنیم: از زمان اعزام تا روز شهادت آقا سجاد چه مدت طول کشید؟

همسر شهید: فاصله اعزام تا شهادت ایشان 24 روز بود. یک هفته رفتن ایشان به تاخیر افتاده بود، آماده باش بودند صبح می‌رفتند و عصر برمی‌گشتند، نمی‌دانم علت این تاخیر چه بود. اما سجاد کلافه شده بود. بعد از یک هفته خبر اعزام به او دادند. دلواپس این بود که چطور به پدر و مادرش بگوید که می‌خواهد به سفر برود. مادرش خیلی نگران بود، وقتی فهمید به سوریه می‌رود اضطراب زیادی داشت. در این یک هفته که برای رفتنش فاصله افتاد سجاد مثل همیشه نبود؛ حواسش به خانه نبود، بیقرار رفتن بود. حتی فاطمه زهرا وقتی با پدرش حرف می‌زد و به او نزدیک می‌شد پدرش را می‌بوسید سجاد خیلی حواسش نبود.

تسنیم: از مراسم تشییع پیکر شهید بگویید. آیا انتظار چنان مراسمی با حضور گسترده مردم را داشتید؟

مرادی: ما اهل یکی از روستاهای استان چهارمحال بختیاری هستیم، قبل از اینکه سجاد به مدرسه برود ما به اصفهان آمدیم. آن زمان یکی از اقوام نزدیک ما به رحمت خدا رفت. وقتی به مراسم او رفتیم تعدامان خیلی کم بود. این موضوع برای من خیلی سخت تمام شد. احساس غریبی می‌کردم به سجاد گفتم ما اینجا غریب مرگ می‌شویم. اما سجاد به من گفت که شما هنوز مراسم ندیده‌اید؛ بعد به این حرف من می‌رسید.

سجاد راست می‌گفت، ما باور نمی‌کردیم که برای مراسم تشییع سجاد اینقدر مردم از همه جا حضور داشته باشند. استقبال خیلی زیاد و عجیب بود. سال‌ها پیش که زمان دفاع مقدس بود روزی که 370 شهید بر دستان مردم اصفهان تشییع شد من در مراسم حضور داشتم. اما برای مراسم سجاد تعداد مردم باز هم بیشتر از آن روز بود. راه تردد نبود و من از تک تک مردم ممنون هستم.

تسنیم:در مقام خانواده شهید هستید ارتباطتان با مردم چگونه است؟

مرادی:احساس من این است که مردم خیلی دوست دارند که ما با آنها صحبت کنیم واقعا از آن روز شهادت تا حالا خیلی تغییر کردند. آنها مردم خوبی هستند قدردان شهدا هستند.

تسنیم: آیا شهید قبل از شهادتشان نگرانی و دلواپسی داشتند؟ به شما چیزی گفته بودند؟

مرادی:ما بعد از سجاد هیچ وابستگی به چیزی نداریم. خانواده‌اش از بعد از شهادت او کنارمان هستند و من کاملا در خدمتشان هستم و اجازه نمی‌دهم کوچکترین صدمه‌ای ببینند. بله، سجاد بسیار دلواپس خانواده‌اش بود چون می‌دانست جز ما کسی نیست که خانواده‌اش را به آنها بسپارد و با خیال راحت راه خودش را برود.

تسنیم: کدام ویژگی و رفتار «فاطمه زهرا(س)» بیشتر به پدرش شباهت دارد؟

همسر شهید:چهره زهرا که کاملا شبیه پدرش است اما رفتارش هم خیلی شبیه او است. خصوصا بعضی رفتارهایش که با پدرش مو نمی‌زند. فاطمه زهرا هر چقدر بزرگتر می‌شود بیشتر از پدرش می‌پرسد و در مورد او کنجکاوی می‌کند. او به مرور زمان بیشتر پدر شهیدش را خواهد شناخت و به هدفی که پدرش خواسته حتما نزدیک می‌شود. او حتما وقتی بزرگ شد می‌فهمد که پدرش برای چه و در راه چه هدفی به شهادت رسیده است.

تسنیم: چگونه می‌توان راه شهدا را ادامه داد و از اهداف و خواسته‌های آنها غافل نشد؟ 

مرادی: متاسفانه این روزها شاهد هستیم که در میان بعضی مردم شهدا در حال فراموشی هستند ما انتظارمان از خانواده‌ها و از مردم این است که حداقل قدر شهدا را بدانند. منظورم فقط شهدای مدافع حرم نیستند، تمام شهدای ما برای دفاع از وطن از جان خودشان گذشتند. ما حدود 300 هزار شهید تقدیم دین و اسلام و ولایت و انقلاب کردیم.

بی‌بند و باری هم حدی دارد اگر مردم این چیزها را رعایت نکنند مانند نمکی است که به زخم دل خانواده شهدا می‌زنند. ما می‌خواهیم کشوری که به نام اسلام آغاز شده راهش را هم اسلامی پیش ببرد و از این خط خارج نشود، با بد حجابی و بی‌بند و باری دل خانواده شهدا را نشکنیم.

تسنیم: آیا با خانواده‌های شهدای دیگر ارتباطی دارید؟

همسر شهید:ما فقط در گلستان شهدا خانواده شهدا را می‌بینیم. شرایط جامعه ما به گونه‌ای است که حتی از رفت و آمدهای خانواده شهدا حرف می‌سازند. رابطه ما با خانواده‌های دیگر شهدا به خاطر حرف‌های مردم قطع شد. 

ارتباط با آنها به گونه‌ای نیست که بچه‌ها با هم رابطه داشته باشند و ببینند و درک کنند که تنها نیستند، فقط پدر آنها نبوده که شهید شده است. ارتباط با خانواده‌های شهدای دیگر باعث افزایش اعتماد به نفس بچه‌ها می‌شود اما متاسفانه این طور نیست و ما نمی‌توانیم رابطه‌ای باهم داشته باشیم.

تسنیم: خاطره‌ای از سجاد تعریف کنید‌.

مرادی: آنقدر خاطره‌ها زیاد است و آنقدر ذهن و فکرمان پر از یاد و خاطره‌های سجاد است که گفتن یکی از آنها کار خیلی سختی است. سجاد همان طور که گفتم تمام کارهایش خدایی بود، هیچ وقت خلف وعده نمی‌کرد، بی‌خیال نبود، دروغ نمی‌گفت. با جرات می‌گویم که سجاد راستگوترین فردی بود که می‌شناختم.

یادم می‌آید که مسافرت رفته بودیم. ما به همراه عموی سجاد به مشهد رفته بودیم، به خاطر طوفان شنی که آمده بود من پشت فرمان ماشین عموی سجاد نشسته بودم؛ همین طور رانندگی می‌کردم و به جلو می‌رفتیم، وقتی که طوفان کمی آرام شد ایستادیم. او فوری آمد، دستش را به شیشه ماشین زد، من شیشه را پایین کشیدم و پرسیدم چی می‌خواهی. سجاد دو هزار تومان به عمویش داد و گفت این پول نانی است که صبح برایمان خریدی. من نمی‌دانم به اصفهان می‌رسم یا نه می‌خواهم دینی به گردنم نباشد و بدهی نداشته باشم.

ما با یاد  و خاطره‌های سجاد زنده‌ایم، رفتن او ضربه خیلی سخت و بزرگی به ما زد و اگر حضور و خاطره‌اش در دلمان نبود اصلا نمی‌توانستیم دوام بیاوریم.

همسر شهید: آقا سجاد برای رفتن و شهادت خیلی بی‌تابی می‌کرد. بی‌تابی او زمانی بیشتر شد که خبر دادند وقت رفتن است. زمان خداحافظی رسید. چند دقیقه قبل فاطمه زهرا را به پایین در حیاط برد او را راهی مدرسه کرد و برگشت. ساکش را بست و منتظر بود راس ساعت به پادگان برود. موقع خداحافظی خیلی سفارش فاطمه زهرا را کرد. می‌گفت خیلی هوای دخترم را داشته باش و با او کنار بیا در نبودن من.

وقتی خداحافظی کرد آب پشت سرش ریختم، درون آب شاخه گلی گذاشته بودم که وقتی آب را ریختم آن گل هم روی زمین افتاد. سجاد رفت و پشت سرش را نگاه نکرد. رفتم داخل، چند دقیقه بعد برگشتم تا آبی که پشت در ریخته شده خشک کنم، دیدم که شاخه گل نیست. سجاد برگشته بود و آن را با خود برده بود.

زمان خداحافظی سجاد را مدام در ذهنم مرور می‌کنم. آن موقع احساس می‌کردم که رفتن سجاد بازگشتی ندارد از این فکر خودم خیلی ناراحت بودم. دلشوره داشتم و فقط به خدا توکل می‌کرد. لحظه خداحافظی با همیشه فرق دارد، حتی طرز رفتار و نگاهش هم مثل همیشه نبود.

تسنیم: احساس شما از واکنش مردم و توجه آنها به خانواده‌های شهدا چیست؟

همسر شهید:وقتی سجاد شهید شد کسی را در محله نمی‌شناختم اما بعد از شهادت سجاد خیلی‌ها می‌آمدند که سجاد را می‌شناختند به واسطه فعالیت‌هایشان از او خاطره تعریف می‌کردند و ما تازه متوجه می‌شدیم که او رفتارش در بیرون از خانه چگونه بود. بسیاری از کارهای او را بعد از شهادت فهمیدیم.

انتهای پیام/ح

پربیننده‌ترین اخبار استانها
اخبار روز استانها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon