ترین‌های تئاتر «۴»| پیام لاریان: من کارگردانی هستم که نمایشنامه می‌نویسم

ترین‌های تئاتر «4»| پیام لاریان: من کارگردانی هستم که نمایشنامه می‌نویسم

در سالی که گذشت نام هیچ‌کس به اندازه پیام لاریان در مقام نمایشنامه‌نویس تکرار نشده است. او پرکارترین نویسنده امسال تئاتر بود و خودش می‌گوید در نوشتن اصراری ندارد و اساساً آثار اجرا شده‌اش محصولات سال‌های گذشته بوده است.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، نام پیام لاریان در سه سال گذشته به نامی پرتکرار بدل شده است. او در سه سال گذشته تنها پنج عنوان نمایشنامه‌نویسی در جشنواره تئاتر فجر کسب کرده است و در توالی جایزه گرفتن‌ها هت‌تریک کرده است. او دو جایزه کارگردانی نیز در این سال‌ها به دست آورده است تا به شاخ نمایشنامه‌نویسان جوان بدل شود.

اما پیام لاریان برخلاف جوایز کسب کرده خودش را چندان نمایشنامه‌نویس نمی‌داند. با آنکه در سالی که گذشت بیشتر متن روی صحنه رفته در کل کشور از آثار او بوده است؛ اما او خود را کارگردان می‌داند و می‌گوید متونی که نگاشته، آثاری برای کارگردانی خود او بوده است. این مصاحبه مفصل سفری است به سال‌های سخت پیام لاریان، دورانی که او حرفه‌ای نشده بود و هنوز چون دانشجویی در میان بزرگان دیده می‌شد. او از ورود به میانسالگی می‌گوید و وسواس‌هایش.

***

چرا آن موقع که حسین پارسایی سالن را پیشنهاد داد، پرسه‌های موازی را نیاوردی؟

هیچ‌وقت نمی‌توانم کاری را بازتولید کنم، اصلاً این واژه را نمی‌فهمم

لاریان:به همان دلیلی که گفتم. اینکه پرسه‌ها هم برای من تمام شده بود. واقعاً هیچ‌وقت نمی‌توانم کاری را بازتولید کنم. اصلاً این واژه را نمی‌فهمم. مثل زندگی انسان است. مثلاً کسی که مرده را بخواهی دوباره زنده کنی. به هرحال آن آدم یک زندگی طولانی داشته و آرمانی هم زندگی کرده. چرا می‌خواهی دوباره برگردانی و یک زندگی جدید ببخشی که معلوم نیست در مسیرش چه اتفاق‌هایی می‌افتد. من پیام لاریان هستم و یک بار اتفاق می‌افتم. پس نمایشم هم بدون شک یک بار اتفاق خواهد افتاد.

همان دوره، در بخش مسابقه ادبیات نمایشی هم دوباره تندیس گرفتی. با استرالیا. فکرش را می‌کردی؟

لاریان: اصلاً. استرالیا نوشته نشده بود تا در اینجا رقابت کند. نوشته شده بود تا روی صحنه برود. همین. وقتی به این بخش ارائه کردم تصورش را هم نمی‌کردم دیده شود. شاید هم چون داورهایش کسانی بودند که در ذهنم با من همراه نبودند. چون یکیشان جلال تهرانی بود که من در اجرایم با او مشکل پیدا کرده بودم، یکی یاراحمدی بود که اصلاً این سبکی نمی‌نویسد و یکی هم چرمشیر بود که زیاد نمی‌توانم بفهمم چه چیزی را دوست دارد.

البته کمی فضای مونولوگی آن به چرمشیر نزدیک است.

من بیشتر قصه‌پردازم

لاریان: بله. ولی خب چرمشیر علاقه زیادی به پیچیده‌نویسی و فلسفی کردن ماجرا دارد و من بیشتر قصه‌پردازم. ترجیح می‌دهم اگر حرفی هم قرار است زده شود از دل قصه بیرون بیاید تا از دل شعر.

تصورم این است که معمولاً در این بخش به نمایشنامه‌هایی جایزه می‌دهند که قدرت اجرایی ندارند و خواندنی هستند. فکر کنم تنها کسی که جایزه گرفته و موفق شده متنش به اجرا برسد تو بودی.

کلاً 9 تا متن دارم که 2 تا از آن را اصلاً ارائه ندادم. یعنی حتی نگذاشتم کسی آنها را بخواند

لاریان: سال‌های قبل را نمی‌دانم. قبول دارم. بیشتر در بخش تولید متون، متن‌هایی گرفتند که اجرا نرفته‌اند. ولی هم در پروانه الجزایری، هم در استرالیا و هم در همان تاریخ مردم کوچه و بازار، چیز دیگری بود. این خیلی برایم جذاب بود که پروانه الجزایری هم در تولید متون تندیس گرفت و هم در بخش صحنه‌ای. شاید یکی از دلایلش این است که من نمایشنامه‌نویس نیستم. الان خوشبختانه یا متاسفانه به عنوان نمایشنامه‌نویس شناخته شدم در حالی‌که من اساساً فارغ‌التحصیل کارگردانی هستم. من ادبیات نمایشی نخواندم و هیچ‌وقت هم نمایشنامه‌نویس به معنای دقیق آن نبوده و نیستم. من کلاً 9 تا متن دارم که 2 تا از آن را اصلاً ارائه ندادم. یعنی حتی نگذاشتم کسی آنها را بخواند، آنقدر که چرت و پرت هستند. 7 تای دیگر که یکی از آنها را مجوز نمی‌دهم و 6 تای دیگر که ارائه شدند، همین‌هایی هستند که می‌بینی.

 

تو بعد از این قصه پروانه الجزایری به یک باره بالستیک زخمت در مولوی اجرا شد. پرسه موازی اجرا شد. پروانه الجزایری قرار است دوباره اجرا شود و یک‌دفعه مواجه می‌شویم با اجرای نمایشنامه‌های تو.

شرایطی ایجاد شد که دیده بشوم، چه بسا شاید برای تو یا هر کس دیگری ایجاد نشد

لاریان: یک بخش از آن که بی‌شک تبلیغاتی است که معمولاً حول و حوش جوایز شکل می‌گیرد. شما اصلاً شک نکن که اگر امروز یک آدمی مثل جلال تهرانی این‌همه معتبر است و بهترین نویسنده نسل خودش بوده یا مثلاً یعقوبی و نادری و دیگران، تحت تأثیر همین شرایط است. به طور کلی گستره تبلیغات حول آد‌م‌ها از توانایی خود آن آدم‌ها بیشتر کار می‌کند. من هم مثل این اساتید این بخت را داشته‌ام که در این شرایط قرار بگیرم. این حرفم اصلاً متواضعانه نیست، چرا که واقعیت همین است. به هر حال برای من شرایطی ایجاد شد که دیده بشوم. چه بسا شاید برای تو یا هر کس دیگری ایجاد نشد. ببین، یک چیز جالب بگویم برایت. امروز در پارک هنرمندان داشتیم با سعید حسنلو قدم می‌زدیم که یک پرنده شیر پاک خورده‌ای اجابت مزاج فرمودن روی کاپشن نوی من. سعید گفت چه شانسی داری که بین این همه آدم در پارک روی تو کارش را کرده؛ اما بالاخره پرنده باید روی یک نفر کارش را بکند. فکرش را بکن، برای نویسنده شدن من بین همهٔ آدم‌های این سرزمین هم، من همچین شانسی را داشته‌ام.

بچه‌هایی که در فجر جایزه گرفتند مثل آرش عباسی، متنشان دیده نشد یا اگر متن مرتضی شاه‌کرم هم اجرا شد به واسطه نزدیکیش با سامان خلیلیان است. در آن بخشی که شما بودید ده نفر حضور داشتند و فقط تو و علی عابدی و مرتضی شاه‌کرم متنشان اجرا رفته و دیگر اجرا نرفته‌اند. نکته اینجاست که یک فرصتی پیش آمده که متون تو خوانده شد. آیا انتشار یافتن متونت دلیلش بود؟

انتشارات نمایش پخش درست و درمانی ندارد

لاریان: ابداً. اصلاً انتشار پیدا نکرده بود که به این واسطه دیده شود. این‌ها چند روز است که منتشر شدند. بعد از این همه جایزه. تاریخ مردم کوچه و بازار در کتاب فجر چاپ شد که کلاً پخش نشد. برای اینکه مشکل جلد داشت و همانطور هم در انباری مرکز ماند. پروانه الجزایری هم که چاپ شد، می‌دانید که انتشارات نمایش پخش درست و درمانی ندارد. اصلاً در شهرستان‌ها پخش هم نمی‌شود. استرالیا هم که چاپ نشده بود. اساساً انتشارات نمایش نمایشنامه‌ها را نابود می‌کند.

می‌خواست استرالیا را هم چاپ کند؟

لاریان:  بله. من نگذاشتم. اتفاقاً خیلی هم اصرار کردند که چاپ شود. سالی که برای استرالیا جایزه گرفتم سه تا متن بدون اولویت برگزیده اعلام شد. علی عابدی، محمد منعم و من. من و منعم تلفنی صحبت کردیم و اجازه ندادیم که این اتفاق بیفتد. با تمام اصراری که فجر می‌کرد من و منعم اجازه ندادیم و خدا را شکر، چاپ نشد.

این شیوه انتشارات نمایش، نمایشنامه‌ها را شهید می‌کند.

لاریان: بله و یک چیز کلی هم هست که راستش چاپ کتاب دیگر دوره‌اش گذشته. متاسفانه کتاب نمایشنامه مثل تمبر شده. یعنی نمایشنامه شما یک جا ماندگار می‌شود. مثل پوستر نمایش. الان پوستر نمایش فقط به درد روز رونمایی می‌خورد. چه کسی از روی پوستر نمایش می‌رود تئاتر ببیند. همان طور که الان کسی نه کتاب می‌خرد، نه می‌خواند. من حتی بعد از اینکه کتاب چاپ شد فکر کردم ای کاش من سایت می‌زدم. یعنی اگر سایت می‌زدم اتفاق بهتری برایم می‌افتاد. نمایشنامه‌هایم را در سایت می‌گذاشتم و هر کسی می‌خواست به راحتی دانلود می‌کرد. الان کتاب به شهرستان‌ها نمی‌رود و من هم به دلیل قرارداد نمی‌توانم نسخه PDF بفرستم و همین ظلم است در حق نمایشنامه‌هایی که دوست دارم همه آن را بخوانند. اوضاعی است خلاصه. بنابراین به نظرم چاپ اصلاً اهمیتی ندارد.

پس چرا نمایشنامه‌های تو زیاد کار می‌شوند؟

لاریان: خب، من فکر می‌کنم چند تا دلیل می‌تواند داشته باشد. دلیل اول بدون شک تبلیغاتی است که گفتم دور آدم شکل می‌گیرد و خب به طبع ممکن است به زودی هم از بین برود. مثل موج است که می‌آید و می‌رود. برای همه هم اتفاق می افتد. مثل همه نویسندگانی که یک روزی روی بورس بودند و بعد تمام. مثل همه بازیگران، کارگردانان، جراحان و هر کس دیگر. دلیل بعدی هم شاید این است که من اصولاً نمایشنامه‌نویس نیستم. من کارگردانی هستم که نمایشنامه می‌نویسم. برای همین اجرا در سطر سطر آنها موج می زند. به هرحال این حال خوب هم روزی تمام می‌شود. مثل هر چیزی که قرار است تمام شود.

شما که این آگاهی را داری چه شد که به آن تن دادی؟

تا قیام قیامت به هر کسی که از من بخواهد، مجوز می‌دهم

لاریان: من تا قیام قیامت به هر کسی که از من بخواهد، مجوز می‌دهم. چون خودم فکر می‌کنم که نمایشنامه وقتی نگارشش تمام شد دیگر متعلق به من نیست. منظورم مسئله مرگ مؤلف نیست. منظورم نیستی تمام و کمال مؤلف است. اصلاً نمایشنامه مثل زن سابق من است که هر کسی دلش خواست می‌تواند با او ازدواج کند. من دیگر چه کاره‌ام. فرقش با مرگ مؤلف این است که اینجا من پدرش نیستم. شوهر سابقش هستم. من فقط می‌توانم هشدار بدهم که مثلاً این آدم دست بزن دارد یا بی‌ادب است یا خوب استامبولی درست نمی‌کند. همین. بیش از این به من ربطی ندارد و به طبع ضعف اجرا هم به من ربطی ندارد.

من پدر خودم را برای نوشتن آن در آورده‌ام. از عمرم کم شده است. برای من زایش نمایشنامه بیش از 9 ماه طول می‌کشد. دردناک‌تر از زایش نوزاد است. اصلاً عملی است که با هیچ کار دیگری در دنیا قابل‌قیاس نیست. وحشتناک و خسته کنند و یاس‌آور است. جان و روحت را می‌کاهد و تا تمام شود، شیره جانت را می‌کشد. برای همین کلاً 9 متن تا 37 سالگی نوشتم. چون پدرم را در آورده‌اند. بنابراین وقتی اجرای ضعیفی هم از آن به روی صحنه می‌رود، این دلیل کاهلی من نیست. به خاطر همین است که الان روی مجوزهایی که به بچه‌های تهرانی می‌دهم کمی حساس شدم. چون حداقل اجراهای بد شهرستان را نمی‌بینم که روحیه‌ام له بشود. که با زنی که دوست داشته‌ام اینگونه برخورد شده؛ ولی در تهران می‌روم و می‌بینم و به لحاظ روحی ویران می‌شوم.

ولی این روحیه به نظرم نباید دلیل آن باشد که مانع نوشتن خودت شوی.

تئاتر جبری برایم نیست، کیف می‌کنم

لاریان: مانع نمی‌شود. باور کن. آخر من هیچ وقت نویسنده نبودم که مجبور باشم بنویسم. اصلاً خوبی نوشتن برای من این است که مجبور نیستم بنویسم. اگر مجبور باشم قطعاً نمی‌نویسم. مثل این زندگی که مجبورم ادامه دهم. جبر زنده ماندن شاید. جبر هر چیزی به جز تئاتر. چون تئاتر جبری برایم نیست، کیف می‌کنم. اصلاً وقتی بچه‌ها را می‌بینم که خودشان را الزام می‌کنند به تئاتر کار کردن، چون می‌خواهند در رقابت بمانند، چندشم می‌شود. من یک شیرازی اصیل هستم. بنابراین اولویتی برای هیچ کاری ندارم جز خوابیدن. باور نمی‌کنی از زمانی که استرالیا را نوشتم تا الان که دو سال و نیم می‌گذرد، دارم تلاش می‌کنم که یک نمایشنامه‌ای به نام شرق وحشی بنویسم و فکر کنم ده صفحه توانستم بنویسم. آخر من التزامی به نوشتن ندارم.

به کارگردانی داری؟

یک جوجه دانشجو هستم که مثل بیشتر هم نسلانم هر جا که عشق می‌کند می‌رود

لاریان: نه حقیقتاً. آن هم برایم التزام نیست. هر وقت حالم خوب باشد و سر کیف باشم یا نیازش را حس کنم، کار می‌کنم. وگرنه به خوردن و خوابیدن ادامه می‌دهم. قبلاً این جور نبودم. مثل همان و چند داستان دیگر که گفتم. الزام داشتم که کار کنم. حالا روحیه‌ام عوض شده است. خیلی چیزها ارزششان را از دست داده‌اند. سنم بالاتر رفته. کم حوصله‌تر شدم. نمی‌دانم در این میانسالی چه چیزی برایم مهم است. همه چیز را مقطعی دنبال می‌کنم. عیبی هم ندارد. همه آدم‌ها که با برنامه نیستند. یکی هم مثل من هپلی هپو در می‌آید. به هرحال، واقعیت این است که من شبیه بیضایی و چرمشیر و نادری و تهرانی و... نویسنده نیستم. من یک جوجه دانشجو هستم که مثل بیشتر هم نسلانم هر جا که عشق می‌کند می‌رود. هکذا اگر این عشقش در نوشتن باشد. ده‌ها بار با شرایط مالی خیلی خوب سفارش نوشتن داشتم؛ اما نتوانستم. من اصلاً بلد نیستم برای کسی بنویسم. من فقط می‌توانم برای خودم بنویسم. باور نمی‌کنی؛ اما اگر برای خودم هم سفارش بگیرم، نمی‌توانم بنویسم. اصلاً من آن طوری می‌نویسم که می‌دانم می‌خواهم آن را اجرا کنم.

گفتی اجراهایی از نمایشنامه‌هایت دیدی که متنت را متوجه نشده‌اند.

لاریان: اینکه متوجه نشده‌اند مشکل آنهاست.

برای کارگردانی مشورت نگرفتند؟

لاریان: چرا. ولی حوصله نداشتم جوابشان را بدهم.

یعنی اگر بخواهند هم سر تمرینشان نمی‌روی؟

لاریان: اصلاً. حتی تلفنشان را هم جواب نمی‌دهم.

حتی سعید که دارد پروانه الجزایری را کار می‌کند.

لاریان: حتی سعید. من آدم تنبلی هستم و سعید این را خوب می‌داند. من کلاً دو جلسه سر تمرین پروانه الجزایری رفتم، آن هم چون در سالن انتظامی تمرین کردند. آن هم نیم ساعت نهایتاً صرفاً برای چای خوردن و چاق سلامتی.

الان با این وضعیتی که توصیف می‌کنی خیلی‌ها ممکن است بپرسند که پیام لاریان متن که نمی‌خواهد بنویسد. متن‌هایش هم که خوب دیده شده و یک چیزی در ایران وجود دارد که هیچ کسی دوست ندارد کار قبلی‌اش را اجرا کند. مثل غرب نیست. می‌توانی با یک نویسنده کار کنی و خودت کارگردانی انجام دهی چون تو تا الان متن هیچ کسی را اجرا نکردی.

لاریان: دارم روی همان نمایشنامه شرق وحشی کار می‌کنم که می‌خواهد آبان سال آینده اجرایش کنم.

کجا؟

لاریان: تماشاخانه ایرانشهر.

تئاتر شهر نمی‌روی؟ از سال 93 آنجا اجرا نداشتی.

تئاتر شهر زیاد از من استقبال نکرده است

لاریان: کلاً تئاتر شهر زیاد از من استقبال نکرده و خودم هم دنبال نرفته‌ام. گفتم که آدم تنبلی هستم.

پس کلاً چه می‌شود که می‌نویسی؟

چیزی که مرا به نوشتن متمایل می‌کند، جایی است که ایدئولوژی با قصه تداخل پیدا می‌کند

لاریان: صرفاً سوژه. می‌دانی، من اساساً آدم ایدئولوگی هستم. مثل خیلی از نویسندگان ایرانی؛ اما این هیچوقت باعث نمی‌شود به سمت نوشتن ترغیب شوم. تنها چیزی که مرا به نوشتن متمایل می‌کند، جایی است که ایدئولوژی با قصه تداخل پیدا می‌کند و برای من زیاد اتفاق نمی‌افتد یا قصه‌ای که دارم به حد نیازم جاه‌طلبانه نیست یا با دیدگاهم نسبت یه زندگی یا سیاست یا هر چیز دیگر تلاقی پیدا نمی‌کند. برای همین وقتی می‌نویسم که دچار این برخورد شده باشم. مثلاً الان چیزی که فکرم را مشغول کرده، یک داستان از مصطفی مستور است. این چیزی است که هم به لحاظ فرم و هم محتوا به نیازم برای نوشتن و کار کردن نزدیک است. حالا مطمئنم که شاید شرق وحشی را بعدتر تمام کنم؛ اما در همین لحظه اولویتم با اقتباسی از این داستان است.

یعنی برای سال آینده می‌خواهی از متن یک نویسنده دیگر استفاده کنی؟

لاریان: از متن مستور که نه. خب ایده اولیه بر اساس یک داستان کوتاه مستور است؛ اما نمایشنامه‌ای که می‌خواهم بنویسم، گسترده‌تر و پیچیده‌تر است. البته اگر این رگ همشهری بودن با تو را کنار بگذارم و بتوانم تا خرداد تمامش کنم.

امسال فضایی که دیدم این بود که تو می‌توانستی محک بخوری که کدام متنت را می‌توان پسندید که اجرا برود توسط خودت. مثلاً در مورد مردم کوچه و بازار خیلی متفق القول بودیم که دیده بشود و دیده نشد.

لاریان: واقعیت این است که کلاً به متنی مثل تاریخ مردم کوچه و بازار فرانسه در قرن 18 نگاه ویژه‌ای نمی‌شود؛ چون ما ملتی هستیم خالی از تخیل. این را واقعاً می‌گویم. کمی که در تخیل زیاده‌روی می‌کنیم، تماشاگر پس می‌زند. ما هیچوقت نمی‌توانیم پایان دنیا را برای خودمان تصور کنیم؛ اما در همه کشورها می‌کنند. چون ما به زندگی تکراری خودمان خو گرفته‌ایم. نویسنده‌هایمان هم کمی که در تخیل جلو می‌روند شوخی گرفته می‌شوند. کلاً ملت واقع‌گرایی هستیم. مثلاً در مجلس ما وقتی صدای گلوله می‌آید کسی روی زمین نمی‌خوابد. چون اصلاً نمی‌توانیم تخیل کنیم اینجا هم مثل اروپا مورد حمله تروریستی قرار می‌گیرد یا هیچکس به زلزله تهران فکر هم نمی‌کند.

احتمال نابودی تهران را شبیه فیلم‌های هالیوودی می‌دانیم و جدی‌اش نمی‌گیریم

چون احتمال نابودی تهران را شبیه فیلم‌های هالیوودی می‌دانیم و جدی‌اش نمی‌گیریم. من در این نمایشنامه خیلی جدی در تخیل کردن جلو رفتم و یک امر خیالی را به پدیده‌ای طبیعی تبدیل کردم. درست عین شرق وحشی که در حال نوشتنش هستم و خیلی فضا و سوژه آن را دوست دارم. به نظرم اولین وسترن اسپاگتی ایرانی است. داستان دو تا برادر است که در همدان زندگی می‌کنند و تمام وقایع در جاده مرزی رازی می‌گذرد و اینها دارند با یک نیسان می‌روند ترکیه که برادرشان را بفروشند. برادرشان که غول است را در باربند بستند و دارند می‌برندش ترکیه تا او را بفروشند. این میزان از تخیل به نظرم برای داورها آزاردهنده است. مهم هم نیست. بالاخره در جایی لازم است که نمایشنامه‌هایی که در ایران نوشته می‌شود، عوض شوند.

خب چرا خودت کارش نکردی. همین تاریخ مردم کوچه و بازار فرانسه در قرن 18 را؟

لاریان: راستش وقتی می‌خواستم کار کنم اتفاق عجیبی افتاد. دقیقاً همزمان ایده اجرایم را همایون غنی‌زاده در می‌سی‌سی‌پی و محمد مساوات در این یک پیپ نیست اجرا کردند. من می‌خواستم با الهام از فیلم‌هایی مثل کازابلانکا و شاهین مالت نسخه سینمایی نمایشنامه را به روی صحنه ببرم. سیاه و سفید و دوبله شده. اصلاً نمایش با آرم کمپانی متروگلدن مایر شروع می‌شد. با آقای چنگیز جلیلوند صحبت کردم که ایشان کل نمایش را یک بار اجرا کنند و بعد بازیگران روی صدای پلی‌بک لب بزنند. بنابراین وقتی در سالن تئاتر می‌نشستی احساس می‌کردی یک فیلم دهه 40 آمریکا را نگاه می‌کنی.

چرا چنین نگرشی داشتی؟

لاریان: فکر کردم به فضای این نمایشنامه می‌خورد. شاید اساساً بخاطر همین ذهنیتی که از تخیل تماشاگر ایرانی دارم. فکر کردم ایده جذاب و بکری است. گرچه آنچنان هم بکر نبود.

خب چرا فیلمنامه‌اش نمی‌کنی؟

لاریان: برای اینکه اول خودم باید بسازمش و دوم اینکه وضعیت تخیل در سینما اسفبارتر از تئاتر است. سینمای ایران به نظرم نشان داده که فیلم‌هایی از این دست مثل خوک یا اژدها وارد می‌شود مورد استقبال مخاطب قرار نمی‌گیرد. بنابراین سرمایه‌گذاران هم خیلی علاقه ندارند که سمتش بروند.

ولی چیزی که شما نوشتی یک با‌نمکی دارد که آنها ندارد یعنی کمدی سیاهی که قرار بود در خوک باشد و آنجا خیلی دیده نمی‌شود.

دوست ندارم کارگردان به من بگوید اینجا و آنجا را ننویس چون پولش را نداریم

لاریان: بله. شاید. البته از طرف اسپانسر پیشنهادش را داشتم؛ ولی خیلی جدی به آن فکر نکردم. می‌دانی، واقعیت این است که من نمی‌دانم چه چیزی را می‌خواهم. نمی‌دانم حالم با چه چیز خوب می‌شود. سینما شاید حالم را خوب کند؛ اما این سینمایی که امروز می‌بینم قطعاً حالم را خراب‌تر می‌کند. دوست ندارم برای آپارتمان بنویسم. دوست ندارم کارگردان به من بگوید اینجا و آنجا را ننویس چون پولش را نداریم. به من خیلی زنگ می‌زنند برای فیلمنامه؛ اما تا این حرف‌ها را می‌زنند بی‌خیالش می‌شوم. دنیای سینما برای من اصلاً در مدل امروز سینمای ایران نیست و چون راهی برای ایجاد آن هم به ذهنم نمی‌رسد، ترجیح می‌دهم اساساً بهش فکر هم نکنم.

خب این خیلی بد می‌شود چون بخش عمده‌ای از سینمای هالیوود برآمده از متن تئاتری‌هاست. مثلاً امروز من خبری دادم که فیلم فلان وارد تئاتر می‌شود. تئاتر موزیکال می‌شود و آن کارگردان می‌گوید آن متن را بیاور و در هالیوود هم اجرا کن و خیلی چیزهای دیگر دارد این شکلی رخ می‌دهد. ولی در ایران چرا چنین اتفاق رخ نمی‌دهد؟ تنها نمایشی که تبدیل به فیلم شد خشکسالی و دورغ بود.

در سینما فیلمنامه‌نویس خوب خیلی کم داریم

لاریان: خیلی دردناک است که سینماگرها دنبال بازیگرهای تئاتری ما می‌آیند برای اینکه خیلی ارزان هستند؛ ولی سراغ نمایشنامه‌نویس‌های ما نمی‌آیند. با اینکه ما می‌دانیم در سینما فیلمنامه‌نویس خوب خیلی کم داریم.

یعنی تو معتقد هستی که نمایشنامه‌نویس‌های ما جلوتر از فیلمنامه‌نویس‌های ما هستند؟

به نظرم نمایشنامه‌نویسان ما از فیلمنامه‌نویسان جلوتر هستند

لاریان: به نظرم جلوتر هستند یک بخش آن برای این است که سینماگرهای ما دنبال فیلم‌های آپارتمانی هستند. یعنی می‌خواهند با یک میلیارد فیلم ببندند. می‌گویند یک آپارتمان می‌گذاریم سریع می‌گیریم و تمام و وقتی ایده‌های متفاوتی مثلمانی حقیقی داری، باید مستقل عمل کنی و کلاً کسی حاضر نیست روی پولش برای اینجور کارها ریسک کند. واقعیت این است که من مناسبات سینما را نمی‌دانم و نمی‌دانم چرا اصلاً یک نمایشنامه‌ای را باید تبدیل به فیلمنامه کنم، وقتی کسی قرار نیست آن را بسازد. در مورد پروانه الجزایری وقتی طرف صحبت می‌کند، می‌فهمم اصلاً طرف هیچ ایده‌ای برای آن ندارد چون به نظرش آمده پروانه الجزایری خیلی سینمایی است و خیلی دارد جایزه می‌گیرد، می‌تواند کار موفقی در سینما شود. در حالی که من در اقتباس سینمایی پروانه الجزایری دنبال چیز دیگری هستم.

سورئالیسمی که متن نمایشنامه دارد به نظرم اصلاً در سینمای ایران جایگاهی ندارد.

من از مرگ بدم می‌آید، مرگ را دوست ندارم

لاریان: چرا. اتفاقاً دارد. این همین مسئله‌ای است که می‌گویم. لازم است ذهن مخاطبمان را برای تخیل تربیت کنیم؛ وگرنه همیشه همین جور پیش می‌رویم و هیچ اتفاق جدیدی در دنیای درام ما نمی‌افتد. اتفاقاً در نسخه سینمایی پروانه الجزایری، بازگشت آن پسر خیلی بیشتر از نسخه تئاتر آن جواب می‌دهد؛ چون اساس بازی این افراد بر اساس سینما و مسئله ری راکورد و ریورس است. اینجا این افراد زندگیشان را ریورس می‌کنند تا رفیق مرده‌شان را به زندگی برگردانند و این همان جادویی ست که من در سینما دلم می‌خواهد ببینم. عین مسافران بیضایی. این همین امیدی ست که اساساً در زندگی هم دنبال می‌کنم و تم بیشتر نمایشنامه‌های من است. تم تاریخ هم همین است. بازگشت به حیات. می‌دانی، من از مرگ بدم می‌آید. مرگ را دوست ندارم. نمی‌دانم کدام گوری خواهم رفت. از اینکه نمی‌توانم در موردش بنویسم احساس تنفر دارم. همیشه امیدوارم زمانی دیگر برایم باشد که به این جهان برگردم و خیلی چیزها را که از دست داده‌ام دوباره به دست بیاورم. این همان جادوییست که چون اطلاعی در موردش ندارم، درباره‌اش زیاد می‌نویسم. اصلاً از این جور فیلم‌ها خوشم می‌آید؛ اما بدبختانه در سینمای ایران محلی از اعراب ندارد.

واقعاً اگر این جور بود الان سه چهارتا نولان داشتیم.

ما حتی سه چهار تا قاسم‌خانی هم نداریم، چه برسد به نولان

لاریان:  دقیقاً. ما حتی سه چهار تا قاسم‌خانی هم نداریم. چه برسد به نولان. در نهایت من همان قدر که التزامی برای نوشتن نمایشنامه ندارم برای فیلمنامه هم ندارم. یکی از دلایلش این است که مجبور می‌شوم تخیل را از خودم بگیرم. همه دوست دارند تو شبیه فرهادی بنویسی؛ اما هیچکس نمی‌گوید یک اعجوبه‌ای مثل چارلی کافمن هم در دنیا وجود دارد. همین الان به داستان مصطفی مستور هم دارم این جادو را اضافه می‌کنم. اصلاً چیزی که مرا به رؤیا نبرد، به درد لای جرز می‌خورد. مک دونا را دوست داری چون از هیچ چیز در نوشتن نمی‌ترسد. از هیچ چیز. هیچکس نمی‌تواند به مک دونا بگوید شبیه میلر بنویس. هیچکس به کافمن نمی‌گوید عین شپارد باش. جذابیت سینمای روز آمریکا در همین‌هاست. مردمش باور می‌کنند. هر چیزی را که تو به عنوان نویسنده بخواهی که باور کنند. اینجا به تو می گویند برو آوای باران را ببین. عین همان می‌خواهیم سریال بنویسی. تو هم چون اوضاع بسامان مالی نداری به این تکرار تن می‌دهی. در همین داستان مستور، من روایت چهار پسر جوان را می گویم که زبان را از دست می‌دهند و تنها می‌شوند. چهار نفری که فقط می‌توانند با خودشان حرف بزنند.

برج بابل فرو ریخته شکل می‌گیرد.

دو سه نمایشنامه پیدا نمی‌کنم که جادویی در آن داشته باشد

لاریان: دقیقاً و در پایان آنها وارد رودخانه می‌شوند و خودشان را غرق می‌کنند چرا که کلمه رودخانه را عوض کردند و کرده‌اند جاده. این جادوی ادبیات است. وقتی این جادو را نداریم، اصلاً برای چه باید بنویسیم. آن چیزی که امروز به عنوان نمایشنامه و فیلمنامه داریم را که هر روز می‌بینیم. در همین خانه خودمان. سر کار. در خیابان یا هر جای دیگر. کلاً چه ضرورتی دارد دوباره بنویسیمش. آنجا همه چیز جذاب می‌شود که چیزی را خلق کنیم که نمی‌توانیم ببینیم. من سالی 400-500 تا متن می‌خوانم. متنی که تقاضا می‌دهند برای اجرا در سالن انتظامی یا در جشنواره‌های مختلف به عنوان بازخوان و غیره. باور کن حتی دو سه تا را پیدا نمی‌کنم که چنین جادویی در آن داشته باشد. همه شدند عین هم. همه ادای هم را در می‌آورند. در تئاتر ما نصفی شبیه نادری می‌نویسند، نصفی شبیه چرمشیر. همین. یکی نمی‌آید مثل همین فیلم هزارتوی پن، به ریشه‌های اسطوره‌ای و فولک خودمان برگردد و یک درام هولناک بنویسد. چند نفر ما به این فکر کردیم که صبح از خواب که بیدار می‌شویم سوسک شده باشیم. ما دیگر تنها به امرهای واقعی که برایمان اتفاق می افتد فکر می‌کنیم و می‌نویسیم. جهانی خارج از تخیل و فاقد رؤیاپردازی.

البته امیر کوهستانی سعی می‌کند با اضافه کردن یک المان‌هایی این فضا را بسازد.

لاریان: بله. جدیداً دارد این کار را انجام می‌دهد؛ ولی باز آن چیزی نیست که می‌گویم. من دنبال یک جادوی عجیب و غریب هستم. من دنبال آن جادویی هستم که در مردم کوچه و بازار، یک نفر یک نفر را می‌گیرد و می‌گوید برای اینکه سیصد سال قبل برادر تو بودم الان می‌خواهم از تو انتقام بگیرم. من دنبال جادویی هستم که دو برادر شهرستانی یک برادر غول دارند.

بافت اجتماعی ایران روی این قضیه تأثیر دارد. این مانع نیست که همیشه در مورد واژگانی که هر روز باهم رد و بدل می‌کنیم می‌نویسیم؟

در آینده خیلی ناراحت می‌شوم اگر بفهمم یکی تحت تأثیر من است

لاریان: شاید همین باشد. من فکر می‌کنم شاید موج جدیدی که در ادبیات داریم، بیشتر تحت تأثیر هستند تا دنبال ابداع. من در آینده خیلی ناراحت می‌شوم اگر بفهمم یکی تحت تأثیر من است. این را جدی می‌گویم. اگر شبیه من ده تا درست شود که مرا هم از بین می‌برند. دوست ندارم زمانی آنقدر بی ارزش شوم، آنهم بخاطر اینکه ده نفر شبیه من می‌نویسند.

سؤال آخر این نگرش شما از دل دانشگاه بیرون آمده یا محصول خودت است؟

من در دانشگاه هیچ چیز از هیچ کسی یاد نگرفتم

لاریان:  اصلاً به دانشگاه ربطی ندارد. من در دانشگاه هیچ چیز از هیچ کسی یاد نگرفتم. جدی می گویم. عاشق اساتیدم هستم؛ اما تقصیر خودم است. اصلاً سر کلاس نمی‌رفتم که بخواهم یاد بگیرم. دانشگاه تئاتر اساساً یک فرصت است. نه جایی برای یادگیری. باور کن. تئاتر را که نمی‌شود یاد داد. هر کس می‌گوید، دروغ می‌گوید. من اگر صد سال هم سر کلاس نمایشنامه‌نویسی بنشینم، ممکن است یک سری اصول ابتدایی را یاد بگیرم؛ اما خنده دار است اگر تصور کنیم که می‌توانم نمایشنامه بنویسم. دانشگاه در این زمینه اتفاقاً به نظرم نابود می‌کند. کلاً به یاد ندارم نویسنده‌های خوب ما در دانشگاه ادبیات نمایشی خوانده باشند. نه بیضایی خوانده، نه رضایی راد، نه یعقوبی. اتفاقاً آنجا تو بیشتر تبدیل به یک دستگاه می‌شوی که مدل‌های تجربه شده قبلی را دوباره تولید می‌کنی. امکان بدعت را از تو می‌گیرد. تو سنگ می‌شوی و از دست می‌روی. وگرنه اگر مثل آن سلیقه یا مثل آن چیزی که در دانشگاه یاد می‌دادند هر چیزی را بخوانی و بگویی اصول تئاتر این است من هیچ کدام از این متن‌ها را نمی‌نوشتم. احتمالاً متن‌هایم می‌شد شبیه متن‌های...

کی؟

لاریان: خاموشش کن تا بگویم.

انتهای پیام/

واژه های کاربردی مرتبط
واژه های کاربردی مرتبط
پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران