‌گفت‌وگوی خواندنی تسنیم با خانواده‌‌ دزفولی‌ ‌که ۴ شهید تقدیم اسلام کرد/روایتی از ۹ سال چشم‌انتظاری مادر+تصاویر


‌گفت‌وگوی خواندنی تسنیم با خانواده‌‌ دزفولی‌ ‌که 4 شهید تقدیم اسلام کرد/روایتی از 9 سال چشم‌انتظاری مادر+تصاویر

چهارم خرداد «روز مقاومت و پایداری مردم دزفول» روزی است که در دفتر سرگذشت مردم این شهرستان نمرات زرینی مانند تقدیم ۴ شهید از یک خانواده ثبت شده است.

به گزارش خبرگزاری تسنیم از دزفول،بیش از 40 سال از انقلاب و روزهای جنگ و جبهه می‌گذرد و از آخرین دیدارهای عاشقانه مادران شهدا با فرزندان‌شان از زیر سایه قرآن چندین سال سپری شده است. هر چند عمر نسل من و هم سن و سال‌هایم به آن روزهای بی‌قراری نمی‌رسد اما هنوز کوچه کوچه‌های شهر شهیدپرور دزفول بوی اسپند آخرین وداع‌ها می‌دهد و خاطره تبرک گوشه چادر سفید مادران بر روی چشمان فرزندان خود را به یاد دارد.

به بهانه چهار خردادماه سالروز«مقاومت و پایداری مردم شهیدپرور دزفول» به سراغ اسوه‌های صبر و بردباری رفتیم که پایبندی و پایمردی فرزندان‌شان و برادرانشان زمزمه خاص و عام است، شهیدانی که به ندای امام زمان خود لبیک گفته و لباس رزم بر تن کرده و وارد میدان نبرد با دشمن قسم خورده کردند. در ادامه گفت‌وگو خبرنگار تسنیم با فاطمه کیانی مادر«شهیدعلیرضا چوبتراش»، ملکه شوشی‌زاده مادر «شهید مسعودکیانی» و همچنینزهرا کیانی خواهر شهیدان «عبدالحسین و حمیدکیانی»را می‌خوانید.

روایت اول «شهیدعلیرضا چوبتراش»

قامتش  خمیده اما به قول حضرت آقا صلابتی که در این قامت‌هاست کمرکوه را هم شکسته؛ او هم مثل دیگر مادران شهدا هنوز هم دلتنگ علیرضا خود است اما با صلابت از اینکه در راه خدا پسرش را تقدیم کرده افتخار می‌کند و می‌گوید: فاطمه کیانی مادر «شهید علیرضا و آزاده محمدرضا چوبتراش »، خواهر «شهیدان غلامحسین و حمیدکیانی» و عمه « شهید مسعودکیانی» هستم.

هنوز طعم شیرین سن تکلیف را نچشیده بود ولی به بهترین نحو دین خود را ادا کرد و بلوغش همنوا با بلوغ شهادت و جوانی خونینش می‌شود، مادر ادامه می‌دهد: علیرضا 12 سالش بود که به جبهه رفت وقتی جنگ تحمیلی شروع شد نه تنها فرزندان من، دامادهایم و تمام خانواده کیانی به فرمان امام خمینی(ره) مبنی بر حضور در جبهه لبیک گفتند.

شهید والامقام علیرضا چوبتراش

این مادر شهید به پیوند خانواده خود با فرهنگ جهاد و شهادت اشاره می‌کند و می‌گوید: تمام مردان خانوادمان در جبهه حضور داشتند و ما تنها با فرزندان‌مان در شهر ماندیم. تمامی 7 دامادم نیز در دوران جنگ تحمیلی عازام جبهه بودند و از 9 برادر خانواده 8 نفرشان در جبهه بودند و دو برادرم با نام‌های «غلامحسین و حمیدکیانی» و برادر زاده‌ام «مسعود کیانی» نیز به فیض شهادت نائل آمدند.

نمی‌دانم حس مادری که 9 سال از فرزندش خبری نداشته باشد چگونه است و چگونه توانسته این سال‌ها با بی‌خبری از جگر گوشه‌اش و اسارت آن سر کند اما کمی با خود فکر کردم و جواب سوالات ذهنم را این گونه پیدا کردم که، «این مادر، خواهرشهیدان و عمه شهید صبر حضرت زینب(س) را پیشه کرده تا تصلایی برای زخم‌هایش باشد مگر او از حضرت زینب(س) بهتر است که این بانو این همه سختی دیده است اما در روز عاشورا می‌گوید جز زیبایی چیزی ندیدم».

مادر«شهیدعلیرضا چوبتراش»می‌گوید: فرزندم، برادرانم  و برادرزاده‌ام را برای تداوم انقلاب اسلامی تقدیم کردیم، محمدرضا پسرم 21 بهمن اسیر شد و علیرضا در 27 اسفندماه سال 66 در عملیات والفجر 8 به آرزوی خود رسید. خانه‌هایمان در بمهن ماه مورد اصابت موشک قرار گرفتند اما همچنان استوار و تمام‌دار و ندارمان، مال و جانم فدای انقلاب کردیم و راضی به رضای خدا هستیم.

مادر شهید که در کنار صبر از دست دادن فرزندش طعم سال‌ها انتظار را در کنار دیگر اسرا هم چشیده است؛ حزن چشم‌های مادر شهید لب وا می‌کنند و می‌گوید: «مگو زینب بگو بار مصیبت، مگو زینب کبابم تا قیامت، مگو بهمن بگو بارمصیبت کبابم تا قیامت»، محمدرضا پسر بزرگم 19 ساله بود که در والفجر مقدماتی اسیر و 9 سال چشم انتظاری را کشیدم.

او ادامه می‌داد: شب‌ها با گریه می‌خوابیدم، 9 سال چشم انتظار مادر برای شیره جانش را فقط مادر است که درک می‌کند؛ همه جای در و دیوار برای من بوی محمدرضایم را می‌داد، خدا فقط می‌داند من در این 9 سال چی کشیدم.

مادر شهید با بیان اینکه دلم آگاهی می‌دهد که چه شکنجه‌هایی به محمدرضا می‌دادند گفت: زمانی که محمدرضا از دوران اسارت بازگشت در جمع خانوادگی‌مان از شکنجه‌ها و سختی‌های دوران اسارتش به اصرار فامیل می‌گفت به او گفتم «مادرت بمیرد دیگر نگو که دلم تحمل ندارد». از آن روز به بعد دیگر هیچ وقت از دوران اسارتش به دلیل شرایط روحی‌ام صحبتی نکرد.

ایستاده نفر سوم از سمت راست شهید والامقام علیرضا چوبتراش

مگر خاطرات 9 سال صبر چشم انتظاری مادر از فرزند عزیزتر از جان خود تمامی دارد، یادآوری آنها تنها تکرار گذشته تلخ اما افتخارآمیز است، حال و هوایش را عوض می‌کنم اما  او با  بغض در گلویش می‌گوید: جنازه حمید را برادرم از روی جورابش که به پا داشت شناسایی کردیم، از پیکر حمید فقط  یک پا به جا مانده بود زمانی که برای وداع رفتیم برای ما غیرقابل شناسایی بود. حمید کف پاهایش صاف بود برادرم جوراب حمید را از پایش درآورد گفت «کف پای حمید صاف بوده، این حمید است». «حمید برادرم و علیرضا پسرم» در 27 بهمن ماه سال 67 در عملیات والفجر8 با هم به فیض شهادت نائل آمدند.

مادر شهید می‌گوید: علیرضا از شهادتش خبر داشت و رفتارش به گونه‌ای شده بود که آخرین باری که به مرخصی آمده بود آیت‌الله قاضی دزفولی به رحمت خدا رفته بود، در شهر غوغایی شده بود زمانی که من و خواهران علیرضا قصد داشتیم به مراسم تشییع آیت‌الله برویم او گفت «مادر کجا می‌خواهی بروی؟» به او گفتم «مراسم تشییع» گفت «برای چی می‌خواهی بروی، چند روز دیگر انقدر به شهید آباد بروی که ...». 

این مادر شهید از صبری که از ام‌المصائب اهل بیت(ع) هدیه گرفته چنین می‌گوید: با تمام این سختی، دلتنگی و شهدایی که در راه انقلاب داده‌ایم راضی به رضای خدا هستیم. فرزندم را در راه خدا داده‌ام، خدا را گواه می‌گیرم راضی به رضای خودش هستم. بارها به خدا گفته‌ام «خدایا قربانی‌ام را قبول کن» تا شاید از سیمای نورانی حضرت زهرا(س) فردا روز قیامت رو سفید باشم.

هنوز خاطررات پسر و جگر گوشه‌اش را فراموش نکرده بود که ادامه می‌دهد: هر زمان که علیرضا از جبهه به خانه می‌آمد به او می‌گفتم «مادر در جبهه چکار می‌کنید؟» او می‌گفت «می‌خوریم و می‌خوابیم، هیچ کاری نمی‌کنیم»  یک حرف هم تعریف نمی‌کرد.

جنگ تحمیلی به اثبات رساند که روح مردان  شهر شهید پرور دزفول وسعتی به گستره‌ تاریخ  دارد، مادر شهیدمی‌گوید: در زمان جنگ همه مردان خانه ما در جبهه بودن حتی دامادهایم هم در جنگ بودند اصلا مردی در شهر نداشتیم؛ حاج آقا مریض شده بود هیچ‌ کس هم نبود او را به دکتر ببرد.

وی ادامه می‌دهد: زمانی که به علیرضا در جبهه گفته بودند پدرت مریض است خودش را به دزفول رساند. بعد از اینکه حاج آقا را عمل کردیم و به بهبود کامل رسید حاج‌آقا سرکار رفت. علیرضا به سراغ حاج آقا می‌رود و به او می‌گوید «الحمدالله که بهتر هستید بابا اجازه بدید من دوباره به جبهه بروم، 10 روز دیگر خودم را می‌رسانم» و اینگونه هم شد که سر 10 روز خبر شهادت علیرضا را به ما دادند و پیکرش به دزفول آمد؛ حاج آقا همیشه می‌گوید «این پسر حرفش حرف بود».

فرزندش و برادرش را در راه دفاع از آرمان‌های انقلاب تقدیم کرده است اما همچنان صبور و نستوه هر گاه از او می‌پرسم چه حسی پس از رسیدن خبر شهادت فرزندت و برادرانت داشته‌ای مادر با صلابت و مهربانی می‌گوید: خدا را گواه می‌گیرم بعد از شهادت علیرضا و در دوران اسارت محمدرضا گریه می‌کردم چرا پسری دیگر در جبهه ندارم خیلی ناراحت بودم. 

اما در این حین اعظم خواهر شهید علیرضا چوبتراش با خنده می‌گوید: من با علیرضا دو سال اختلاف سنی داشتم، در راه رفتن به مدرسه بودیم که علیرضا گفت «اگر می‌خواهی کیف مدرسه‌ات را بگیرم ولی باید شب مشق‌هایم را بنویسی» به او گفتم «نه نمی‌خواهم، مشق‌هایت هم نمی‌نویسم» به زور کیف مدرسه‌ام را گرفت تا شب مشق‌هایش را برایش بنویسم.

این خواهر شهید ادامه می‌دهد: علیرضا بر بیت‌المال و حق‌الناس بسیار حساس بود به نحوی که در یکی از مرخصی‌ها و بازگشتش از جبهه در کوله‌پشتی‌اش یک بسته آجیل بود زمانی که خواستیم بسته را باز کنیم او گفت «این بسته مال جبهه است و اینجا هم نباید بخوریم حرام است  اگر لازم بود در جبهه باید باز کنیم».

روایت دوم شهیدان  «عبدالحسین و حمیدکیانی»

در میان مادران شهدا برخی با جلوه‌های مختلف از جنس صبر و استقامت گوی سبقت را از دیگران ربوده‌اند و در زمره السابقون السابقون جای گرفته‌اند، مادرانی که با نگاه ساده اما عمیق خود به فرهنگ جهاد و شهادت رنگ و بوی دیگری بخشیده و می‌توان از آنها به عنوان اسوه صبر یاد کرد اما مادر شهیدان کیانی روایت ما از این قاعده مستثنی نیست.

جای خالی مادر شهید را هیچ چیزی پر نمی‌کند، مگر می‌توان خاطرات و سختی‌های دوری از فرزند را از زبان دیگری شنید و روایتگری دیگری را جایگزین کرد اما به سراغ شهیدان کیانی رفتیم تا از شهادت و سبک زندگی شهیدان سخن  بگوید، او در ابتدا خود را این گونه معرفی می‌کند: زهرا کیانی خواهر «شهیدان عبدالحسین و حمید کیانی»هستم، 9 برادر و 2 خواهر بودیم و فعالیت‌های انقلابی و فرهنگی عبدالحسین موجب شد تا بارها از طرف ساواک و منافقان تهدید شود.

این خواهر شهید با اشاره به اینکه همه چیز شهید عبدالحسین کیانی اسلام و امام بود و نسبت به اسلام و انقلاب دغدغه بسیاری داشت گفت: شهید به اندازه چندین نفر فعالیت روزانه انقلابی و مذهبی داشت.

نفر پرچم به دست شهید والامقام عبدالحسین کیانی

 وی درباره وفاداری برادرش به انقلاب و اسلام چنین می‌گوید: مادرم به او گفت «عبدالحسین تو 8 فرزند داریی چرا به جبهه می‌خواهی بروی؟» عبدالحسین گفت « شما چرا این را می‌گویی؟ پشت امام را خالی کنیم؟ خدا هم برای فرزندان من است».

شهیدعبدالحسین کیانی با حضور در جبهه‌ به فرزندانش آموخت که دفاع از کشور سن و سال نمی‌شناسد، باید جنگید و باید به دشمنان ثابت کرد که نمی‌گذاریم  خاک کشورمان را تصاحب کنید، خواهر شهیدان کیانی می‌گوید: دختر عبدالحسین ازدواج کرده و 4 ماه بود که باردار شده بود، شوهرش «شهید احمد هدایت پناه» به جبهه رفت و خبر شهادت داماد عبدالحسین هم برای خانواده آوردند.

وی از دیگر برادر شهیدش حمید کیانی می‌گوید: حمید چند سال از بهار جوانی‌اش بیشتر نگذشته بود، او که باید مثل هم سن سال‌هایش پشت نیمکت‌های مدرسه درس زندگی می‌آموخت اما تصمیم گرفت به مدرسه حقیقی و دفاع از کشور برود.

نفر سمت چپ شهید والامقام حمیدکیانی

خواهر شهیدان کیانی با بیان این‌که در دوران هشت سال جنگ تحمیلی خانه‌ای در دزفول وجود نداشت که مورد اصابت موشک قرار نگرفته و خانه ما هم از این قاعده مستثنی نبود، افزود: خانه‌مان چندین نوبت هدف موشک بعثی‌ها قرار گرفته بود، زمانی که خانه‌مان را موشک زده بود حاج آقا زخمی شده بود، برادرانم که همه در جبهه بودن به حمید گفتند «دیگر نیاز نیست شما به جبهه بیایی، بمان در شهر و از پدر و مادر مراقبت کن» حمید آمد به مادرم گفت دایه ما چه گرفتار بیسم «مادر من چه گرفتاری شدم» مادرم به حمید گفت «میخوای تو هم بری؟ برو حمید» حمید گفت «پس شما را چکار کنم؟».

وی ادامه می‌دهد: باز زمان عملیات می‌شد حمید می‌گفت «مادر می‌خواهد عملیات بشود، پس حالا من بمانم؟» مادر به او گفت «حمید تو هم برو، راضیم به رضای خدا». غلامحسین در 4 فروردین‌ماه سال 61 در عملیات فتح‌المبین  و حمید هم در 27 بهمن‌ماه سال 67 در عملیات والفجر 8 به فیض شهادت نائل آمدند.

خواهر شهید با بیان این‌که عبدالحسین قصاب بود اما با تمام قصاب‌ها فرق داشت، افزود: «شهید عبدالحسین کیانی به عنوان شهید شاخص کشوری در سال 97 انتخاب و کتاب این شهید به نام جوانمرد قصاب منتشر شده است» ولی دلش آنقدر رئوف و مهربان بود. در هر شرایطی به دنبال آسایش و خوشحالی خانواده بود، نمی‌توانست ناراحتی مادرم را ببیند و زمانی که مادرم را ناراحت می‌دید اشکش سرازیرش می‌شد.

نفر وسط شهید عبدالحسین کیانی

خواهر شهید ادامه می‌دهد: هیچ مردی از مردان‌مان در شهر نبود و همه در جبهه بودن، زن برادرم مریض شده و شوهرشم در جبهه بود، در خانه همسایمان را نیمه شب زدیم و از آنها کمک خواستیم با این وجود ولی هیچ‌گاه دست از آرمان‌ها و ارزش‌های‌مان برای انقلاب نکشیدیم.

برخی تصور می‌کنند مادران  شهدا بر اثر کهولت سن و پیری فوت می‌کنند در حالی که این‌گونه نیست بلکه رنج و داغ پیرشان می‌کند، خواهر شهیدان می‌گوید: مادر نه تنها دو برادرم، پسر خواهرش شهید علیرضا چوبتراش، پسر برادرش شهید مسعود کیانی و نیز 4 سال جاویدالاثر هادی برادرم را در کارنامه درخشان خود دارد.  

وی بغض می‌کند و از اینجا به بعد با اندک بهانه‌ای می‌شکند و اشک‌ها بی‌امان بر گونه‌هایش سرازیر می‌شود که ادامه می‌دهد: مادرم دلش خون بود؛ زمانی که نوه غلامحسین را می‌دید دلش خون بود، دختر غلامحسین که 4 ماه از ازدواجش نگذشته بود و شوهرش شهید شده بود، داغ پسر دخترش، داغ اسارت محمدرضا ولی با این داغ‌ها یکبار هم ناشکری نکرد.

اینجاست که باید به فرموده امام راحل گفت دزفول دینش را به اسلام ادا کرد، خواهر شهید کیانی گفت: خبر شهادت علیرضا چوبتراش را به مادرم داده بودند مادر گریه می‌کرد و می‌گفت «خدایا محمدرضا پسرش اسیر است حالا بروم به دخترم بگویم علیرضا پسرت شهید شده است» کاش این بار هم خودم بودم و یک پسر از خودم شهید می‌شد. در آن حالت که مادر داشت بی‌قراری می‌کرد به او گفتند «مادر خودت هم شهید داده‌ای حمید و علیرضا با هم شهید شده‌اند.»

روایت سوم «شهید مسعودکیانی»

هنگامی که با مادر شهید برخورد می‌کنی تازه می‌فهمید که از دامن این مادران چه غیورمردانی تربیت شده‌اند تا به معراج برسند. مادر«شهید مسعود کیانی» نخست خود را با افتخار  مادر شهید معرفی و می‌گوید: 6 دختر و 3 پسر دارم که مسعود هم همچون بسیاری از رزمنده‌های دوران دفاع مقدس از سن خود سال‌ها جلوتر بود. 

مادر شهید با بیان اینکه شهید جز تکلیف، ولایت‌پذیری و آرزوی شهادت مسیر دیگری را قبول نداشت، گفت: زمانی که برای آخرین بار خداحافظی کرد متوجه وضعیت و نورانیت خاص در چهره‌اش شدم و به دلم افتاد که مسعود شهید می‌شود؛ جلویش را نگرفتم و مانع نشدم چون می‌دانستم راهی که می‌رود شهادت است و به خواسته اصلی خود می‌رسد.

شهید والامقام مسعود کیانی

اما ناهید کیانی خواهر شهید مسعود کیانی می‌گوید: سال‌هاست که شهید شده‌ است اما مگر می‌شود که به یاد مسعود و خاطراتش نیفتم و دلم برای او تنگ نشود؛ مسعود که برای فعالیت‌های انقلابی خود  به قم می‌رفت هر وقت به دزفول برمی‌گشت امکان نداشت برایمان سوغات نیاورد.

وی ادامه می‌دهد: بسیار اهل عدالت بود و مثلا یک نوشابه که می‌گرفت بین همه خواهر و برادرها به صورت مساوی همان یک نوشابه را تقسیم می‌کرد.

مادر شهید با بیان اینکه مسعود اهل ایمان و مدام به یاد خدا بود و از ذکر خدا غافل نمی‌شد، گفت: مسعود خدمت و احترام به پدر و مادرش را بالاتر از هر عملی می‌دانست که امیدوارم نسل جوان ما رفتارهای شهدا را الگو خود قرار بدهند. شهید هیچ تمایلی به دنیا نداشت و برای آن ارزشی قائل نبود همیشه می‌گفت دنیا انقدر ارزش ندارد که وابسته آن باشیم

مادر که باشی دنیا هم جمع بشود در وسعت دلواپسی‌ها و شب نخوابی‌هایت تا فرزندی بزرگ کنی که یک روز عصای دست شود و در کنارش افتخار کنی و تو بگویی این پسر رشید من است؛ اما امان از روزی که آن فرزندت شیره جانت آسمانی شود مادر آهی می‌کشد و می‌گوید: مسعود در 7 فروردین ماه سال 61 در عملیات فتح المبین شهید و فقط دو روز بین شهادت شهید عبدالحسین کیانی و مسعود فاصله بود. 

در ادامه تصاویری از شهیدان مشاهده می‌کنید.

گفت و گو از فاطمه دقاق نژاد

انتهای پیام/ح

پربیننده‌ترین اخبار استانها
اخبار روز استانها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon