جای پرشده وطن؛ جای خالی‌مانده ایران در شعر شاملو

جای پرشده وطن؛ جای خالی‌مانده ایران در شعر شاملو

روشنفکران ایرانی و شاملو دچار صورت متناقضی در اقدامات‌شان هستند و معمولا در لحظات سخت، اهل استقامت و پایداری از ایران نبوده و نیستند.

باشگاه خبرنگاران پویا- نادر سهرابی*
البته که نمی‌توانیم از زبردستی شاملو شعر و شاعری و نیز از هوشمندی او در نوشتن چشم بپوشیم! شاملو بخواهد یا نخواهد خواندن متون قدیم فارسی را برای ما ممکن کرده است و چگونه؟ بی‌شک با مرارت‌ها و همتی بسیار که باید گفت. اگرچه شاید نقدهای گفتمانی نگارنده به شاملو، او را به اسطوره این متن بدل نخواهد کرد اما نادیده گرفتن موقعیت شعر شاملو، که بی‌شک نقطه عزیمتی‌ است برای شعر، فهم از موقعیت سیاسی شعر و زبان فارسی را ناقص می‌کند و هر تصمیمی را برای آینده ناپخته می‌گذارد. اما فراموش نباید کرد که این یادداشت، یادداشتی انتقادی است.

شاملو به زبان بیهقی می‌نویسد؛ به فارسی قرون 4 و5؛ برای کشف شعر از درون این سطرها حوصله‌ای بسیار لازم است اما خواننده پس از انس با ذهن و زبان او به‌روشنی درمی‌یابد که این حوصله به‌ خرج دادن، ارزشش را داشته است. این را شاعر سپید‌سرای امروز که تلاش می‌کند شعرِ این زبان و این جهان را کشف کند، بیشتر می‌فهمد. او با خواندن اشعار شاملو انگشت حیرت به لب می‌گیرد و می‌پرسد چگونه شاعری در قرن سیزدهم شمسی چنان با زبانی دور و کهن آشنا شده است که شعر را از لایه‌های آن و از به وسیله آن بیرون می‌کشد و از آن هم شگفت‌انگیزتر: این شعر را مخاطبی مدرن می‌خواند و باز حیات خود را در آن کشف می‌کند. 

بگذریم. این احیای زبان کهن در شعر شاملو و همچنین ممارست‌هایی که او در احیای فرهنگ عامه، به‌ویژه در جمع‌آوری کتاب کوچه داشته است، با فحوای کلی شعر او، نمی‌خواند. ایران در شعر او مرزهای مشخصی ندارد. او می‌پرسد که «وطن کجاست؟» اما نمی‌پرسد که «ایران چیست؟» این شاید به علت محوریتی باشد که انسان و عشق در شعر او پیدا می‌کند و از منظر یک شاعر، شاید با ماهیت شعر نیز مناسبتی داشته باشد اما به‌ هرحال شور ما را نسبت به وطنمان برنمی‌انگیزد. زمانی که شاملو می‌گوید «وطن کجاست که آوازِ آشنای تو چنین دور می‌نماید؟» انگار نسبتی واژگون را طرح می‌کند. وطن در شعر او چیزی نیست که انسان را تعریف می‌کند بلکه انسان چیزی است که وطن بسته به دلبستگی‌ها و عشق او متعین می‌شود. برای او وطن آنجاست که انسان قراری می‌یابد نه آنجا که انسان باید خود را به قرار و پایداری آن متعهد کند. او همچنین می‌پرسد: «امید کجاست؟/ تا جهان/ به قرار/ بازآید؟» و بنابراین همان‌طور که گفته شد، انسان، امید و عشق، تعاریفی برتر و تعیین‌کننده‌تراند از وطن.

باری این را اگر یک دیدگاه به‌حساب آوریم، اگرچه مفهومی انتزاعی و نامتعین به‌دست داده است اما از نظر طرفداران شاملو هم شاعرانه‌تر است و هم جهانی‌تر. شاعران امروز زبان فارسی همگی همین سودا را دارند که جهانی بنویسند و ادعا می‌کنند که این نقطه قوت شعر و تفکر است که از مرزها فراتر برود. در نقد این دیدگاه باید پرسید که آیا این کمی غیرمسئولانه نیست؟ این سودای خامی نیست که به‌جای کارگزاری امور متعینی مثل خون و خاک، هوای اموری نامتعین و انتزاعی داشتن. از یاد نبریم که شاملو همواره مبارزی سیاسی بوده است و زندانی‌کشیده دوران پهلوی است اما به نظر می‌رسد در مبارزات سیاسی او نیز بی‌اعتبار کردن مرزها و احیای جهانی یکپارچه که انسان از حیث انسانیِ خود در آن حکم می‌راند مقصود اصلی بوده است نه نجات محدوده مشخصی به اسم ایران، با تباری مشخص و خصیصه‌هایی مشخص. او عنوان سخنرانی خود در کنگره اینترلیت 2 را «من درد مشترکم؛ مرا فریاد کن» گذارده است که زنده‌داریِ یک فرهنگ متعالی جهانی و یکپارچه را قصد کرده است.


خلاصه آنکه محوریت انسان در تفکر شاملو با بی‌اعتبار شدن تبار و خون ایرانی مترادف شده است تا این وضع متناقض‌نما در چهره فرهنگی او رخ بنماید که شاعری که گویی تمام همّ و غمش احیای فرهنگ عامه است و بهره‌گیری از زبان اصیل فارسی که الحق مهم‌ترین امر در تعیین مرزهای ایران فرهنگی است، در محتوای شعر خود انسانی را فریاد می‌زند که فراتر از ایران پرواز می‌کند و به چیزی ورای این حرف‌ها فکر می‌کند. گویی که ایران از اساس چیزی نیست و این وطن نیست که انسان را تعریف می‌کند. اگرچه او در سخنرانی‌های خود در دانشگاه برکلی و یادداشت قدیمی‌تر خود رد «کتاب جمعه» این را تصریح نکرده است اما به‌نظر می‌رسد که اختلاف اساسی شاملو و فردوسی، در حاق خود نه «ضحاک» و «انقلابات اجتماعی» -که البته این موضوعات هم بی‌نسبت با بحث اصلی نیست- بلکه این مهم است که فردوسی در کنه شاهنامه انسان را به‌عنوان آمیزه‌ای از خونی که از گذشتگان خود دارد می‌داند و خاک کشوری که از آن سرشته شده است، می‌داند، نه چیزی در خود و برای خود که مقاصدش را با انتزاع «وظیفه» کشف می‌کند.

صورت متناقض نمایی که از آن سخن رفت، در رفتار روشن‌فکری معاصر ما نیز دیده می‌شود. آنها که داعیه سنت و تمدن باستانی و ایران‌گرایی دارند از لحظات سخت از ایران می‌گریزند و در مشقت‌های اقتصادی، گله‌وار به فروشگاه‌ها حمله می‌کنند و در خرید‌های خود کالای ایرانی را پس می‌زنند و با برندهای خارجی تفاخر می‌کنند و درمقابل، آنها که هیچ‌یک از این ادعا‌ها را ندارند، اردوهای جهادی و دفاع از مرزها و مجاهدت‌های بی‌شمار در مصیبت‌ها را به‌عهده گرفته‌اند و آمارهای بی‌شماری نشان می‌دهد که مصرف‌کننده کالاهای داخلی نیز همین‌ها هستند. آنها، حتی بی‌سوادترین و بی‌استعدادترین‌شان، خوش‌باورانه به کلاس‌های زبان و سفارت‌های فرانسه، آلمان و استرالیا پناه می‌برند و اینها، حتی نخبه‌ترین‌شان، بلاهت‌های دانشگاه ایرانی را تحمل می‌کنند و لبخندزنان به آینده امیدوارند.
آری امید و وطن مناسبتی با هم دارند اما وطن آنجا نیست که امیدوارت کنند، وطن آنجاست که امید را از اساس ممکن می‌کند. کاش شاعری در قواره شاملو باز می‌آمد و می‌گفت که وطن، آن چیز موهوم و انتزاعی نیست، وطن همین واقعیت آلوده است و همین واقعیت آلوده است که «امید داشتن» را به کاری قهرمانانه بدل می‌کند، وگرنه در خیال، هر رؤیای کوچکی آدمی را امیدوار می‌تواند کرد.

*شاعر و پژوهشگر حوزه ادبیات

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران