نقش مشهود رهبر انقلاب در آزادسازی سوسنگرد/خاطرات رهبری از یک حماسه


آیت الله خامنه ای در سوسنگرد

خبرگزاری تسنیم : نقش رهبر معظم انقلاب اسلامی براساس مستندات و روایات متقن از زمان تکوین ایده و طرح عملیات تهاجم به دشمن بعثی و عقب راندن متجاوزین از شهر سوسنگرد، تا زمان آزادسازی این شهر غیرقابل انکار است.

به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت خبرگزاری تسنیم، عملیات دفاعی رزمندگان اسلام در برابر نیروهای متجاوز عراقی در حراست از شهر سوسنگرد، تنها به مدد 200 نفر از پاسداران، بسیجیان و شماری از اهالی شهر، با سلاح‏های سبک صورت گرفت. در این عملیات، رزمندگان دلیر ایرانی، به فرماندهی شهید دکتر مصطفی چمران، سرسختانه و شجاعانه در برابر هجوم تانک‏های دشمن و در زیر گلوله باران توپخانه آنان مقاومت کردند، تا این که شهر را از محاصره بعثی‏ ها خارج نمودند. این موفقیت بزرگ و تاریخی در حالی به دست آمد که مدافعان مسلمان شهر سوسنگرد، بسیاری از یاران خود را از دست داده و سه روز متوالی بدون آب و غذا و مهمّات جنگی، مانده بودند.

مستندات و روایات متقن، بیانگر این حقیقت است که از زمان تکوین ایده و طرح عملیات تهاجم به دشمن بعثی و عقب راندن متجاوزین از شهر سوسنگرد، تا زمان آزادسازی این شهر قهرمان و مقاوم و به تبع آن دفع خطر سقوط شهر اهواز نقش حضرت آیت‌الله خامنه‌ای مشهود و غیرقابل انکار است.

روایت زیر به نقل از آیت الله خامنه‌ای، به مناسبت 26 آبان در سال 1359 سالگرد آزادسازی سوسنگرد، در برنامه «خاطرات جبهه» در تاریخ سوم مهر ماه 1363 از سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شده است.

قصه پرغصه روزهای اول جنگ تحمیلی در سوسنگرد را مقام معظم رهبری چنین روایت می کنند:

البته سوسنگرد دو بار محاصره شد و این شهر یک شهر مقاوم و آسیب دیده ای است: بار اول یا دوم بود که آن جا محاصره شد بعد از آن که مدتی بود عراقی ها نزدیک ما بودند و توانستند وارد سوسنگرد شوند و نیروهای ما را از داخل شهر عقب بزنند، که حتی فرماندار هم برای آن جا معین کردند. اما بعدا نیروهای ما رفتند عراقی ها را عقب زدند و آن ها فرار کردند. ولی دفعه دیگر که شاید آخرین دفعه بود سوسنگرد محاصره شد، البته این را هم بگویم که من در فاصله این مدت یکی دو بار آن مرحوم، شهید مدنی هم با ما بود خلاصه این که من خاطرات خیلی خوبی از سوسنگرد و از رفت و آمدهایم به سوسنگرد داشتم که الان در نظر ندارم.اما قضیه فتح سوسنگرد به این ترتیب است که مدتی بود عراقی ها سوسنگرد را به تدریج محاصره می کردند ما تا سوسنگرد رفته بودیم و سوسنگرد را گرفته بودیم اما یک مقدار آن طرف تر سوسنگرد که محور سوسنگرد- بستان باشد، دست عراقی ها بود. البته اول عراقی ها عقب نشینی کردند.لکن بعد مجددا آمدند تا نزدیک سوسنگرد، یعنی تقریبا یک نیم دایره در ضلع شمالی و شمال غرب سوسنگرد زدند و از طرف بستان محاصره کردند که تدریجا از طرف جنوب هم از قسمت «دب حردان» یعنی غرب اهواز، نیروهایی که در آن جا بودند تدریجا کشیدند به طرف شمال و خودشان را به کرخه کور نزدیک کردند. سپس از کرخه کور عبور کردند و آمدند محور حمیدیه- سوسنگرد را قطع نمودند و با طی کردن یک نیم دایره از شمال و یک نیم دایره از جنوب، کاملا سوسنگرد محاصره شد، تا آن جا که ما فقط یک راه را به داخل سوسنگرد داشتیم و آن هم راه کرخه بود؛ یعنی تنها از داخل کرخه نیروها می توانستند به داخل سوسنگرد بروند.و تدریجا همین راه هم مورد محاصره و زیر آتش قرار گرفت و چند تا از قایق های ما که یک وقت می رفتند به سمت سوسنگرد داخل کرخه غرق شدند .

اگر عراقی ها سوسنگرد را می گرفتند...

به هر حال ما چنین وضعیت محدودی آن جا داشتیم و این ها شهر را نگه داشته بودند و در حالی که ما یقین داشتیم و مطمئن بودیم اگر عراقی ها سوسنگرد را بگیرند، همه این بچه ها قتل عام خواهند شد.یک خاطره هم مربوط به عصر روز 23 آبان است که این را دقیق یادم هست، علتش هم این است که این خاطره را من سه روز بعد از حادثه از اول تا آخر نوشتم و نوشته اش  الان در تقویمم هست. ( شاید روز 27 یا 28 آبان این را نوشته ام ) این قضیه مربوط به روز 23 آبان سال 59 است که مصادف بود با روزهای دهه محرم و در روز 23 آبان که روز جمعه بود ما در تهران جلسه شورای عالی دفاع داشتیم. قبل از آن که من بروم جلسه، از ستاد ما سرهنگ سلیمی تلفنی با من تماس گرفت و آقای سرهنگ سلیمی که اخیرا وزیر دفاع بود، ایشان هم در آن جا رئیس ستاد بود ایشان تلفن کرد به من با اضطراب که سوسنگرد به شدت زیر فشار و آتش فراوانی است، بنابراین بچه ها استمداد می کنند، یک کاری هم قبلا قرار بود انجام بگیرد که انجام نگرفته است و آن کار این بود که ما نشسته بودیم با فرمانده لشکر 92 که سرهنگی بود توافق کردیم حرکتی انجام بگیرد و آن ها بروند به کمک این بچه ها و قرار بود مقدماتی فراهم شود که آن مقدمات فراهم نشده بود. لذا ایشان ناراحت بود که بچه ها سخت زیر فشار هستند، فکری بکنید و چون اندکی بعد جلسه شورای عالی دفاع تشیکل می شد گفتیم در جلسه مطرح کنیم، وقتی جلسه تشکیل شد، بنی صدر نیم ساعت یک ساعتی دیر آمد، وارد جلسه که شد، ما اطلاع پیدا کردیم ایشان هم در اتاق دیگری با فرماندهان نظامی قضیه سوسنگرد را داشتند رسیدگی می کردند. بنابراین فهمیدیم که بنی صدر هم از جریان با اطلاع است و لذا تاکید کردیم که زودتر به داد این بچه ها برسید و من می دانستم این بچه ها چه بچه های خوبی هستند.

فرشته هایی در سوسنگرد

بد نیست این را هم در این جا بگویم که بچه ها چون به خوبی راه رفت و آمد در سوسنگرد را نداشتند، آذوقه به آن ها نرسیده بود، یک روز به ما تلفنی خبر دادند که ما این جا هیچ آذوقه نداریم، اما سوپرمارکت های خود شهر که مال خود مردم است و مردم در آن ها را بسته اند و رفته اند، یک چیزهایی دارد... لکن ما حاضر نیستیم چون مال مردم است و راضی نیستند!

من دیدم که واقعا این ها فرشته اند و اصلا به این ها بشر نمی شود گفت، زیرا سوپرمارکتی را که صاحب آن گذاشته از شهر فرار کرده و الان هم اگر بفهمد سروان نیروی هوایی دارد از شهر و خانه اش دفاع می کند و می خواهد از آن استفاده کند، با کمال میل حاضر است خودش برود توی سینی هم بگذارد و با احترام به آن ها بدهد تا استفاده کنند و این جوان های پاک و فرشته صفت واقعا حاضر نبودند از این ها استفاده کنند. لذا از ما اجازه می خواستند این بود که ما گفتیم بروید باز کنید و هرچه گیرتان می آید بخورید، هیچ اشکالی ندارد.غرض این است که یک چنین جوان هایی بودند و من در جلسه شورای عالی دفاع مطرح کردم که اگر شهر را بگیرند، این بچه ها شهید خواهند شد و خسارت شهادت این بچه ها از خسارت از دست دادن شهر بیشتر است، به خاطر این که شهر را ما دوباره خواهیم گرفت، اما این بچه ها را دیگر به دست نمی آوریم.

شبی پرحادثه و خاطره انگیز

آن شب در اتاق نشسته بودیم، من بودم و شهید چمران و سرهنگ سلیمی و شاید یک نفر دیگر بود، یک جوانی هم به نام اکبر محافظ شهید چمران، خیلی شجاع و خوش روحیه و متدین که حقا و انصافا یک جوان برازنده ای بود و آن شب آن جا رفت و آمد می کرد و من اصلا وقتی آن شب به چهره او نگاه می کردم، می دیدم این جوان به نظر من چهره عجیبی دارد- که شاید واقعا همان نور شهادت بود به این صورت در چشم ما جلوه می کرد- به هر حال خیلی شب پرحادثه و خاطره انگیزی بود و بالاخره ما نشستیم تا ساعت مثلا 11 الی 12 صحبت هایمان را کردیم بعد رفتیم بخوابیم که صبح آماده باشیم برای حرکت؛ من رفتم خوابیدم، تازه خوابم برده بود، دیدم شهید چمران آمده پشت در اتاق من و محکم در می زند که فلانی بلند شو، گفتم چه شده است؟ گفت طرح به هم خورد. پرسیدم چه طور؟ گفت بله، از دزفول خبر دادند که ما تیپ 2 لشکر 92 را لازم داریم و نمی توانیم در اختیار شما بگذاریم و این بدین معنا بود که وقتی نیروی حمله ور اصلی گرفته شود، دیگر حمله به کلی تعطیل خواهد شد. لذا من خیلی برآشفته شدم که این ها چرا این کار را می کنند و اصلا معنای این حرکت چیست؟

کارشکنی های بنی صدر

و این چیزی جز اذیت کردن و ضربه زدن نخواهد بود. به هر حال بلند شدم و آمدم در اتاق، گفتم تلفنی بکنم به فرمانده نیروهای دزفول، آن وقت تیمسار ظهیرنژاد بود، وقتی تلفن کردم به ایشان که چرا این دستور را دادید و چرا گفتید که این تیپ فردا نیاید و وارد عملیات نشود، ایشان گفت دستور آقای بنی صدر است و علتش هم این است که این تیپ را ما برای کار دیگری می خواهیم و آوردیم اهواز برای آن کار. بنابراین اگر بیاید آن جا منهدم خواهد شد و چون احتمال انهدام این تیپ هست و این تیپ را هم ما لازم داریم و تیپ خیلی خوبی است، ما نمی خواهیم این تیپ را وارد عملیات فردا بکنیم مگر به امر، یعنی این که از سوی فرماندهی یک دستور ویژه ای بیاید که برو.من گفتم این نمی شود، زیرا که اولا چرا تیپ منهدم شود و منهدم نخواهد شد، (کما این که نشد و عملیات فردا نشان داد) به علاوه شما این را برای چه کاری می خواهید که از سوسنگرد مهم تر باشد، وانگهی اگر چنان چه این تیپ نیاید، عملیات سوسنگرد قطعا انجام نخواهد گرفت و نیامدن تیپ به معنی تعطیلی این عملیات است، لذا باید به هر تقدیری هست بیاید. شما خبر کنید و به آقای بنی صدر هم بگویید دستور را لغو کند تا این تیپ بیاید و شکی در این نکنید، باید این کار انجام بگیرد.البته خیلی قرص و محکم این را گفتم.

پیغام امام برای آزادسازی سوسنگرد

و اما در کنار همه این ها یک چیزی که قویا به کمک ما آمد و من فراموش کردم بگویم پیغام مرحوم اشراقی (داماد امام) بود که اوایل همان شب از تهران با من تلفنی تماس گرفت و گفت امام فرمودند بپرسید خبرها چیست؟ من گفتم خبر این است که قرار بر این است که فردا عملیاتی انجام بگیرد و ظاهرا من یک اظهار تردیدی کرده بودم که دغدغه دارم و ممکن است نشود، مگر این که امام دستوری بدهند، ایشان رفت با امام تماس گرفت و آمد گفت امام فرموده اند تا فردا باید سوسنگرد آزاد شود و تیمسار فلاحی هم خودش باید مباشر عملیات باشد. (این را هم مخصوصا قید کرده بودند) که البته تیمسار فلاحی آن وقت جانشین رئیس ستاد بود و عملا در عملیات مسئولیتی نداشت، بلکه مسئولیت را فرمانده نیروی زمینی داشت. من وقتی این را از مرحوم اشراقی گرفته بودم چون ظاهرا شب و دیر وقت بود، نگفتم و یا شاید هم فکر می کردم که حالا صبح خواهم گفت و مثلا شب احتیاجی نیست گفته شود، اما وقتی این مسئله پیش آمد دیدم حالا وقت آن است که این پیغام را الان برسانیم. لذا نشستیم دو تا نامه نوشتم یکی ساعت 1:30 بعد از نیمه شب، یکی هم ساعت 2 و آن را که ساعت 1:30 نوشتم، به آقای سرهنگ قاسمی فرمانده لشکر 92 نوشتم. نوشتم که داماد حضرت امام از قول حضرت امام پیغام دادند که فردا باید حصر سوسنگرد شکسته شود و سوسنگرد باز شود، بنابراین اگر تیپ 2 نباشد این کار عملی نخواهد شد و من این را به تیمسار ظهیرنژاد هم گفته ام و ایشان قول دادند با بنی صدر صحبت کنند که تیپ بیاید و به هر حال شما آماده باشید که تیپ را به کار گیرند و لذا مبادا به خاطر پیغامی که اول شب به شما از دزفول داده شده شما تیپ را از دور خارج کنید، این نامه را نوشتم، ساعت 1:30دادم به دست یکی از برادرانی که در آن جا با ما بود و گفتم این را می بری، اگر سرهنگ قاسمی خواب هم بود از خواب بیدارش می کنی و این کاغذ را قطعا به او می دهی و نامه ساعت 2 را هم نوشتم به تیمسار فلاحی و برای او هم نوشتم که تیپ را خواسته اند از دست ما بگیرند و گفتیم که باید باشید و مسئولید بروید دنبال آن که این تیپ را به کار بگیرید. البته مضمون این نامه ها را من اجمالا به شما گفتم و عین این نامه ها را متأسفانه آن وقت از رویشان فتوکپی برنداشتم اما احتمالا باید در مدارک لشکر 92 باشد که اگر چنان چه الان بروند و نگاه کنند، این نامه ها هست و بعد هر دو نامه را دادم به شهید چمران، گفتم شما هم یک چیزی ضمیمه آن ها بنویسید، تا نظر هر دوی ما باشد، ایشان هم پای هر کدام یک شرح دردمندانه ای نوشت و با توجه به این که ایشان خیلی ذوقی و عارفانه کار می کرد، اما من خیلی با لحن قرص و محکمی نوشته بودم دیدم واقعا اگر کسی نوشته مرحوم چمران را بخواند دلش می سوزد که ما اصلا در آن روز چه وضعی داشتیم، به هر حال ساعت 2 این را هم فرستادم برای سرتیپ فلاحی و خوب خاطرمان جمع شد که این کار انجام می گیرد، اما در عین حال دغدغه  داشتیم، چون بارها اتفاق افتاده بود که کار تا لحظات آخر به یک جایی می رسید. اما به دلیلی دستور توقف آن داده می شد و برای همین بود که دغدغه داشتیم.به هر حال صبح زود که از خواب بلند شدم برای نماز، در صدد برآمدم ببینم وضع چطور است که دیدم الحمدلله وضع خوب است و شنیدم ساعت 5 تیپ 2 از خط عبور کرده، معلوم بود همان  نامه که نوشته شد این ها مشغول شده بودند، یعنی ساعت 5 تیپ 2 از خط عبور کرده بود و اگر چنان چه بنا به امر می خواستند کار کنند، تا وقتی آن آقا از خواب بیدار شود و به او بگویند و او بخواهد مشورت کند، بالاخره آن امر ساعت 9 صادر می شد و ساعت 11 هم عمل می شد که هرگز انجام عملیات موفق نبود یعنی انجام می گرفت ولی یک چیز ناموفق بی ربطی می شد که قطعا شکست می خوردیم. اما این ها ساعت 5 صبح که هوا هنوز تاریک بود با شروع به کار از خط عبور کرده بودند، یعنی شاید ساعت 4 راه افتاده بودند و شاید هم زودتر، به هر حال مرحوم چمران بلند شدند و رفتند اما من چون در داخل ستاد مقداری کار داشتم، و چندتا ملاقات هم داشتم. ملاقات هایم را انجام دادم و راه افتادم رفتم به طرف جبهه و منطقه عملیات. البته وقتی رفتم آن جا، دیدم شهید فلاحی هم رفته و صبح زود عبور کرده بود که آقای چمران و آقای غرضی هم صبح زود رفته بودند و در خطوط مقدم و نزدیکی های صحنه درگیری، یا در خود صحنه درگیری. و بالاخره همه آن ها حضور داشتند که وقتی ما حدود ساعت 9- 9:30 رفتیم، دیدیم نیروهای ما پیش رفته بودند و یک ساعت بعد که حدود ساعت 10:30 بود، سرتیپ ظهیرنژاد هم آمد و ایشان هم رفت جلو، همه مشغول بودند و ما می رفتیم در داخل واحدها، عقب و واحدهای درگیر پیاده می شدیم، با آن ها صحبت و احوال پرسی می کردیم و از عملیات خبر می پرسیدیم که دائما گفته می شد خبرها خوب است و پیش بینی می شد ساعت 2:30 وارد سوسنگرد خواهیم.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران