این مویه در گلو مانده؛ فصلی برای "نبشتن غم"


خلیل عمرانی

خبرگزاری تسنیم : شاگردان مرحوم خلیل عمرانی در یادداشتی یاد این شاعر انقلاب را با نقل خاطراتی از مسلک و مرام او زنده نگه داشتند.

خبرگزاری تسنیم-اصغر ملائی محمدآبادی – غلام امینی – عبدالحمید انصاری نسب عباسی  - آذر 91 – بندرعباس:

توی این راهرو‌ها گم می‌شوم وقتی برای ندیدن تو، کلمه‌ها می‌ریزند روی بغض‌هایی که هی تو را به خاطرم می‌آورند، لبخند ریشه‌داری که هیچ گاه، آدم را از دیدنت، پشیمان نمی‌کرد، دایره ارادت ما شعاعی دارد تا بندر دیر، تا دیرترین دورها که مثلاً گذار روزگار، آدم را به فراموشی ها می‌برد.

از اتوبوس بندرعباس – بوشهر، پیاده می‌شویم و در شهر تو قدم می‌زنیم، استوار و سخت، تاول این غم، گریه‌هامان را گرفته است، صداقت توست که دوباره مرا به خواندن غزلی آیینی فرا می‌خواند، غزلی غمگین و پرغرور، دوباره برده‌ای مرا تا سال‌های قشنگی یک خاطره، هم قد اسلحه ژ3 بودی با شناسنامه‌ای که پانزده سالگی‌اش را بغل می‌کرد و تو که از همان روزها، خلیل آسا، آسمان را می‌ریختی توی شعر و از چشمانت، نگاه و نگار می‌رسید به آدم، امروز خواندن یک شعر مرا به خلوت خاطرات تو می‌برد.

شب شعر شیدای دیر مغان در 20 مهر 1387 در سالن همایش کانون غدیر بندرعباس بود که که هر بار برخاستی و دست‌های سلام شاعران این دیار را فشردی و پس از آن می‌شد توی دفتر مدیر کل آموزش و پرورش، پشت کرد به بخش نامه‌ها و پیوست‌ها و فارغ از معاونت‌ها و کارشناس‌ها و دستورالعمل‌ها، غزلی خواند و در سویدای آفرین‌های ممتد از این همه نامه و شماره، خیزی در جان و جهان شاعری کرد.

دوستت دارم به اندازه‌ای که وقتی بدانی حق کدام طرف ایستاده، این طرف را با همه ژست‌ها و چشم غره‌ها، بریزی به هم و همهمه‌ها را به هیچ بگیری و حیثیت مصنوعی دروغ را پس بزنی و بگویی مرز هرمزگان مال همین بچه‌هایی است که شاید هیچ وقت به قله‌ای که شما از دوربین‌ها و تیترها و  .  . . .  ، نرسند، بغض بکنی، غیز شوی و غربت و غرورت را به نفع کسانی فریاد کنی که شاید نتوانند از راهروهای این ساختمان‌های  شکیل چند طبقه، بالا بیایند.

هر چند هیچ شجره نامه‌ای این را نخواهد، تو با همه مانسبت داری، تو که در هوای پاک صبح قیصر و سلمان، تنفس کرده‌ای از شیدایی غریبانه سید، نشان و جان داری، در استعاره‌های ما همیشه شیر بوده‌ای و غزال و ملالی که داریم در پاکی تو سامان دارد و خشم که پارادوکس ظریف مهربانی‌های توست.

شروه و شعر، شب شعر کیش که خیال را به جزیره آورده بود که این عاقل دو پا  فارغ از دلارها  و دلّال‌ها، اینجا هم می‌تواند سر  به سر تنهایی آدم، بگذارد و پس از آن بود که بیشتر مشتاق شعرخوانی می‌شدیم.

هر بار گفتن از تو، پدیده‌ای تازه‌ام می کند، فقط برای صداقت، پا بشویم، راه‌ها را بخوانیم و بنویسیم به افق دریا، به بهانه تو.

حالا ظاهراً رفته‌ای تا امامزاده‌ای در بندر، زائرانی که از دریا می‌آیند، موج می‌آورند و غزل، امروز در میناب، دیروز در رودخانه، فردا در بندرعباس، دوباره بهانه‌هایمان، سنجاق می‌شود به فاتحه‌ای برات، نه اینکه نیستی و نباشی، اینکه دوباره گزارش ما برای شعرهای تو نیست.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران