بزرگ‌ترین آلاینده‌های بصری در تهران، سازمان زیباسازی شهرداری است


اردشیر رستمی

خبرگزاری تسنیم : یکی از بزرگ‌ترین آلاینده‌های بصری در تهران، سازمان زیباسازی شهرداری است.

 به گزارش خبرگزاری تسنیم به نقل از روزنامه اعتماد ،متن گفتگوی اردشیر رستمی به شرح زیر است:

بسیاری او را به نام بازیگر نقش «جوانی شهریار» می‌شناسند. ولی او به بسیاری از رشته‌های هنری، سر کشیده و شاید بازیگری، یکی از هنرهایی باشد که کمتر به آن پرداخته. اردشیر رستمی، دستی در بازیگری، کارگردانی، نویسندگی، مجسمه‌سازی، شاعری و معماری دارد. هر چند کار اصلی‌اش، هنرهای تجسمی است، از طراحی و نقاشی گرفته تا کاریکاتور. او تاکنون 6 کتاب مستقل چاپ کرده و سخنرانی‌های متعددی نیز درباره هنرهای تجسمی در دانشگاه‌های تهران داشته و هر سال، تقویم‌هایی نیز از طرح‌های خودش، به دو زبان انگلیسی و فارسی منتشر می‌کند. با این حال، گفت‌وگوی ما با او، درباره نگاه زیبایی‌شناسی به شهر تهران و عملکرد سازمان‌هایی مانند زیباسازی پایتخت است. سازمانی که رییس آن، شوشتری بارها اعلام کرده نقدها به عملکرد او و مجموعه‌اش را ارج می‌نهد و حتی حاضر است هزینه تحقیقات درباره عملکرد این سازمان را بپردازد. رستمی به دفتر «اعتماد» آمد تا درباره حاکم شدن رنگ‌های خنثی به جلوه‌های بصری پایتخت، «چشم‌انداز فروشی»، اجرای ضعیف آثار حمایت شده از سوی سازمان زیباسازی شهرداری و همچنین سلایق خود و انتقاداتش سخن بگوید. هر چند به نظر می‌رسد ورود به حوزه انتقاد از جنبه‌های هنری فعالیت‌های سازمان زیباسازی، مانند تمام نقدهای هنری بیشتر بر پایه سلیقه بنا شده، ولی سخنانی که اردشیر رستمی بر زبان می‌راند، با عکس‌های متعددی همراه شده که دیدن آنها، دلیل واضحی برای اثبات مدعای اوست. در تصویری از منطقه کن در شمال شرق تهران، جلوه بصری شهروندان به اندازه‌یی شلوغ شده که آشکارا پیداست ضعف مدیریت شهری، عامل آن است. حتی حالا که در همه مناطق شهر، به‌ویژه مناطق جنوبی و مرکز تهران شلوغی و آشفتگی جزیی از خصوصیات بصری شهروندان شده، باز هم رستمی می‌گوید در این بین، نباید نقش سازمان زیباسازی را در شور کردن این آش هفت جوش، از یاد برد. این‌گونه است که اردشیر رستمی اعتقاد دارد یکی از بزرگ‌ترین آلاینده‌های بصری در تهران، سازمان زیباسازی شهرداری است. اینکه چرا این سازمان، کارکردی کاملا مغایر رسالت و ماموریت اولیه خود یافته، محل بحث دیگری است که فرصت پرداخت کامل درباره آن نبود، ولی رستمی، به دلیل آن از نگاه خود اشاره‌یی کرد و گذشت: «دنبال چه می‌گردید؟ کار باید با سرعت، تمام و هزینه قراردادها پرداخت شود.»

 

‌ ارزیابی شما از زیبایی‌شناسی شهری در تهران چیست؟

سال‌هاست رنگ‌های خنثی در شهر حکومت می‌کند. المان‌های بی‌دلیل، اضافه، زشت و غیرهنری همه جا را گرفته. انگار ما از شادی می‌ترسیم. از رنگ‌های شاد، انرژی زا و شادی آفرین می‌ترسیم. شما کیلومترها، سطوح رنگ شده در اتوبان‌ها، می‌بینید یا وقتی هنرمندان شهری، می‌خواهند طبیعت را به تصویر بکشند، با رنگ‌های خنثی این کار را می‌کنند. در اتوبان صدر، یادگار و تقاطع‌های دیگر تهران این وضعیت هست. در حالی که یکی از وظایف شهرداری، شاد ساختن بستر زیستی است.

در اتوبان مدرس، ورودی جردن، شما تابلوی بزرگی را می‌بینید به نام زنگ روستا که شاید 500 متر طول دارد. امتیازی که این نقاشی دیواری، می‌گیرد امتیاز یک کار کودکستانی و ابتدایی است. شما آنجا آدم‌ها، گوسفندها و پرنده‌هایی را می‌بینید که غیرحرفه‌یی ترسیم شده‌اند. در حالی که این نقاشی، در یکی از سیاسی‌ترین خیابان‌های ایران، اجرا شده. یعنی این منطقه یکی از مناطق سیاسی و فرهنگی مهم ایران است. تمام خانه‌های سفیران در این منطقه است و ما با این نقاشی به جهان نشان می‌دهیم هنر ما چه عیاری دارد. چه کسی قبول کرده این نقاشی آنجا اجرا شود؟ چه کسی تصمیم گرفته این کار ارزش آمدن روی دیوار شهر را دارد؟

‌ بزرگ‌ترین چشم‌انداز انسان، آسمان است که با این وضع آلودگی، رنگ خنثی و خاکستری گرفته. این را چه می‌شود کرد؟

درست است، منتهی در زمینه صنعت و دودزایی وسایط نقلیه نمی‌توانم نظر بدهم. در حوزه هنر، صحبت می‌کنم. تخصصم این نیست بگویم از چه نوع بنزین یا ماشینی استفاده کنیم تا این وضعیت به وجود نیاید، حوزه تخصصی‌ام بحث زیبایی‌شناسی شهر است که به کار تصمیم‌گیران فرهنگی و هنری شهری مربوط است.

‌ به این دلیل نیست که فرهنگ ما چندان رنگ‌های تند و اشباعی را نمی‌پذیرد؟

چنین چیزی نیست، فرهنگ ما به اندازه بسیاری از فرهنگ‌های جهان، شادی، نور، آهنگ، ریتم و حرکت و نشاط دارد. شما در روستاهای ایران، بیداد رنگ را می‌بینید.

‌ دقت می‌فرمایید حوزه گفت‌وگوی ما جلوه‌های بصری در کلانشهر تهران است؟

ما فرزندان همان روستاها هستیم. با همان رنگ‌ها بزرگ شدیم. وقتی می‌آییم داخل شهر، مدیریتی و فرهنگی بر ما غالب می‌شود که از شادمانی و رنگ می‌ترسد. ما در شهر به دنیا نیامده‌ایم. روستاییانی هستیم که در شهر زندگی می‌کنیم. ما شهرنشین هستیم، ولی هنوز شهروند نشده‌ایم و این در حالی است که شادی‌ها و خوبی‌های روستا نیز از ما گرفته شده است.

‌ یعنی در این موضوع، بحث مدیریت اینقدر که شما تاکید می‌کنید تاثیر می‌گذارد؟

مدیریت‌های ما در حوزه شهری سیاسی هستند. علمی و تخصصی نیستند، برای همین این تصمیمات گرفته می‌شوند. شما در تبلیغات شهری، یک نگاه آمرانه نسبت به مردم می‌بینید، در ارتباطات شهرداری با مردم، نگاه آمرانه می‌بینید، نگاه از بالاست، نگاه یک فیلسوف، حکیم و اندیشمند و پدر است نسبت به مردم. کی به شهرداری حق می‌دهد این‌طور به مردم نگاه کند؟ کی به شهرداری اجازه می‌دهد جوان ما را تحقیر کند و در بیلبورد بنویسد از قول جوان که «پدر، مادر می‌دانم مقصرم و شما بگویید چه کنم؟» کی به ما حق می‌دهد روی بدنه اتوبوس‌های شهری بنویسیم، ندادن بلیت نشانه چیست؟ نشانه چیست؟ نشانه فقر است، نشانه بی‌شخصیت بودن و بزهکار بودن نیست. نشانه فقر و نداشتن است. ‌گیریم 10 نفر بزهکار وجود دارد، آیا شما 10 میلیون انسان را به چشمی که به آن 10 نفر نگاه می‌کنید، می‌بینید؟

سازمان آب وقتی می‌زند فراوانی آب یک توهم است، یعنی همه متوهمند؟ چرا کسی نیست که به آنها بگوید کلمه چه معنایی دارد؟ این تابلوها از کجا نصب می‌شود. یا نیروی انتظامی در تابلوی خود می‌نویسد «نیروی انتظامی در خدمت شنیدن نظرات شما مردم است.» آیا کسی جز مردم این تابلو را می‌خواند؟

‌ کارهایتان عموما ساده شدن المان‌های بصری تا حد انتزاع است. این دید زیبایی شناسانه و سلیقه شماست. چرا اصرار دارید این نگاه همه جا حاکم باشد؟

چون نگاهم انتقادی است، با دلیل و مدرک و عکس‌هایی که گرفته‌ام نشان می‌دهم ایرادها کجاست. دست فرشته‌یی را در یک نقاشی روی دیوار می‌بینید که در اتوبان کشیده شده، این دست نیست؛ شبیه هر چیز دیگری است جز دست. این اشتباهات از نخستین مبانی هنری دور هستند. اینها خیلی نیاز به کارشناسی ندارد. کجای جهان روی ایستگاه برق، نقاشی کتاب می‌کشند؟ چرا می‌خواهیم یک کار جالب فریبنده کنیم. یک بیماری در شهرداری وجود دارد، به نام بیماری نقاشی سه بعدی، نقاشی‌هایی که آسمان را سوراخ کرده‌اند، اسمش شده سه بعدی. این بیماری از تهران به کل ایران، تسری پیدا کرده. همه می‌گویند سه بعدی باید بکشیم. یعنی چی؟ یعنی آسمان را پاره کنید، کسی معلق باشد، نرد بان بکشید که به ابر یا بادکنک تکیه کرده. چرا انسان معاصر را این‌طور در فضا معلق می‌کشیم؟ انسان معاصر به اندازه کافی مشکلات دارد. چرا او را زیر فشارهای مختلف قرار می‌دهیم؟ عکس‌هایی را که گرفته‌ام ببینید، همه انسان‌ها باندپیچی و نخ پیچی شده و در حال وزنه بلند کردن دیده می‌شوند. چرا باید این‌طور باشد؟ چرا در نقاشی دیواری باید زیر زور باشیم؟

‌ چرا سلیقه تان را تحمیل می‌کنید؟

سلیقه من یک سلیقه کارشناسانه است. شاید این کارها جالب باشد، ولی در شهر وقتی این نقاشی‌ها را می‌بینم، آزارم می‌دهند. حسین خسروجردی که نقاشی باندپیچی دارد، آن را نمی‌آورد روی دیوارهای شهر اجرا کند. فهمیدن اینکه نقاشی ماشین جایش روی دیوار نیست، کار سختی نیست. آیا روی خیابان کم ماشین می‌بینم که باید دوباره آن را در دیوارها هم ببینم. شهر وجب به وجب به مخاطبانش اهانت می‌کند. امنیت روانی ما را دیوار به دیوار می‌گیرد. من از امنیت روانی‌ام دفاع می‌کنم. مردم نمی‌توانند این حرف‌ها را بزنند چون نظر تخصصی ندارند، وقتی می‌آیند خانه، سرشان درد می‌کند. نمی‌دانند چرا؟ چون ماشین را به کله شان کوبیده‌ایم و در نقاشی دیواری هم معلق‌شان کرده‌ایم، سرشان درد می‌گیرد. فهمیدن این کار سختی نیست. همه این را باید بفهمند، به‌ویژه کسانی که در شهرداری نشسته‌اند و تصمیم می‌گیرند.

‌ فکر می‌کنید مشکل کجاست؟

ذهنیت ما در جامعه ادبیاتی است، نه تصویری. ما نقش و حجم را از ادبیات می‌گیریم و مشکل از اینجا ایجاد شده، آسمان که پاره می‌شود، در ادبیات معنی جالبی دارد، ولی در نقاشی معنی ندارد. شما نمی‌توانید مشک حضرت ابوالفضل (ع) را تبدیل به یک آیتم بصری وسط خیابان کنید تا از آن آب جاری شود. آن آیتم در حوزه ادبیات و عاشورا زیباست، نه در مناظر شهری و در همه زمان‌ها که ممکن است هر لحظه آن را ببینیم. برای همین در سنت می‌بینید روی تابلوهای عاشورایی پرده کشیده می‌شود چرا که آنها قداست دارند و باید در روزها و لحظات خاصی دیده شوند، این‌طور است که تاثیرگذار می‌شوند، ولی ما این اهمیت را نفهمیده‌ایم.

‌ پس با این تعبیر، بسیاری از پرتره‌های درگذشتگان و شهدا را نیز نباید روی دیوارهای شهر آورد؟

اینجا نیز تصور اشتباهی از شهید آمده و باعث این کار شده، شهیدان ما برای مردن که نرفتند جبهه تا فقط شهید شوند. به خاطر عشق، به خاطر ایمان، قرآن، دین، فرزند، وطن، همسر و همه‌چیزشان، همه‌چیزهای زیبا و خوب رفتند. چرا اینها را نمی‌گذاریم در دست‌شان، کنارشان باشد. چرا تولد، عروسی و لبخند و شادمانی آنها در تابلوهای دیواری شهیدان نیست؟ البته اوضاع نسبت به گذشته تغییر کرده، قبلا اجراها نیز خیلی بد بود. تابلویی از شهید بزرگوار تندگویان نقاشی شده که به‌شدت ایراد دارد. سطح دو چشم، حداقل 17 سانتی‌متر با همدیگر اختلاف دارد. خب این اجرا ضعیف است، به همه توهین می‌شود. قبلا بیشتر اجراها اینطور بود، الان بهتر شده، منتها باز هم خیلی جای کار وجود دارد.

‌ بگذارید درباره حوزه چشم‌انداز شهری سوال کنم. آیا شما می‌گویید چشم‌انداز شهر باید مانند روستاها، مسطح و کوتاه باشد؟

نه، شخصا ارتفاع‌سازی را دوست دارم. ضمن اینکه زندگی مدرن در برج‌ها رخ می‌دهد. نمی‌توانم مانند قدیم، همه در شهرها خانه‌های ویلایی داشته باشیم. زندگی آپارتمانی پدیده مدرن و ارزشمندی است. اما ما هر چشم‌اندازی را نباید بفروشیم. به‌ویژه چشم‌اندازهای مستقیم را. وقتی شما از روبه‌رو کوهی را می‌بینید، چشم‌انداز مستقیم آن نباید فروخته شود. شما چهار طرف میدان قیطریه را ساختمان ساخته‌اید. از چهار طرف دیوارهای بلند انسان را احاطه کرده و حس زندانی بودن القا می‌شود. تهران به خاطر توچال شهر زیبایی می‌شود اگر چشم‌اندازهای آن فروخته نشود.

‌ منظورتان چیست؟

چشم‌انداز مستقیم، از روبه‌رو دیدن است. خیابانی را دارید که به کوه منتهی می‌شود. نمی‌توانید ساختمانی را در سر این خیابان بفروشید و صدها هزار چشم را از دیدن کوه محروم کنید. عریض و طویل شدن شهرها، موضوع خوبی نیست. بعد هم می‌بینید کارهای جدیدی در تهران می‌شود که معنی آن را نمی‌فهمیم. تا جایی که می‌توانیم دیوار می‌سازیم و روی آن را کتیبه درست می‌کنیم. اصلا بیماری کتیبه‌سازی در تهران افتاده. شما می‌بینید در بزرگراه اشرفی اصفهانی، شیخ فضل‌الله نوری، دره کن، آقایی پیدا شده کتیبه می‌سازد و همه را پر کرده از اشعار مولانا و حافظ. به جای هزاران کتیبه نمی‌شود چهارتا کتیبه خوب ساخت؟ نگاه معنوی که در هنر و ادبیات داشتیم را می‌خواهیم به شهرسازی تسری دهیم. این جواب نمی‌دهد. هر کاری نشانه‌های خود را می‌خواهد. شما یک پارک می‌سازید و چهار تا مجسمه از یک مدل می‌سازید و در آن می‌گذارید. این میله‌هایی که چسبانده‌اند به همدیگر و تاب داده‌اند، این یک کار دستی جالب است، ولی چرا می‌آید در یک پارک 200 متری اجرا می‌شود. در میدان پاستور، یک استادی اثر حجمی کار کرده، شش ستون 12 متری زده‌اند وسط یک میدان کوچک تا چند تا پرنده 20 سانتی از آن آویزان شوند. شما پرنده‌ها را می‌بینید یا ستون‌ها را؟ مثل کارهای «کالدر» باید اجرا شود، نه اینطور که فقط ستون‌ها دیده می‌شود. این کار را باید در ابعاد کاردستی دید، نه در اندازه یک میدان. احترام به شخص و مجری و طراح، سر جای خود، ولی این‌گونه آثار زائده بصری در شهر ایجاد کرده.

شاید می‌خواهند زیبایی‌شناسی جدیدی را وارد حوزه دیداری مردم کنند؟

سازمان زیباسازی یکی از آلاینده‌سازهای کشور شده، در یک چهارراه، در دره کن، شما چهار نوع تیر چراغ برق می‌بینید. در یک فضای 200 متری شما مگر باید 5 تا کتبیه ببینید؟ چرا نمی‌گذارید مردم نفس بکشند؟ هر جا را گرفته‌اید تا با مردم حرف بزنید؟ چه کسی این حق را به شما داده که این همه به مردم پیام بصری و نوشتاری بدهید؟ کجا شهرداری به مردم سلام کرده و گفته خسته نباشید؟ همیشه روی تابلوهای خود نوشته سلام دادن واجب است، یعنی من سلام نمی‌کنم، شما سلام کن. به اینجا هم می‌رسیم نگاه‌شان چیپ و ارزان است.

‌ این ارزان گرایی و سرهم بندی، فقط در پیام‌هاست یا در ساخت آثار نیز این مشکل را می‌بینید؟

برای چه می‌گوییم جلوی درخت و کوه گرفته نشود؟ چون زیبا هستند. مواد و متریال اینها روی انسان تاثیر می‌گذارد. چه کسی می‌گوید روی سنگی که میلیون‌ها سال قدمت دارد، کاشی شکسته داغون بچسبانیم یا سنگی را‌برداریم و رنگ‌های فسفری بزنیم و در اتوبان همت با بدترین شکلش قرار دهیم؟ چه ماده‌یی از سنگ آرامش بخش‌تر برای انسان است؟ در کامرانیه، سال‌ها بود به دیوار کاشی‌های سفید زده بودند و مردم آن منطقه به طنز می‌گفتند اینجا «پیچ حمام» است. برای کاشیکاری باید مکان تعریف شده داشته باشیم نه اینکه روی سنگ را با آن بپوشایم، سنگی که تاثیرش برای آرامش انسان بیشتر از همه مواد دیگر است.

‌ شما به طبیعت علاقه‌مندید، این چه ربطی دارد به نگاه زیبایی‌شناسانه که تجویز می‌کنید در جلوه‌های بصری شهرها باید حاکم شود؟ یعنی با این نگاه کاشیکاری نکنند و همه اجراها با سنگ خام باشد؟

چرا، باید کاشی هم کار کنند. وقتی کاشی قرار است کار شود، باید خوب کار شود. کاشیکاری‌های فاجعه‌یی می‌بینید. این کارها می‌تواند رخ دهد، اما درجه یک کار شود، نه درجه هشت. کارهای آقای خسرو خسرویی در اتوبان صیاد و مدرس را ببینید که با کارهای جهانی رقابت می‌کند. ولی جایی می‌بینید نقاشی دیواری را با اسپری کشیده‌اند و رنگ، شره هم کرده و بعد نوشته‌اند سازمان زیباسازی، بحث بر سر اجرا و زیباسازی است. جایی می‌بینید پیکره آدم‌ها، شیمیایی و سفید است. نه دست دارند و نه پا، یک میله را کرده‌اند در انگشت آنها به جای دست.

‌ دقت می‌کنید منطق این آثار منطق هنر واقعگرا نیست؟

مفهوم خاص فرهنگی را از دوران کودکی وارد فضای شهری می‌کنید. ولی این کار با نشانه‌های مدرن همراه شده که جواب نداده است.

‌ جواب گرفتن یعنی چه؟

نباید مجسمه‌یی که بازی دوران کودکی ما را تکرار می‌کند، به بیننده حس انزجار و قطع شدن دست و پا را بدهد. اگر انسان مدرنی را خلق می‌کنید، رفتار مدرنی از او را باید ببینید، حرکت و تفکر مدرن را. انسان مدرن نمی‌تواند رفتار سنتی از خود نشان دهد.

‌ ما مدرنیم؟

نه ما مدرن نیستیم. باید همه رفتارهای مدرن را یاد بگیریم. مدیریت شهری این است که آموزش می‌دهد. در یک خانواده، پدر و مادر هستند که یاد می‌دهند. جامعه را مدیران می‌سازند.

‌ شما که همین حالا انتقاد می‌کردید چرا شهرداری از بالا مدیریت می‌کند و نگاه پدرسالارانه دارد؟

اگر متخصص باشیم خواهیم دانست چه کنیم. به ادبیات‌ و کلام‌مان دقت می‌کنیم. بحث این است که متخصصان در حوزه زیباشناسی شهر بر سر کار نیستند. هنوز ما به کارهای پنجاه سال یا 2500 سال پیش خود می‌نازیم. چرا این‌گونه است؟

‌ چرا اینقدر چانه می‌زنید تا نگاهی مانند زاویه دید شما وارد حوزه مدیریت زیباسازی شهری شود؟

بحث باید بکنیم. نقد باید کنیم. باید همه کارها نقد شود. من سخنگوی خودم هستم. اجازه بدهید همه حرف‌ها زده شود تا مردم قضاوت کنند. اگر هنرمند بفهمد کسی بالای سر اوست، کارش را به دقت انجام می‌دهد. کاشیکاری‌های اتوبان مدرس، یک هفته بعد از تحویل اثر، کنده شد و ریخت. چه کسی توجه کرد؟ ده‌ها اسب در یکی از تابلوهای ساخته شده در اتوبان‌ها کاشیکاری شده، همه اسب‌ها سیاه و سفیدند ولی یال و دم قهوه‌یی برایشان کار شده. چه کسی نظارت کرده؟

‌ لابد با این دیدگاه همه هنرمندان و فعالان زیباسازی شهر باید از یک مدل که شما می‌گویید تبعیت کنند؟

نه اینطور نیست؟ منطق اولیه آثار را می‌گویم ایراد دارد.

منطق اولیه چه ایرادی دارد؟

کجا مانند تابلویی که در اتوبان‌های تهران دیده می‌شود، اسب سیاه را با دم قهوه‌یی دیده اید؟ نمی‌شود که دم همه اسب‌ها قهوه‌یی باشد.

‌ ونگوگ آسمان را سبز می‌دید، شما اینطور با این منطق که همه خلاقیت هنرمندان را نابود می‌کنید؟

ونگوگ برای همین ونگوگ شد چون نگاه خاص خود را داشت. اما اینجا ما کار رئال کرده‌ایم، یک اسب را کشیده‌ایم با یک مفهوم سوررئال که دم قهوه‌یی است. اصلا اینجا این مفهوم و منطق نیز نیست. اصلا بحث هنر نیست. باید پایان کار انجام می‌شده و باید پولش را می‌گرفتند. شما از دور نگاه کنید، فقط دم می‌بینید. نظارت روی کارها نمی‌شود.

نقاشی دیگری را روی دیوارها ببینید، آدم‌ها پیچ شده‌اند توی خانه. کی را دارید پیچ می‌کنید؟ چه کسانی پرچ شده‌اند؟ باید از پنجره‌ها خون بیرون بزند. اینها خیلی ساده است، پیچیده نیست. نه زیبایی‌شناسی چندانی و نه دانش می‌خواهد. این نقاشی شاید جالب باشد اما باید توی خانه‌یی باشد که حریم شخصی است، نه روی دیوارهای شهر.

‌ با این همه انتقاد و از نظر شما معماری خوب در تهران چه باید باشد؟

خیلی جاها نباید هیچ کاری کرد. معماری خوب گاهی انجام ندادن یک کار است. وقتی در یک فضای شلوغ قرار دارید، بهترین معماری، حذف زائدات آن است نه افزودن چیزی بر شلوغی آن. یا در سردر باغ موزه قصر، در فاصله سه متر، دوبار عبارت «باغ موزه قصر» تکرار شده بدون اینکه یک جمله لاتین داشته باشد تا به دیگران نیز بیاموزد اینجا موزه است. در هیچ ایستگاهی از متروی تهران، نام مترو نمی‌بینید، فقط یک آرم می‌بینید. هیچ فرد ایرانی یا خارجی نمی‌تواند ایستگاه را از نام روی تابلو بشناسد. به جای نوشتن کلمه، آرم کشیده‌اند. کلمه «مترو» یا «قطار شهری» نوشته نشده، من که نباید چون این آرم را می‌شناسم، خود را به همه مردم جهان تعمیم دهم. همه‌چیز شهر باید در راستای زیست آسان مردم باشد.

انتهای پیام/

تسنیم: انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر می‌شود.

    

پربیننده‌ترین اخبار رسانه ها
اخبار روز رسانه ها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon