تفاوت فلسفه و علم/ از علوم ظنی تا علوم یقینی
خبرگزاری تسنیم : دکتر پارسانیا جلسه دوم درسگفتارهای فلسفه علوم انسانی خود را به نقش برهان و حس در علم و فلسفه اختصاص داده است.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، حجتالاسلام و المسلمین دکتر حمید پارسانیا در نیمسال تحصیلی پیش مجموعه درسگفتارهایی درباره فلسفه علوم انسانی در مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران ارائه کرده است. پارسانیا از شاگردان برجسته آیتالله جوادی آملی بوده و اکنون عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و استاد جامعهشناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران است. آنچه در ادامه می آید جلسه دوم این درسگفتارها است.
تفاوت فلسفه و علم
از قرن نوزدهم میلادی، میان فلسفه و علم تمایز جدیدی به وجود میآید و آن همان تفاوت در روش آنهاست. فلسفه میشود با روش عقلی کار کردن و روش علم میشود روش تجربی. این تعریف جدیدی بود که از فلسفه و علم شد. حال آنکه قبل از کاری که اگوست کُنت کرد، فلسفه به دو معنا به کار برده میشد، یک معنای عام داشت و یک معنای خاص. معنای عام آن معرفت علمی بود در مقابل معرفت خطابی، معرفت شعری، جدلی و مغالطی. در واقع فلسفه جای سوفیا نشسته بود و سوفیا یعنی علم و عمده روش آن هم برهان بود.
برهان الزاماً به معنای معرفت عقلی نبود؛ البته بیعقل نمیشد که برهان داشت، یعنی در برهان حتما عقل دارید. اما مواد برهان میتوانست حسیات، تجربیات، اولیات، فطریات، حدسیات یا متواترات باشد. زمام اینکه مواد برهان چه باشد، به دست موضوع علم بود و به اقتضای موضوع. در برخی از موضوعات اصلاً جای حس نبود؛ مانند ریاضیات که تنها در حد تمثیل میتواند باشد. برخیها در حد تمثیل هم نمیشود.
در متافیزیک چگونه میتوان در حد تمثیل از حس استفاده کرد؟ اما در برخی علوم بدون حس قدم از قدم نمیشود برداشت، مانند علوم طبیعی. حسیات و تجربیات آنجا نقش ایفا میکرد. اما حتی اینها نیز همه برهانی بود. یعنی حس به روش استقرا سازمان پیدا نمیکرد، به روش قیاس بود. یعنی قیاس خفی داشت. بعد مباحث جدی هم در چیستی آن حد وسط داشتند.
در اینکه استقراء مفید معرفت علمی نیست اجماع بود و برایشان روشن بود که معرفت علمی حتماً باید برهانی باشد. عبور از حسیات به تجربیات مشکل جدی داشت؛ چون مشکل حسیات این بود که معرفت، جزئی، علمی و یقینی است. یعنی چهار جزم در آنجا حضور دارد: جزم به ثبوت محمول برای موضوع، جزم به بطلان سلب محمول از موضوع، جزم به زوالناپذیر بودن جزم اول، جزم به زوالناپذیر بودن جزم دوم، این میشود یقین علمی، نه یقین روانشناختی.
اگر بگوییم «من تخته را سفید میبینم» در واقع نمیگویم سفید است. این یک شناخت حسی است. این در کنار یک حد وسطی است مثل «اجتماع نقیضین محال است» و «ارتفاع نقیضین محال است». در حالی که در کنار «من تخته را سفید میبینم»، گزاره «من تخته را سفید نمیبینم» غلط است. این چهار جزم با کمک حس، یک چنین قضیهای را میتوانست تأمین کند و تأمین کرد؛ یعنی در کنار احساس، در کنار یک گزاره عقلی، به من جزم علمی میداد.
علوم ظنی و یقینی
اگر قرار باشد جزمهای علمی تکرار شود تا من به یک قاعده تجربی برسم یک حد وسط لازم است. اگر آن حد وسط را داشته باشیم، یقین علمی در مسائل طبیعی داریم. اگر آن را نتوانیم تدمین کنیم، این علوم ظنی میشود. اگر این علوم ظنی شود، نه آسمان به زمین میآید، نه زمین به آسمان میرود. همه علوم ظنی نمیشود، فقط این دسته از علوم ظنی میشود و ما در این علوم بیشتر کاربرد و عمل میخواهیم.
ظنون در عمل میتواند به فتوای عقل عملی، حجیت داشته باشد؛ یعنی با آن زندگی میکنیم. مشکلی هم ندارد اگر نتوانیم یقین را تامین کنیم. البته یقین پیدا کردن کار بسیار سخت و دشواری است. اینها مباحثی است که در برهان شفا برای اینکه در چه شرایط سخت و دشواری ممکن است اینجا به یقین برسیم، مطرح شده و ابنسینا دنبال کرده است.
البته اگر یقین هم حاصل نشود هم چندان به ساختمان علم و معرفت علمی و سوفیا یا فلسفه در خیلی از ساحتهای دیگرش آسیبی وارد نمیشود. چون ما علوم تجربی را برای زندگی و حوزه عمل میخواهیم و در آنجا چندان نیازی به یقین نداریم. آنجایی که نیاز به یقین داریم اتفاقاً قابل تحصیل است. در متافیزیک نیاز به یقین داریم، چون آنجا حوزه عمل ما نیست، بلکه جایی است که عمل میخواهد روی آن سوار بشود، در ریاضیات این یقین قابل دسترس است؛ اما در علوم طبیعی، سخت و دشوار است.
لذا فلسفه به معنای معرفت علمی بود، نه معرفت عقلی. روش این معرفت علمی در حوزه مسائل طبیعی، تجربی و حسی بود. ارسطو عبارتی دارد که مترجمین ترجمه کردهاند و ظاهراً برهان ارسطو هم هست که: «کسی که حسی را نداشته باشد علمی را ندارد». او نمیخواهد بگوید همه علوم به حس باز میگردد، بلکه میخواهد بگوید که برخی از علوم از راه حس به دست میآید و بدون حس اصلاً آن علوم ممکن نیست.
فلسفه به معنای خاص
گاهی فلسفه به معنای خاص به کار برده میشد که به آن علم اولی، علم کلی و متافیزیک هم گفته میشد. این فلسفه به معنای خاص، یک علم خاص بود که موضوع خاصی داشت و روش آن هم برهانی بود. فلسفه به معنای خاص هیچگاه شامل علوم تجربی یعنی علوم طبیعی نمیشد. بلکه یک واسطهای بین آن و علوم طبیعی بود. اصلاً علوم ریاضی را برای این علوم ریاضی میگفتند که در سیر تعلیمی علم، به لحاظ تربیتی (نه به لحاظ منطقی) متعلم باید اول علوم طبیعی و بعداً علوم ریاضی را بخواند تا ذهن به سوی قیاسات تجریدی ورزیده شود.
سپس بیاید متافیزیک بخواند، چون آنجا تجرید تام میخواهد و ذهن هرکس توان ورود به آنجا را ندارد. لذا بر سرای آکادمی یونان افلاطون نوشته بود: «آن کس که هندسه نمیداند وارد نشود» و این شد که ریاضی را ریاضی یعنی ریاضت و تمرین نامیدند؛ دلیل ریاضی نامیدن علم ریاضی، تمرین بود برای علمی که متافیزیک بود، تمرین تعلیمی و تربیتی بود.
ادامه دارد...
علاقهمندان میتوانند جلسه اول این درسگفتارها با موضوع «تبیین چیستی فلسفه علوم انسانی» را در سایت خبرگزاری تسنیم مشاهده کنند.
انتهای پیام/