خانواده ام می گویند در زندان بمان تا آدم شوی!


موادمخدر

خبرگزاری تسنیم : اسمش رستم است، اما هیچ شباهتی به هیچ رستمی ندارد، او خیلی لاغر، نحیف و ضعیف است. شاید در گذشته آن هیکل، کمی گوشت داشت ولی حالا به لطف موادمخدر، استخوان است و ضعف و درماندگی!

به گزارش خبرگزاری تسنیم ، روزنامه حمایت نوشت: خانواده اش در سی و دو سال زندگی نتوانسته اند وی را به راه صحیح هدایت کنند، اما حالا انتظار معجزه از زندان را دارند. او در چند سابقه قبلی هم فقط اعتیاد را ترک کرد و آزاد شد و به دلیل نداشتن اراده، دوباره معتاد شد. تا بحال اعتیاد را فقط یک بدبختی شخصی می دانست، اما وقتی برگه های ابلاغ دادگاه را به دستش دادند، تازه فهمید باید دور همسر و فرزند را خط کشیده و آنان مجبور نیستند بیشتر از این، پای بدبختی مرد خانواده، خود را نابود کنند. حالا زنش مانده با جوانی از دست رفته، فرزندانی نوجوان و خانه ای که چند سال است نان آور ندارد و خود باید چرخ این زندگی ویران را بچرخانند.

اسمش رستم است، اما هیچ شباهتی به هیچ رستمی ندارد، او خیلی لاغر، نحیف و ضعیف است.  شاید در گذشته آن هیکل، کمی گوشت داشت ولی حالا به لطف موادمخدر، استخوان است و ضعف و درماندگی! با چهره ای که ناگفته، ده سال مسن تر دیده می شود.   از 20 روز قبل در زندان به سر می برد.
رستم می گوید: 32 سال دارد ولی دندان های زرد و سیاه و پوسیده و صورتی تکیده و چشمان به گودی افتاده اش او را پیر و درمانده نشان می دهد. بوی تند سیگارش، که نشان از سیگاری بودن شدید او دارد، آزار دهنده است. کمی صندلیم را به سمت پنجره می کشانم تا باد زمستانی که با سوزش تازه از راه رسیده است، این بوی سیگار را دور کند.
از خودت بگو!
به خاطر همراه داشتن دو گرم کراک دستگیر شدم.

در مورد خانواده ات صحبت کن!
من دو خواهر و سه برادر دارم. پدرم آهنگر ساختمان بود. یک روز از اسکلت خانه دو طبقه ای که برای مردم می ساخت، افتاد و مرد. بعد از آن هر کدام از برادرها مجبور شدند با کار، نان خانواده را درآورند. به زحمت جهیزیه خواهرها را درست کرده و به خانه شوهر فرستادیم. من برادر کوچک هستم. آخرین بچه ای هستم که ازدواج کردم ولی قبل از ازدواجم، مادرم هم از دنیا رفت. او آرزو داشت عروسی مرا هم ببیند ولی بیچاره نمی دانست بهتر است زنده نباشد و اعتیاد و درماندگی من و فرار خواهرها و برادرهایم را از من نبیند!

بعد از ازدواج زندگیت چه طور بود؟
زندگی ما با دست خالی من شروع شد. در بازار تهران
پیک موتوری بودم. کارم سخت بود. باید چک ها، پول ها و
امانت های مردم را می رساندم و مواظبشان بودم. یک بار کیفم را در یک تصادف ساختگی زدند که ده میلیون تومان پول را بردند. از بانک وصول کرده بودم، مال یک طلافروش بود.
بعد از آن اعتماد خیلی ها از بین رفت و چند روزی هم در زندان ماندم تا بی گناهیم ثابت شد. دیگر به من کار نمی دادند. مدتی باربر موسسات باربری بودم و کارهای حمل اثاثیه منزل انجام می دادم. به پیشنهاد یکی از دوستانم، برای کار بهتر و درآمد بیشتر، تریاک مصرف می کردم تا بدنم به خاطر کار زیاد درد نکند. وقتی همسرم فهمید که دیگر معتاد شده بودم.

چه برخوردی داشت؟
پسر دومم تازه به دنیا آمده بود. بچه ها را برداشت و یک سال به خانه پدرش رفت تا طلاقش دهم یا ترک کنم ولی اعتیاد من بیشتر شد. همسرم برگشت، آن هم به خاطر بچه ها ولی این بار کراک می کشیدم.

دو فرزند داری؟
بله، شهرام و سامان.

چند سال دارند؟
شهرام 10 سال و سامان 3 سال دارد.

همسرت طلاق نگرفته؟
نه، اما تقاضا کرده و احتمالاً به زودی طلاق غیابی می گیرد. دادگاه با طلاق موافق است چون من معتاد بودم و حضانت را هم به همسرم خواهد داد.

چه حکمی صادر شده؟
سه ماه حبس و یک میلیون تومان جریمه.

هنوز می توانستی کار کنی!؟
فقط یکی دو ماه اول خوب کار می کردم. بعد کم کم هر  چه در می آوردم بابت مواد به باد می دادم. بالاخره هم مجبور به فروش وسایل خانه دور از چشم زن و بچه هایم می شدم.

خرج موادت چه قدر بود؟
هشت تا ده هزار تومان در روز.

فقط با سرقت وسایل خانه خودت خرج اعتیاد را
درمی آوردی؟
نه، موادفروشی هم می کردم! وسایل خانه آن قدر زیاد نبود که خرجم را برای مدت زیادی تأمین کند. من اکثرشان را فروختم و حالا شرمندگیش برایم مانده است.

تحصیلاتت چه قدر است؟
تا اول راهنمایی. بعد از آن افتادم توخط کار و دیگر درس نخواندم. البته تا آن کلاس هم نمره های خوبی نداشتم و دل به درس و مدرسه نمی دادم.

بین اعضای خانواده ات، معتاد یا سابقه دار وجود دارد؟
نه، اصلاً. من انگل خانواده ام هستم و هیچ معتادی در خانواده ما وجود ندارد. حالا به خاطر اعتیاد همگی مرا تنها گذاشته اند.

خانواده ات برای آزادی تو تلاشی نمی کنند؟
نه، خانواده ام می گویند در زندان بمان تا آدم شوی! انگار از خدا همین را می خواستند که من بیفتم گوشه زندان و آنان از شر دیدنم خلاص شوند.

به آینده بچه هایت فکر می کنی؟
رستم سرش را پایین می اندازد تا از جواب فرار کند. حرفی ندارد که بگوید. اگر او به آینده فکر می کرد، حالا مجبور نبود
در زندان، روزهای مانده تا آزادی را بشمارد و نگران همسر و فرزندان بی گناهش باشد.

بزرگترین آرزویت چیست؟
آرزو دارم همسرم مرا ببخشد و من هم این غیرت را داشته باشم که بعد از آزادی برای همیشه اعتیاد را کنار بگذارم تا زحمات سختی هایی که همسر و فرزندانم کشیده اند، جبران کنم. فقط همین! برای خودم آرزویی ندارم.

اینجا وقتت را چگونه می گذرانی؟
تحت درمان هستم. گاهی باشگاه هم می روم و ورزش می کنم تا زودتر سم اعتیاد از بدنم خارج شود و سالم شوم.


اگر یک نفر موجب اعتیاد پسرانت شود، چه حکمی می‌خواهی برایش صادر شود؟
اعدام!

چرا؟
چون آن شخص نه یک نفر، بلکه یک زندگی را از بین می برد. اگر من امروز خودم را سال ها پیش هم در خواب می دیدم، هیچ وقت به طرف دوستان نامردم نمی رفتم.

حالا از همسرت انتظار داری در این تنهایی ها هم شکم بچه ها را سیر کند و هم مراقب دو نوجوانی باشد که معتاد یا خلافکار نشوند.
رستم با همان دست هایی که آثار سوختگی های متعدد مصرف موادمخدر در آن دیده می شود، اشک هایش را پاک می کند و اجازه می خواهد تا بیرون برود. حالا شاید حسرت روزهایی را می‌خورد که عرق می‌ریخت و نان حلال سر سفره خانواده می‌برد.

صحبت دیگری نداری؟
اشک در چشمانش جمع می شود و جواب می دهد: من خیلی همسرم را دوست دارم. نمی خواهم طلاق بگیرد ولی موادمخدر، زندگیمان را می لرزاند و با یک اشتباه، چند سابقه ای برای خودم درست کردم. اگر دوستان ناباب نداشتم، با همان درآمد بخور و نمیر قبلی، زندگی شیرینی داشتیم. حالا دیگر راه بازگشتی برایم نمانده است. همسرم دیگر نمی خواهد قیافه مرا ببیند... حق دارد!

برداشت آخر:
رستم نان حلال برای خانواده اش درمی آورد، عرق می ریخت و بار جابه جا می کرد و افتخارش این بود که خانواده اش نان حلال کارگری می خورند ولی دوستان ناباب به او وعده کار و پول بیشتر با مصرف مواد مخدر دادند و او بدون آن که به آینده خانواده اش فکر کند، تنها رفاه سراب مانند آنان را در ذهن خود پروراند.
با شروع اعتیاد، مجبور به سرقت، معتاد کردن جوانان و سیاه کردن زندگی برای خانواده اش شد. شاید وقتی قبل از اعتیاد، معتادی را گوشه خیابان می دید، فکر می کرد مرگ فقط برای همسایه است. انگار نه انگار آن معتاد هم یک روز آدمی سالم بوده است. هیچ معتادی خود را در آن لحظه، خود را مجسم نکرده اگر خود را به جای آن معتاد ولگرد می دید، هیچ وقت معتاد نمی شد.  حالا دیگر رستم برای بچه هایش الگو نیست و همسر دردمندش به تنهایی بار سنگین زندگی را بر دوش می کشد و رستم می داند که پلی برای بازگشت نمانده است. دو فرزند وی بدون سایه پدر سالم، منتظر آینده ای هستند که احتمالاً درخشان نیست. برای رستم راهی وجود ندارد جز آن که به قول خودش، غیرتی برای جنگیدن با اعتیاد داشته باشد.  با سپاس از همکاری آقایان سهراب سلیمانی مدیر کل زندان‌های استان تهران، احمد افروز مسئول روابط عمومی اداره کل، محمد مردانی مدیر زندان رجایی شهر و علیرضا عزیزی مسئول دفتر مدیر زندان.

انتهای پیام/

خبرگزاری تسنیم : انتشار مطالب خبری و تحلیلی رسانه‌های داخلی و خارجی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر می‌شود.

پربیننده‌ترین اخبار رسانه ها
اخبار روز رسانه ها
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
گوشتیران
رایتل
مادیران
triboon