تکبر معرفتی، خطرناک و زمینهساز ظهور خوارج جدید است
خبرگزاری تسنیم : خسروپناه مبنای نگاه مخالفان فلسفه را بسیار سطحی و خطرناک میداند و معتقد است که این امر ناشی از تکبر معرفتی است و اگر اینگونه تفکرات اصلاح نشود، با جریان فرقان و خوارج جدیدی روبرو خواهیم شد.
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری تسنیم ، مدت مدیدی است که بازار داغ ماجرای تاریخی فلسفه اسلامی و نسبت آن با دین، رونقی تازه یافته است. آنچه در پی میآید قسمت نخست بخشی از پاسخ حجتالاسلام والمسلمین عبدالحسین خسروپناه، رئیس مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه به برخی از ادعاهای مخالفان فلسفه و حکمت است:
*اف بر فلسفهای که با شریعت سازگاری نداشته باشد
قطعاً یکی از راههایی که به وسیله آن میتوان تشخیص داد که متفکران یا فیلسوفان دغدغه اسلام داشتند یا نداشتند، این است که مجموعه سخنان و گفتارهایشان بررسی شود تا مشخص شود که آیا به این مطلب تصریح کردهاند که تلاش میکنیم تا فلسفه و حکمت و شریعت با هم سازگاری داشته باشند یا خیر؟ اگر به چنین موضوعی تأکید و تصریح نداشتهاند آنگاه میتوان مدعی شد که دغدغه اسلام هم نداشتهاند. در واقع نمونههای فراوانی از سخنان فلاسفه مخصوصاً ملاصدرا وجود دارد که در آنها فیلسوفان تأکید میکنند: «اف بر فلسفهای که با شریعت سازگاری نداشته باشد». بنابراین همین تعابیر فلاسفه بر هماهنگی شریعت و فلسفه، نشان میدهد که فیلسوفان دغدغه سازگاری میان آیات و روایات و ادعاهای فلسفی داشتهاند.
علاوه بر این دغدغه میتوان نتیجه گرفت ادعای فلاسفه آن است که دستاوردهای عقلی و فلسفی با آموزههای دینی تعارضی ندارد، حال اگر کسی خلاف این حرف را ادعا کرد و گفت: «نمونههایی از اندیشه و آثار فلاسفه سراغ داریم که در آنها تعارض وجود دارد» در پاسخ او باید گفت: «فیلسوف مدعی است برداشتی که از قرآن و روایت میکند تعارضی با استدلال و نتیجه عقلی او ندارد.»
در اینجا سؤال دیگری قابل طرح است؛ اگر کسی برداشت دیگری از قرآن و سنت داشت و آن برداشت را با نتایج فلسفی در تعارض دید، آیا حق دارد ادعا کند که اینجا تعارض فلسفه و دین رخ داده است؟! این ادعا از کجا به دست میآید؟!
اینجا تعارضی بین فهم مخالف فلسفه از آیات و روایات و فهم او از کلام فیلسوف پیدا شده است. مدعی هستم بسیاری از این تعارضهایی که مخالفان فلسفه ادعا میکنند، از دو جهت گرفتار مشکل است؛ هم از ناحیه فهمشان از آموزههای دینی ـ مثلاً هنگامی که موضوع حدوث عالم را ذکر میکنند و برای اثبات آن از روایات استفاده میکنند ـ و هم هنگامی که میگویند این آموزه دینی با کلام فیلسوفان تعارض دارد. در این دو موضع ما معتقدیم برداشتشان برداشتی غلط و ناقص است؛ آنها میگویند: «فیلسوفان قائل به قدیم بودن عالم هستند» اما در این بحث هم مشخص است، حرف فلاسفه را درست فهم نکردهاند.
چطور آنچه فیلسوفی مانند ملاصدرا از قرآن و سنت میفهمد و فهم خود را معارض با نتایج فلسفی نمیداند، این عدم تعارض غلط است، اما فهم مخالفان فلسفه از دین، عین دین است و مخالفتشان با نتایج فلسفی، درست و بجا است. به نظرم این نوعی تکبر معرفتی است.
*ادعای مخالفت با فلسفه زائیده نوعی تکبر معرفتی است
به تعبیر دیگر عدهای که مخالف فلسفه هستند، با کمال جسارت، شخصیتی همچون ملاصدرا را کافر، بیدین و مخالف دین معرفی میکنند، چراکه فهم خودشان از قرآن و سنت را درست و مطابق واقع قلمداد میکنند و فهم ملاصدرا را نادرست میپندارند. این نوعی تکبر معرفتی است؛ در حالی که خود آنها در بسیاری از موارد فهمشان از قرآن و سنت و حتی کلام فیلسوفان ناقص و نادرست است.
در واقع ادعای این افراد در تعارض فلسفه و دین، تعارض فهم ناقص خودشان از دین و فلسفه است. این تعارض در عالم ذهنشان تحقق پیدا کر ده است و در اثر این تعارض، فیلسوفان را به این متهم میکنند که اندیشهشان با دین تعارض دارد و حتی گاهی اتهام بیدینی و کفر نیز به آنها الصاق میکنند. بنده مدعی نیستم که فیلسوفان در فهمشان از دین و در نتایج فلسفی معصوم بودهاند و هیچ خطایی نداشتهاند؛ اما بحث من این است که با احتیاط و روشمند میباید به این مباحث توجه شود و نباید کسی در این میان، دیگری را به راحتی به کفر نسبت دهد.
در درسهای فلسفی و در تحقیقات فلسفی، بنده نقدهایی به فلاسفه داشتهام؛ هم به ابنسینا، هم به سهروردی و هم به ملاصدرا. اصولاً فلسفه با نقد، پیش میرود و رشد پیدا میکند؛ همچنانکه برخی از مفسران و فقها نسبت به یکدیگر نقدهایی داشته و دارند، فلاسفه هم همین گونهاند؛ اما باید توجه داشته باشیم که معنای نقد این نیست که ما فیلسوفان را به بیدینی متهم کنیم. این درست نیست که طبق برداشت خودمان فلسفه را با دین در تعارض بدانیم. بهتر است شخص انتقادکننده بگوید برداشت من حاکی از تعارض است؛ نه اینکه آنچه فلاسفه گفتهاند و آنچه از دین برداشت کردهاند در تعارض با یکدیگر قرار دارند.
ممکن است شخصی برداشتی روشمندانه از دین داشته باشد و این برداشت را با فلسفه در تعارض نداند. در این حالت شخص دیگری که این تعارض را احساس میکند، نباید طرف مقابل را به کفر و بیدینی متهم کند. بعضی از بزرگان بخشهایی از سخنان برخی از فیلسوفان یونانی را الحادی میدانستند. میتوان چنین ادعایی داشت، اما برای روشن شدن موضوع میباید بحث کرد که آیا این سخنان از فیلسوفان یونان بوده است یا نه؟ اگر بوده، الحادی هست یا نه؟! و این منوط به یک تحقیق و پژوهش همهجانبه است. اما اگر کسی چنین ادعایی کرد، آیا ما میتوانیم تبعیت کنیم و بگوئیم که همین ادعا صحیح است؟ نخیر! ما متفکر، اهل فلسفه و تفقه هستیم. باید بررسی کنیم و اگر سخن را نادرست دیدیم آن را نقد کنیم و اگر با دین تعارض داشت، با صداقت آن را بیان کنیم.
البته سخن اصلی ما با فیلسوفان یونان نیست، سخن ما با فلاسفه مسلمان است. هنگامی که تاریخ فلسفه غرب را تدریس میکنیم، باید به ساحت بحث توجه کرد در آنجا اندیشههای فیلسوفان غربی را نقل و نقد میکنیم، برخی از آنها اندیشههای ماتریالیستی، الحادی و اومانیستی داشتهاند و لازم است در جای خودش نقد شوند. اما اکنون بحث ما در مورد فلاسفه مسلمانی مانند ابنسینا، سهروردی و ملاصدرا است که آیا میتوان به صراحت گفت سخنان آنها کفر است و صددرصد با آموزههای دینی در تعارض است؟ من معتقدم این ادعا را با صراحت مطرح کردن، زائیده یک نوع تکبر معرفتی است.
در واقع مخالف فیلسوف اسلامی میخواهد بگوید آنچه که من از دین میفهمم، «طابق النعل بالنعل» درست و عین دین است، اما آنچه که ملاصدرا فهمیده، صددرصد غلط است و چطور آنچه شما میفهمید عین دین است، اما آنچه که ملاصدرا میفهمد عین دین نیست؟! نکتهای که این اشخاص بیان میکنند این است که ما نباید مرتکب خلط میان فلسفه و عقل شویم و آنچه فیلسوفان ادعا کردهاند، الزاماً عقلی نیست.
این نگاه، همان نگاهی است که جریان خوارج در صدر اسلام داشت
ما میگوییم چطور آنچه که فیلسوف ادعا کرده است، مطابق با عقل نیست و نمیتوان آن را نتیجهای عقلی دانست؛ اما آنچه که شما از عقل میفهمید و نتایج عقلی شما، عین عقل است و فهم شما از دین، عین دین است. چطور نوبت شما که میرسد عین دین و عین عقل را دریافت میکنید و به کنه واقع میرسید، اما نوبت ملاصدرا و دیگر فلاسفه که میرسد عین عقل و دین را نمییابند و گرفتار تعارض میشوند. این نگاه، نگاه خطرناکی است.
این نگاه، همان نگاهی است که جریان خوارج در صدر اسلام داشت. خوارج میگفتند آنچه که ما از دین میفهمیم، کنه و واقع دین است و آنچه که دیگران و حتی امیرالمؤمنین(ع)- که معصوم است- میفهمند، ناقص و نادرست است و وقتی آنها مرتکب خطا میشوند، مهدورالدم و کافر هستند و قتلشان واجب و ریختن خونشان، مباح. این تفکر، خیلی خطرناک است. جریان القاعده و وهابیت افراطی که عملیات انتحاری انجام میدهند و شیعیان را به قتل میرسانند و میگویند اگر کسی پنج شیعه را به قتل برساند با پیغمبر(ص) محشور میشود؛ زائیده همین پارادایم فکری است.
اگر انسان رشد و بالندگی عقلی و معرفتی پیدا کرد، قدری احتیاط میکند. هنگامی که ملاصدرا شهادتین را بر زبان جاری کرده است، دیگر نباید او را تکفیر کرد. اگر ملاصدرا فهمی از دین دارد که در نظر شما غلط است، تنها میتوانید مدعی شوید که این فهم نادرست است و حق تکفیر او را ندارید. نمیخواهم بگویم که هیچ ضابطه و روشی برای تشخیص فهم صحیح از فهم ناصحیح در مسائل دینی یا عقلی وجود ندارد. نخیر! ما در بحثهای معرفتشناسی معتقد به رئالیسم معرفتی و روششناسی فهم هستیم، در عین حال به امکان خطا در فهم هم قائلیم.
اگر شخصی فهمی از دین دارد که فهم او از دین با فهم فیلسوف از دین متفاوت است، نباید نتیجه بگیرد که این فیلسوف کافر است و فلسفه او الحادی است و اسلامی نیست یا آنچه فیلسوف با عنوان استدلال عقلی انجام داده، غیرعقلی است، اما آنچه خودش استدلال عقلی میپندارد حتماً عقلی است! چگونه میتوان چنین ادعایی داشت؟ این نگاه، نگاه بسیار خطرناکی است که نتایج اجتماعی جبرانناپذیری را به دنبال خواهد داشت.
در کتاب «انتظارات بشر از دین»، از فارابی، ابنسینا، سهروردی و ملاصدرا و دیگر فلاسفه نمونههایی نقل شده است مبنی بر اینکه همه آنها استدلال عقلی آوردهاند بر اینکه انسانها به وجود نبی نیازمند هستند و حتی بدون نبی نمیتوانند به هدایت برسند و همه انسانها حتی فلاسفه محتاجند که از نبوت بهره ببرند و این بهرهمندی نهتنها به لحاظ معرفتی، حتی به لحاظ تحقق مدینه فاضله لازم و ضروری است؛ زیرا طبق سخنان فارابی در کتاب «آراء اهل المدینة الفاضلة»رئیس اول مدینه فاضله، نبی است و رئیس دوم آن، امام است.
فلاسفه این همه برهان عقلی برای ضرورت بعثت انبیاء ذکر کردهاند و براهینی که از طریق حکمت الهی، نیاز بشر به حیات اجتماعی و تحقق عدالت اجتماعی را اثبات میکند. حالا چطور قابل باور است که فلاسفه این همه براهین ذکر کرده باشند و سپس مدعی شده باشند که بشر به نبی نیاز ندارد یا ادعای هماوردی با انبیاء را داشته باشند؟ اگر اینگونه است این براهین را برای چه مطرح کردهاند؟
ادعای فلاسفه این است که اگر فیلسوف روشمندانه پیش برود، آنچه مییابد یا کشف میکند، بخشی از حقایقی است که پیامبران هم گفتهاند؛ اما آقایان توجه نمیکنند! این هماوردی نیست! فیلسوف مدعی نشدهاند که نیازی به پیغمبر نداریم. اگر اینگونه است، پس هدف ابنسینا، سهروردی و ملاصدرا از ارائه برهان بر بعثت انبیاء چه بوده است؟! وقتی ملاصدرا، نبی را با صفاتش توضیح میدهد و اثبات میکند که معصوم است و محال است که گناهی ـ حتی گناه صغیره ـ انجام دهد و معتقد است پیامبران باید از علم وحیانی و عصمت برخوردار باشند و برای این ادعاها، برهان عقلی ذکر میکند، آیا معنایش این است که ملاصدرا و سایر فلاسفه، نیاز بشر به انبیاء را قبول ندارند؟ این برداشت، خیلی بیانصافی است.
در واقع این افراد حتی یک کتاب فلسفی را هم با دقت نخواندهاند. یک برداشت غلط از فلاسفه دارند و طبق آن برداشت، فلاسفه را متهم میکنند که در مقابل انبیاء قرار گرفتهاند یا معاذالله با انبیاء مخالفت میکنند. پس این همه براهین و دلایل بعثت انبیاء که در کتابهای مختلف با تعابیر و تقریرات گوناگون بیان شده است، چطور میخواهد معنا شود.
مخالفان فلسفه ادعا میکنند که نمیتوان تعقل و استدلال را با فلسفه مترادف دانست، یعنی فیلسوف چه بسا ادعای استدلال عقلی میکند، ولی استدلال او عقلی نیست و غیرعقلی سخن گفته است. اولاً منکر این نیستم که برخی ادعاهای فلاسفه که متضمن استدلال عقلی است، از نتیجه عقلی برخوردار نیست! یعنی گرفتار یک نوع مغالطه یا آسیب است. در این باره میتوان گفت همچون فقها که گاهی اوقات در استنباط فقهیشان گرفتار خطا میشوند، فیلسوفان هم گاهی اوقات در استدلال عقلی، گرفتار خطا میشوند.
به همین جهت است که سهروردی به نقد بوعلی یا ملاصدرا به نقد سهروردی و بوعلی یا علامه طباطبایی به نقد ملاصدرا پرداختهاند. فیلسوفان گاهی اوقات به نقد همدیگر میپردازند، همانطور که فقها گاهی اوقات همدیگر را نقد میکنند، اما نکته مهم که باید به آن توجه شود این است که آیا از این سخن میتوان نتیجه گرفت آنچه فلاسفه استدلال عقلی دانستهاند، نادرست است و عقلی نیست، آیا از این جمله که «برخی استدلالهای عقلی فلاسفه، مغالطه است و نتیجه عقلی نمیدهد» میتوان نتیجه گرفت که «همه استدلالهای عقلی فلاسفه، مغالطه است و نتیحه عقلی نمیدهد؟» همین استدلال، خود یک مغالطه است! چطور آن ادعاهای عقلی که مخالفان فلسفه دارند، عقلی است اما وقتی نوبت به فلاسفه اسلامی میرسد، غیرعقلی میشود!
خوارج و فرقان و تکبر معرفتی
اشکال من به مخالفان فلسفه این نیست که چرا ادعاهای فیلسوفان را نقد میکنند. بیشک، بحث علمی نیازمند نقد است و مسلماً شخص دیگری میآید و نقد او را جواب میدهد. اشکال اساسی من به مخالفان فلسفه این است که چرا آنچه را که خودشان ادعا میکنند، عین عقل و دین میدانند اما آنچه را که فلاسفه ادعا کردهاند، معارض عقل و دین میشمارند.
چطور آنچه که شما میگویید عقلی و دینی است، اما آنچه که فلاسفه میگویند غیرعقلی و غیردینی است. این همان تکبر معرفتی است که آن را خطرناک میدانم و در آینده پیامدهای منفی این نوع تفکر را در جامعه خواهیم دید و اگر اینگونه تفکرات اصلاح و کنترل نشود، مطمئن باشید با جریان فرقان و خوارج جدیدی روبرو خواهیم شد؛ چون مبنای این نگاه، بسیار خطرناک و سطحی است.
انتهای پیام/