حمزه وانگ: مادرم مسلمان نبود اما زیر سرش تربت امام حسین(ع) گذاشتم
خبرگزاری تسنیم: قسمت آخر مجموعه جهانشهریها به علت آنکه از جذاب ترین و پرماجراترین قسمتهای این مستند بوده است در دو قسمت ارائه شد.
به درخواست شهاب اسفندیاری کارگردان مستند «جهانشهریها» آخرین قسمت این مجموعه که داستان زندگی «حمزه» را روایت میکرد؛ به جهت جذابیتهای بالای خود در دو قسمت ارائه شد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، حمزه وانگ از اعتقادش به خدا میگوید: جوان که بودم همیشه احساس تنهایی میکردم در اعماق وجودم همیشه غمی بود این غم همیشه با من بود و هیچگاه از من جدا نشد در تمام این مدت تنها چیزی که به من آرامش میداد این بود که احساس میکردم یک نیرویی با من همراه است. نهایتاً به این نتیجه رسیدم که عمیقاً به وجود خدا اعتقاد دارم پذیرفتن اسلام برای من از سر منطق و عقل بود.
او در رابطه با پذیرفتن اسلام توضیح میدهد: از روی حسن نیت و با تحقیق اسلام را پذیرفتم آن زمان به مسجدی در لیورپول میرفتم و گاهی سوالاتی میکردم وقتی از آنها در مورد تفاوت شیعه و سنی سوال میکردم آن انسانهای مهربان و نازنین ناگهان دیوهای خشمگین میشدند با لحن تندی به من می گفتند: از آن شیعیان دیوانه باید دوری کنی! آنها مسلمانان واقعی نیستند.
حمزه با توجه به خشونت سنیها ادامه میدهد: به آنها گفتم که اگر چنین ادعایی دارید باید با استدلال و سند و مدرک حرف بزنید. برای همین نمیتوانستند. از دست آنها خیلی ناراحت بودم آن زمان کتابی در مورد ائمه اطهار(ع) به دست من رسید. وقتی من با شخصیت حضرت علی(ع) آشنا شدم با خودم گفتم: مرد کامل و الگویی که یک عمر دنبالش بودم این است فقط چند سطر از آن کتاب را خوانده بودم و گویی مستقیماً به قلب من نفوذ میکرد.
او در توضیح مرحله بعدی زندگیاش تصریح میکند: در مرحله بعد به لندن، مرکز آیتالله خویی رفتم، یک روز به طور سرزده آنجا رفتم. گفتم من از ولز آمده و تازه مسلمان شدهام میخواهم با کسی اینجا صحبت کنم. شاید حدود یک ساعت منتظر ماندم تا این که یک روحانی از راه رسید. با روی گشاده و لبخند زیبایی به من نگاه کرد روی شانه من زد و مرا به همراه خود به دفترش برد اصلاً حرفی در مورد موضوعاتی که من مد نظر داشتم نزدیم ولی احساسم این بود که گویی در خانه خود هستم. در نهایت آن سوال اصلی و کلیدی را پرسیدم گفتم این اختلاف شیعه و سنی بر سر چیست؟ او با آرامش گفت: آنها برادران ما هستند. همین! من با خود گفتم: جواب خودم را گرفتم تنها کسانی که به عقیده خود مطمئن باشند، و اخلاق عالی داشته باشد، میتوانند اینگونه سخن بگویند.
وانگ در ادامه اظهار میکند: یک زمانی من سه رستوران در لندن داشتم. به مسجد شیعیان خوجه رفتم. گفتم آمدهام خمس بپردازم از من پرسیدند: شغل شما چیست؟ گفتم رستوران دارم گفتند: چه رستورانی؟ گفتم رستوران غذای چینی. گفتند غذاهای شما حلال است؟ گفتم نه. دوست دارم روزی رستورانم را حلال کنم ولی هنوز موفق نشدهام گفتند پس ما نمیتوانیم پول شما را قبول کنیم برایم جالب بود که حاضر نبودند هر پولی را بپذیرند اما از طرف دیگر واقعاً یک ضربهای برای من بود گویی ماهیت شغلم را برایم روشن کرد و نشان داد چقدر شغل پر مخاطرهای دارم در حالی که روزی 16 ساعت کار میکردم، گویی همه این زحمات بیهوده بود، چون درآمد من حلال نبود گفتم باید این وضعیت را عوض کنم الحمدلله در یک فاصلهی چند ماهه به این نتیجه رسیدم که ولو هر تأثیر اقتصادی بر کسب و کار من داشته باشد.
او در راستای تغییر وضعیت شغلیاش اینطور توضیح میدهد: باید گوشت خوکی که در رستوران مصرف داشتم را کنار میگذاشتم؛ همه منوها را تغییر دادم و الحمدلله فکر میکنم تنها رستوران چینی کاملا حلال در انگلستان را من داشته باشم آن زمان در هفته حدود 130 کیلو گوشت خوک مصرف میکردم که حجم زیادی بوده و حذف آن مشکل بود ضمناً همه چیزهای آشپزخانه اعم از وسایل و غذاها را هم پاک و طاهر کردم در واقع این تغییر و حلال کردن رزق و روزی ام آخرین مرحله در اصلاح سبک زندگیام بود.
حمزه در توصیف اصلاح سبک زندگیاش اظهار میکند: اوایل خیلی تمسخر شدم، همه کاملاً علیه من بودند. اصلاً نمیتوانستند بفهمند که من چه میکنم پدرم برایش مهم نبود. او از آن چینیهای قدیمی است که معتقد هستند مذهب به خودت مربوط است. فقط این مهم است که به کارت ادامه بدهی و از خانوادهات مراقبت کنی اما مادرم خیلی ناراحت بود. انگار پسرش را از دست داده بود من خیلی رابطه نزدیکی با مادرم داشتم.
او با اشاره به اینکه از سنین کودکی مادرم را درک میکردم که زندگی سخت و دشواری دارد، بیان میکند: بزرگترین افتخار برای من زمانی بود که از درآمد اولین فعالیت اقتصادیام توانستم یک ماشین بخرم و بیاورم به مادرم نشان بدهم و با آن ماشین او را به خرید ببرم این برایم بزرگترین لذت و افتخار را داشت. 5سال اول برای مادرم به خاطر رابطه نزدیکی که با هم داشتیم واقعاً غیرقابل تحمل بود. او خیلی تلخکام شده بود تا جایی که کنجکاو شده بود بداند اسلام چیست.
وانگ توصیف رفتاری مادرش را اینطور شرح میدهد: او را در کتابخانه شهر دیده بودند که دنبال کتابهایی درباره اسلام و قرآن میگشت بسیاری از دوستان مسلمان من تحصیلات عالی داشتند نگران وضعیت مادرم بودند، به دیدار او میآمدند و او از این توجه خوشش می آمد میدید که آدمهای بسیار محترم و مؤدب و تمیز و مرتبی هستند اهل مشروبات الکلی و کار خلاف نیستند خیلی به او احترام میگذاشتند اواخر عمرش که خیلی مریض بود این افراد به عیادت او می آمدند و مایه تسلی خاطر او بودند.
او در ادامه میگوید: مادرم در آن اواخر خیلی نظرش به اسلام مثبتتر شده بود و اعتقاد من این است که او قلباً انسان مؤمنی بود زندگی بسیار سختی را گذرانده بود او حامی و سرپرست یتیمان بود وقتی در بیمارستان در حال احتضار بود، همه ما اطراف او بودیم همه پسران او و نوههای او طبعاً درک من از مرگ و قبض روح با دیگران متفاوت بود من عقبتر از همه ایستاده بودم و سوره یاسین را میخواندم دعا میکردم و از ملائکه اطراف میخواستم که به مادرم آرامش بدهند.
حمزه لحظه فوت مادرش را اینگونه توصیف میکند: یک لحظه از خدا خواستم که فرصتی به من بدهد تا با مادرم تنها باشم چند دقیقه بعد برادر بزرگم گفت می خواهد برود بیرون چیزی بنوشد دیگران هم گفتند ما هم میآییم و من با او تنها بودم. به اوگفتم: مادر نترس و از محمد(ص) بخواه که به تو کمک کند حرف مرا باور کن و به من اعتماد کن خیر تو در این است. به من اعتماد کن. مشکلی نخواهی داشت و چند ثانیه بعد او از دنیا رفت، در حالی که تنها من کنار بسترش بودم وقتی میخواستیم او را دفن کنیم پرسیدند میخواهید مادرتان با چه لباسی دفن شود و من مداخله کردم و از یکی از زنان خانواده خواستم که پیکر مادرم را در احرام حج من بپوشاند و وقتی او را با احرام من پوشاندند، تربت امام حسین را زیر سر او، در دستهای او و اطراف او قرار دادم و امیدوارم وقتی فرشتهها از او سوال میکنند اینها چیست؟ بگوید: نمیدانم. پسرم به من داده است. و انشاء الله که این تبرک موجب رستگاری او شود.
او تصریح میکند: اینجا در یک منطقهی روستایی زندگی میکنیم به همین خاطر تلاش من این است که هویت کودکانم را حفظ کنم من هیچ وقت نام خانوادگی ام یعنی «وانگ» را تغییر ندادم چون این نام طایفه ما در چین است و هر کسی باید هویت خودش را داشته باشد.
حمزه با اشاره به اینکه پسر بزرگش 18 ساله شده میگوید: او میخواهد مدتی مستقل زندگی کند میخواهد از حوزه کنترل من بیرون برود چون من در تربیت او یک مقدار سختگیر بودم میدانم که برای او عمل به اسلام بسیار سخت خواهد بود همه کسانی که او با آنها ارتباط دارد غیر مسلمان هستند و در یک سن حساسی هم است. اگر از جانب برادران و خواهران مسلمان حمایت نشود اینجا کاملا منزوی خواهد شد و ممکن است کلاً از دین زده بشود برای همین تصمیم گرفتم یک مقدار کنار بکشم و بگذارم زندگیاش را بکند. من هم زندگی خودم را داشتم او را به همراه خودم به سفرهای زیارتی بردهام حتی به زیارت حضرت زینب (س) چند بار آمده است پسر دیگرم کمیل، زبان چینی را میفهمد و تا حدودی هم میتواند صحبت کند چهار ساله است. زبان عربی را هم می فهمند ما میخواهیم که این تسلط به چند زبان را داشته باشند.
او بحث را به سمت همسرش سوق داده و او را توصیف میکند: همسرم اهل مراکش است و الحمدلله به خانواده او در مراکش «شریف» میگویند یعنی هم پدر و هم مادرش از سادات هستند اما خودشان نمیدانند این «شریف» یعنی چه؟ می دانند یک جور احترام اجتماعی به همراه دارد من تلاش کرده ام که احترام معنوی این نسبشان را به آنها یادآور شوم و بگویم که به کدام خاندان تعلق دارند و چه بر سر اجدادشان رفته است.
حمزه علت علاقه به سوارکاری را این طور شرح میدهد: یکی از دلایلی که من به نگهداری اسب و سوارکاری میپردازم این است که کار واقعاً مشکلی است. نیازمند توجه به جزئیات و مسائل بسیاری است این کار به شما صبر و شکیبایی میآموزد.
او ادامه میدهد: دوست دارم فرزندانم بخشی از زندگیشان را در خاورمیانه بگذرانند تا هم عربی آنها تقویت بشود و هم دانش و معرفت اسلامی آنها و دوست دارم که بخشی از زندگیشان را هم در چین بگذرانند تا هم با فرهنگ چینی آشنا شوند و هم به زبان چینی مسلط باشند.
وانگ با اشاره به آنکه محل زندگیاش اضافه میکند: این منظقه را به هیچ قیمتی از دست نخواهم داد اینجا خانه من است، ریشههای من اینجاست و به آن افتخار میکنم با اینکه مردم اینجا با من متفاوت هستند.
او بر اینکه زیاد به سفر رفته است، تأکید میکند و میگوید: الحمدلله دو بار به حج، بارها به اردن، سوریه و لبنان، عربستان سعودی و سراسر آسیا، و چندین مرتبه هم به چین سفر کرده ام، در مالزی با مسلمانان آنجا آشنا شدم به هندوستان رفتهام. با مسلمانان درغرب ارتباط داشتهام؛ به کنفرانسهایی در آمریکا رفتهام و در سراسر انگلستان به مدت 10 سال سفر میکردم. گاهی فقط برای شرکت در یک دعای کمیل 2 ساعت سفر میکردم فقط برای اینکه آن فضا را احساس کنم.
حمزه سفر حجاش را اینگونه توصیف میکند: سفری که برای زیارت خانه خدا و زیارت پیامبر اسلام داشتم برای من سفر غمانگیزی بود مشاهده وضعیت امت اسلام و برخی از رفتارهای عجیب و غریبی که میشد واقعاً غمانگیز بود. آن ظلم و بیحرمتی به ائمه(ع) و اهل بیت(ع) را در آن فضا میتوانی احساس کنی. اینکه چگونه امروز حرمت حرم پیامبر را میشکنند و به دستان کسانی که در کنار حرم ایشان دعا میکنند ضربه میزنند مشاهده جهل امت اسلام نسبت به این مسایل واقعاً انسان را آزار میدهد واقعاً با این برخوردهایشان همه چیز را به استهزاء گرفتهاند من لحظهشماری میکردم که به دلیل برخوردهای تند و زننده مأمورین از مکه خارج بشوم.
او در ادامه سفرهایش از کربلا حرف میزند: کربلا واقعاً دنیای دیگری است میتوانی اصلا آنجا زندگی کنی میتوانی همه زندگیات را فراموش کنی و آنجا بمانی تا آخر عمر آنجا بایستی وامام حسین(ع) را زیارت کنی و آرزو کنی که ای کاش با او بودی و با او می رفتی.
حمزه تصریح میکند: من هم اکنون یک فعالیت اقتصادی دیگر هم دارم اسباب و اثاثیه منزل از چین به انگلستان وارد میکنم. در حال برنامهریزی هستیم چند شریک دارم. دو تا از شرکاء انگلیسی و یکی هم اهل هنگکنگ است که نسبت دوری با هم داریم. علت اینکه وارد این فعالیت جدید شدم، این بود که برای آینده برنامهریزی کنم. چون الان حدود 45 سال دارم درآمد کسب وکار قبلی ام آن اندازه هست که اینجا زندگی راحتی داشته باشم ولی به آن اندازه نیست که برای آینده فرزندانم هم کفایت کند. خصوصاً که میخواهم فرزندانم در آینده سفرهای بسیاری انجام دهند. ضمناً یک امتیاز دیگر این کار هم این است که همه کارهای خرید را من انجام میدهم و به چین، مالزی و کشورهای دیگر سفر میکنم و دوست دارم فرزندانم در این سفرها همراهم باشند و چند ماه در آن کشورها بمانیم. من هم از فرصت استفاده کنم و در همان روستای پدرم به کار تبلیغ اسلام بپردازم و در واقع به ریشههای خودم برگردم.
او درمورد ایران میگوید: من هرگز به ایران سفر نکردهام و برای سفر علاقه بسیار زیادی به ایران دارم فکر میکنم دیگر وقت آن شده است که بروم. امام رضا(ع) تنها امامی است که من هنوز زیارت نکرده ام و الان هم که دیگر سفارت ایران در انگلستان باز نیست تا ویزا بگیرم من واقعاً به ایران افتخار میکنم به این شیوه محکم، نه تنها در مقابل غرب، که در مقابل تمام بدیها ایستاده است. "درباره ایران در اینجا تبلیغات منفی زیادی وجود دارد؛ حتی شاید برای من هم در مورد مشکلات و برخی نقاط ضعف در داخل ایران سوالاتی پیش آمده باشد، اما حتی در زمان امام علی(ع) هم اتفاقات ناخوشایند رخ میداد که خارج از کنترل و اراده ایشان بود. یک معنای ساده از ولایت علی ابن ابیطالب این است که هر موجودی را در آن مقامی که شایسته آن است بخوانی اگر کسی در انجام کاری بهتر از تو عمل میکند، موقعیت را به او بسپار. اگر کسی در انجام کاری تواناتر از توست این توانایی را به رسمیت بشناس".
حمزه بحث را روی اهل بیت متمرکز کرده و توضیح میدهد: همه مشکلات و مصائب ولایت علی ابن ابیطالب ناشی از این بود که شایستگیهای او توسط هم عصرانش به رسمیت شناخته نشد. نمیخواستند او را بپذیرند و باورش کنند میدانستند که او در همه ابعاد زندگی فراتر و بالاتر از دیگران است اما باز هم حق او را ضایع کردند و او را آزار دادند. برای من هیچ چیز مثل اهل بیت(ع) نمیشود وقتی مسلمان شدم، خانوادهام را از دست دادم بدین معنا که دیگر وجه اشتراک زیادی با آنها نداشتم اما یک خانواده جدیدی پیدا کردم که هر لحظه به من آرامش میداد و به من اطمینان قلب میداد که در راه درست هستم. وقتی شما بخشی از زندگی خود را خارج از اسلام گذرانده باشید و حقیقت را دیدید، دیگر دیدهاید وقتی طعم حقیقت را چشیدید، دیگر چشیدهاید به یک معنای متفاوتی از زندگی دست یافتهاید.
وانگ آخرین نظرش را برای پایان گفتوگو اینطور میگوید: به نظر من زمان ظهور امام زمان ما نزدیک است. فکر میکنم هر کسی، در هر نسلی، باید امیدوار باشد و دعا کند. اطمینان داشته باشد که تنها امید بشر برای تحقق عدالت مهم نیست اهل چه کشوری باشی، چه ایران باشد، چه چین، چه انگلستان، تنها امید تو باید این باشد که امام خود را درک کنی و اگر با این امید زندگی نکنی و با این امید نمیری نمیتوانی خود را نزدیک به اهل بیت (ع) بدانی.
انتهای پیام/