سروده مرتضی امیری‌اسفندقه در رثای برادر شهیدش

سروده مرتضی امیری‌اسفندقه در رثای برادر شهیدش

خبرگزاری تسنیم: مرتضی امیری‌اسفندقه در قصیده‌ای با عنوان «داغ» به برادر شهیدش و چگونگی رفتن او به جبهه اشاره می‌کند. اسفندقه در این سروده دلتنگی خود از سفر برادر را با زبان واژگان به تصویر می‌کشد.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، مرتضی امیری اسفندقه یکی از شاعران نسل دوم انقلاب اسلامی است که فعالیت ادبی خود را در اواسط دهه 60 در انجمن‌های ادبی شهر مشهد شروع کرد و از حضور اساتیدی چون احمد کمال پور(کمال)، ذبیح الله صاحبکار(سهی)، محمد قهرمان و محمد رضا شفیعی کدکنی بهره برد.

بیشتر شعرهای امیری اسفندقه در حوزه شعر آیینی و انقلاب اسلامی جای می‌گیرد. او همچنین در حوزه شعر دفاع مقدس چند غزل و قصیده دارد که معروف‌ترین آنها قصیده‌واره «داغ» است. قصیده‌ای که امیری در سال 1385 در دیدار سالانه شعرا با مقام معظم رهبری خواند. مرتضی امیری اسفندقه که برادر دو شهید است قصیده «داغ» خود را برای برادر شهید خود فرهاد امیری اسفندقه سروده و به پسر این شهید بزرگوار تقدیم کرده است.

وی در پیشانی‌نوشت شعر در کتاب «چین کلاغ» چنین می‌نویسد:

«علیرضا، نام تنها پسر ِ برادر شهیدم فرهاد (علی) است. او تا پنج سال پس از ازدواج با همه آرزو و انتظار، فرزندی نداشت. پنج سال، پس از ازدواج، و پس از قطعنامه 598، شهید شد. آن هنگام فرزندش سه ماهه، در راه بود. در آخرین نامه‌اش نوشته بود: «اگر ماندم و فرزند آمد و پسر بود نامش به یاد برادرم _ رضا _ رضاست و اگر نماندم به یاد من و رضا، علیرضاست و همین شد.»

«داغ

تقدیم به علیرضا امیری اسفندقه

تا کی‌ دل‌ من‌ چشم‌ به‌ در داشته‌ باشد؟
ای‌ کاش‌ کسی‌ از تو خبر داشته‌ باشد

آن‌ باد که‌ آغشته‌ به‌ بوی‌ نفس‌ توست‌
از کوچه‌ ما کاش‌ گذر داشته‌ باشد

هر هفته سر خاک تو می‌آیم، اما
این خاک اگر قرص ِقمر داشته باشد

این کیست که خوابیده به جای تو در این خاک؟
از تو خبری چند مگر داشته باشد

خاکستری از آن همه آتش، دل این خاک
از سینه من سوخته‌تر داشته باشد

***

آن‌ روز که‌ می‌بستی بار سفرت‌ را
گفتی به‌ پدر هر که‌ هنر داشته‌ باشد

باید برود هرچه‌ شود گو بشو و باش‌
بگذار که‌ این‌ جاده‌ خطر داشته‌ باشد

گفتی: نتوان‌ ماند از این‌ بیش، یزیدی‌ است‌
هر کس‌ که‌ در این‌ معرکه‌ سر داشته‌ باشد

باید بپرد هر که‌ در این‌ پهنه‌ عقاب‌ است‌
حتی‌ نه‌ اگر بال‌ و نه‌ پر داشته‌ باشد

کوه‌ است‌ دل‌ مرد، ولی‌ کوه، نه‌ هر کوه‌
آن‌ کوه‌ که‌ آتش‌ به‌ جگر داشته‌ باشد

کوهی‌ که‌ بنوشد، بمکد، شیره خورشید
کوهی‌ که‌ ستاره، که‌ سحر داشته باشد

آن‌ کوه‌ که‌ نایاب‌ترین معدن دُر اوست
آن کوه که در سینه گهر داشته باشد

کوهی‌ که‌ جوابت‌ بدهد هر چه‌ بگویی‌
کوهی‌ که‌ در آن‌ نعره‌ اثر داشته‌ باشد

کوهی‌ که‌ عبا باشدش‌ از شعشعه نور
عمامه‌ای‌ از ابر به‌ سر داشته‌ باشد

آن کوه که یاقوت، که یاقوت شهادت
در دامنه، در کتف و کمر داشته باشد

این‌ تاک‌ که‌ با خون‌ شهیدان‌ شده‌ سیراب‌
تا چند در آغوش‌ تبر داشته‌ باشد

دردا اگر از خوشه این‌ شاخه سرشار
بیگانه‌ ثمر چیده‌ و بر داشته‌ باشد

باید بروم هر چه شود گو بشو و باش
بگذار که این جاده خطر داشته باشد

عشق‌ است‌ بلای‌ من‌ و من‌ عاشق‌ عشقم‌
این‌ نیست‌ بلایی‌ که‌ سپر داشته‌ باشد

***

رفتی‌ و من‌ آن‌ روز نبودم، دل‌ من‌ هم‌
تا با تو سر ِسیر و سفر داشته‌ باشد

رفتی و زنت منتظر نو قدمی بود
گفتی به پدر: کاش پسر داشته باشد

گفتی که پس از من چه پسر بود، چه دختر
باید که به خورشید نظر داشته باشد

باید که خودش باشد: آزاده و آزاد
نه زور و نه تزویر و نه زر داشته باشد

***

اینک پسری از تو یتیم است در اینجا
در حسرت یک شب که پدر داشته باشد

***

برگرد، سفر طول‌ کشید ای‌ نفس‌ سبز
تا کی‌ دل‌ من‌ چشم‌ به‌ در داشته‌ باشد؟!»

رضا یزدانی از خوانندگان قسمت‌هایی از قصیده واره «داغ» را در آلبوم «ساعت بیست و پنج شب» اجرا کرده است.

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران