نهمین بخش از «دفترچه خاطرات افغانستان، از ظاهرشاه تا طالبان» منتشر شد
خبرگزاری تسنیم:بخش نهم دفترچه خاطرات «دفترچه خاطرات افغانستان، از ظاهرشاه تا طالبان» همچنان به ملاقاتهای ج.ان.دیکسیت (J.N.Dixit) میگذرد.
افغانستان سرزمین ظاهرا شناختهشده و در عین حال پر از ابهامی در مرزهای شرقی سرزمینی ایران، تاریخ پرپیچوخم، ملتهب و در عین حال پر از سوالی برای تمام جهان است.
جنگ با شوروی، حضور جنگجویان مجاهد، ظهور طالبان، حمله آمریکا و... اتفاقات بزرگی برای نیم قرن تاریخ سرزمینی با مردمان پیچیده در قلب غرب آسیاست.حوادثی که هر کدام به تنهایی میتوانند سرنوشت یک کشور را برای قرنها تحتتاثیر قرار دهد.اما این تاریخ پیچیده، پرمساله و پرداستان بیش از همه برای خود مردمان سختکوش افغانستانی پوشیده نگه داشته شده است.اما علاوه بر افغانستانیها، بخش مهمی از تاریخ ایران به تاریخ معاصر افغانستان گره خورده است و خطر ندانستن آنچه در این سالها بر سر افغانستان آمد و نداشتن یک نگاه تاریخی به مساله افغانستانی کمکم در حال نمایان شده است.
ج.ان.دیکسیت (J.N.Dixit) ، وزیر خارجه سابق هند از سال 1981 تا سال 1985 به عنوان سفیر هند در افغانستان مشغول به فعالیت میشود.دورهای که اقتدار و سلطه شوروی بر این کشور در حال به پایان رسیدن است و مجاهدین در حال قدرت گرفتن. او در کتابی تحت عنوان «دفترچه خاطراتی از افغانستان» یادداشتهای روزانه خود را از خضور در افغانستان در این دوره حیاتی وتاریخساز منتشر کرده است.
خبرگزاری تسنیم به منظور به وجود آوردن آن دید تاریخی که ذکرش رفت، ترجمه فارسی کتاب خاطرات ج.ان.دیکسیت (J.N.Dixit) ، وزیر خارجه سابق هند پیرامون یکی از ماموریتهای حساس او در کابل افغانستان را منتشر میکند.
سید عبدالحسین رئیسالسادات، رایزن فرهنگی ایران در پاکستان و مسئول خانه فرهنگ ایران در پیشاور این کتاب را ترجمه کرده است و در اختیار خبرگزاری تسنیم قرار داده است و قرار است به تناوب همه بخشهای کتاب منتشر میشود.
برای ارتباط مستقیم با مترجم میتوانید با این آدرس ایمیل در ارتباط باشید:raeisossadat@gmail.com
27 فوریه تا 7 مارس
شخصیّتهای مهمّی که ملاقات کردم یک مهمند (Mohmand) دیگر بود، دبیر کمیتهٔ مرکزی، آقای وکیل مسئول امور اقتصادی، وزیر دارایی، آقای اجملختک رهبر سابق حزب عوامی ملّی پاکستان و بالاخره بادشاهخان. بابای پیر (بادشاهخان) از وقتی که روز دوم مارس در جلالآباد زمین خورد و لمبرینش زخمی شدـــ یک شکستگی جزئیــــ برایمان میرقصد. امّا در سن 95 سالگی هیچ چیز در مورد بدن آدم جزئی نیست. دکتر مهربان سینگ از بیمارستان کودکان را با هواپیما به جلالآباد فرستادم. افغانها یک هواپیمای نظامی ویژه را روز پنج مارس اعزام کردند و وی را همان روز با همان هواپیما بازگرداندند. به فرودگاه رفتم تا از وی استقبال کنم. فرودگاه به محلّی میمانست که اخیراً مورد حمله قرار گرفته و منتظر حملهٔ دیگری است. هیچکس آنجا نبود، هیچ مسافر بومی. سربازان ژولیده و کثیف بودند و رفتار زشتی داشتند. در محیط فرودگاه آواره و سرگردان میگشتند و تفنگهاشان از زاویههای مختلف از بدنشان آویزان و بیرون زده بود. تیررس و زاویهٔ این سلاحها، اگر بطور تصادفی کار میافتادند هر تعداد ممکن را میتوانستند هدف قرار دهند، شهدای ناخواسته. پیامدها میتوانست غیر منتظره و عجیب و غریب باشد. هر چیزی، از پشت بام برج کنترل تا مسافران نشسته در اتومبیلها، در تیررس بود.
هواپیمای جلالآباد حدود ساعت چهار و ده دقیقه وارد شد و تعداد زیادی نوجوان اسلحه بدوش را در لباس غیرنظامی و بار و بنهٔ غیر قابل وصف و تشریح به زمین ریخت. جسدی را از هواپیما بیرون آوردند و به سرعت داخل یک آمبولانس گذاشتند. سپس بادشاهخان آمد که روی یک برانکار بود. ظاهرش چندان هم خراب نبود. صدایش شاد، چشمهایش میدرخشید و حالتی لجوجانه داشت. وی نسبت به وضع معالجهٔ پزشکی افغانستان حسّاس بود. او را به بیمارستان نظامی کابل بردند. شب دوباره به ملاقاتش رفتم و پیام نخستوزیر خانم گاندی که آرزوی بهبودیاش را کرده بود به او رساندم [بد نیست خواننده بداند که جنبش پشتونخواه و حزب عوامی ملّی پاکستان از پیش از پیدایش پاکستان و نهضت استقلال شبه قارّه بطور سنّتی طرفدار حزب گنگره بوده است. تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل. م.] پاسخش این بود. شکریّه [متشکرم]. امّا تو و نخست وزیرتان دارید افغانها را میکشید (فریب میدهید)، [فعلی که بکار برده شده هر دو معنی را میدهد. م.] هیچ رحم ندارید و از این قبیل. مرا واداشت پیامش را (که خودش با طول و تفصیل به هندوستانی پاسخ داده بود) بگیرم. با بیمیلی و اکراه آنرا برای خانم گاندی فرستادهام. اطمینان دارم خانم گاندی هم اظهار خواهد داشت پیرمرد قدرت درک ندارد.
حادثهٔ عمدهٔ دیگری که رخ داد در مورد هندی جعلی آشوک کومار، همدست آزادالحق بود که بوسیلهٔ کنسول افغان، اورنگ استخدام شده بود. او تاکنون (ششم مارس) ده روز با ما بوده است. وی از طریق سفارت ترکیه نزد ما آمد. ما روز ششم حق را تحویل افغانها دادیم. شاه-محمددوست روز هفتم به من گفت: «عالیجناب! او یک هندوی افغان بود. بنابراین خوشحالم وی را به ما برگرداندهاید.» دوست این را با طعنه گفت و من با طعنه پذیرفتم. دوست میگوید، تقریباً درخواست میکند، لطفاً بادشاهخان را برای معالجه به دهلی ببرید. من پیامهایی برای ک. ک. اس. رانا (K. K. S. Rana) میفرستم، با اس. ک. تلفنی صحبت میکنم. دومی میگوید: اقدام لازم را انجام خواهد داد. بادشاهخان را شب هفتم مارس ملاقات میکنم. به من میگوید: «چرا افغانها باید به شما بگویند مرا به هند ببرید. خودم میتوانم مستقیماً به شما زنگ بزنم و بگویم. من نمیخواهم به دهلی بروم. به مسکو خواهم رفت و اگر این کار امکان نداشته باشد دوباره به اینجا بر میگردم و در کابل میمانم. من دیگر نمیخواهم بیشتر زندگی کنم. من نمیخواهم به هند بروم.» گفتم به او اجازه نخواهم داد بدون معالجه باقی بماند. گفتم وقتی اجباراً بخاطر اوست که بایستی تصمیم گرفته شود که چه چیز نیاز دارد، وی نباید بگذارد خیرخواهانش نگران سلامتی او باشند و اینکه او خودش باید مواظب تندرستیاش باشد. بنابراین همه چیز در بوتهٔ ذوب قرار گرفته است. تا شب نهم مارس صبر خواهم کرد و سپس به دهلی خواهم گفت چکار کند. غذا برای او از خانهٔ آقای کارمل میآید. مرتّب برای او میوه میفرستم. سه پزشک افغانی و دو پزشک روسی به او سر میزنند. روسها دلشان نمیخواهد او به مسکو برود. افغانها نمیخواهند روی دستشان نفس آخر را بکشد و آلت تبلیغات پاکستان و پشتون شود. پیرمرد میخواهد به مسکو برود با این امید که فرصتی بدست آورد با برژنف ملاقات کند. بنابراین دنیا چرخ فلک خود خواهیها و اشتباهات است، حتّی مردان بزرگ مشکل است این واقعیّت را درک کنند که زمانی فرا میرسد که به آنها میگوید تاریخ از کنارشان گذشته است. بادشاهخان یک نمونه است. حتّی اجملختک کمی از او خسته شده است.
برف از 27 فوریه تا درست پنجم مارس ادامه داشته است. از آن روز متوقّف شده. در نتیجه حملهٔ شورشیان در شهر و اطراف آن زیاد شده است.
روز پنجم حدود ساعت نه و نیم بمبی بیرون وزارت آموزش منفجر شد. تبادل آتش و بمباران هوایی در مناطق خیرخانه و وزیر اکبر خان مینه ادامه مییابد. نزدیک قلعهٔ بالاحصار یک تانک بوسیلهٔ یک مین ضدّ تانک منفجر شد. امور دارند کمی هیجان انگیزتر میشوند و تهیّهٔ مقدمات برای گردهمایی عمومی حزب دموکراتیک مردم افغانستان (PDPA) مرتب به عقب می-افتد.
تاریخهایی را که برای غیورانیس و وابستهٔ نظامی، همت سینگ گیل تعیین کردهاند چهاردهم و هفدهم مارس است. بگذار ببینیم ستارهشناسی کدامیک دقیقتر است. چرخش جدیدی در تضادّ خلقــ پرچم. پرچمیها برای دورههای آموزشی به اروپا و اتّحادشوروی میروند، در حالیکه خلقیها مجبور میشوند مهمّات توپ شوند زیرا بعنوان کارگر و افسر جزء به مناطق آشوب زده اعزام میشوند. این است عکسالعمل خلقی. آیندهنگری خوبی برای اتّحاد! همهی اینها ممکن است خواب و خیال از آب درآید. گردهمایی خواهد گفت.
وکیل، وزیر دارایی، تصویری بسیار دلگیر و تیره و تار از اقتصاد ترسیم کرد. هیچ قدرت تولیدی، ورود هیچ ارز خارجی، هیچ فعّالیّت زیربنایی اقتصادی در مناطق غیر شهری. هر تغییر ظاهری در بهبود بخشیدن به اقتصاد ملّی حدّاقل پنج تا ده سال طول میکشد. همه بسیار پریشان کننده.
روز ششم مارس دیدار از بازارهای اصلی کابل. انگار که صد سال پیش است، بجز در مورد اتومبیلها و کالاهایی که فروخته میشوند. خیابان، کوچه است. مملو از تلنبارهای برفهای پر از گل و شن. اویغورها، تاجیکها، مغولها و ازبکها، ریشدار و تراشیده، زنان در حجاب کامل که اینطرف و آنطرف میروند. پارچه، میوههای تازه، خشکبار و مجموعهای از خرت و پرت برای فروش گذاشته شدهاند. نوادگان رانجیتسینگ یا سربازان سیک رابرت (Robert`s Sikh) تند و چابک دارند کار میکنند. [اینها] با ما پنجابی صحبت میکنند، با مخلوطی از فارسی و پشتو. ناگهان در آدم احساس امتداد تداخل یکهزار سالهٔ بشری را از آسیای مرکزی و شرق دور و شبه قارّهٔ هند زنده میکند. در بازار، سیاست، هجومها، رهبران سیاسی، انقلابها،....، خود را به پسزمینه میکشند، از برجستگی میافتند، وقتی با حضور اینجاری معجزهآسای ماجراجوییها و فعّالیّتهای بشری مواجه میشوند که دورانها، ماجراها و رفتارهای پادشاهان و مستبدّانی، که کسانی آنرا تاریخ مینامند و تاریخ نیست، فائق میآیند. این صرّاف، فروشندهٔ ابریشم و خشکبار، رفیقی که پشت سر شتری حرکت میکند و باری از پوستهای خز دارد که به صحنههای تاریخ تجسّم عینی میبخشد، بله! بازار موجب میشود آدم احساس کند بدون تردید بخشی از جریان اصلی شعور تمدّنی است که عظیمتر از فرد است. عظیمتر از زندگی گذشته و آیندهٔ فرد. و در حدّ دنیای کوچک حال تقلیل یافته است.
8 مارس
آقای پکتیاوال، قائممقام کمیتهٔ برنامهریزی را ملاقات کردم. قوی بنیه، سبیلو و عبارات شمرده شمردهٔ فارسی دری را با عبارات زیبا همراه با ادب و مهربانی تحویل داد. شخصی با تمایلات خلقی (Khalqi) بسیار تأکید بر محتوای پشتون انقلاب ثور داشت تا محتوای اسلامی یا سوسیالیستی آن. «پشتونها سرنوشت افغانستاناند». درحالیکه تأکید بر گسترش دوستی هند و افغانستان داشت گفت کارمل بادشاهخان را مثل پدر خودش میداند. در حقیقت بیشتر از پدر خودش نگران بادشاهخان است. خون از آب خیلی غلیظتر است. حدّاقل در سیاست.
دفتر برنامهٔ توسعهٔ سازمان ملل (UNDP) در ساختمان کمیتهٔ برنامهریزی قرار دارد. جالب است! دکتر کاظم قائم مقام روابط خارجی در کمیته است. تحصیل کردهٔ آمریکاست و اوایل دههٔ سوم عمرش را میگذراند. انگلیسی را کامل میداند و با صدای بم و پر طنین کار ترجمه برای پکتیاوال را بعهده میگیرد؛ و با حالتی از خستگی عمدی. کاظم که یک تکنوکرات است احتمالاً رغبت وقتکشی برای سخنرانیهای پکتیاوال و من را در مورد روزهای دیرین دوستی هند- افغان از قبل از تاریخ را ندارد. وی مایل بود مطلب را به مسائل کاری بکشد، کمیسیون مشترک هند-افغان، که ما بالاخره به آن پرداختیم، البته، پس از مقدّمهچینیهایی از قبیل مقدّماتی که داستانپردازان غربی علاقه دارند در تشریح تعارفات معمولی که شرقیها در گفتگو با یکدیگر ردّ و بدل میکنند، به آن بپردازند.
آقای سوربیر سینگ، تاجری با سابقهٔ پنجاه سالهٔ تجاری خانوادگی در افغانستان، و آقای موهان بابو (کرالیت)، از برنامهٔ توسعهٔ سازمان ملل (UNDP)، که یک مهندس است، به ملاقاتم آمدند. ماهون بابا ملاقاتی کاری و عادّی داشت که مربوط به هر دوی ما میشد که اهل کرالا هستیم و از تغییرات اجتماعی اقتصادی در ایالت بومی خودمان شکوه و شکایت داشتیم. گفتیم چه سقوطی! موپلاها (Moplahs) و مسیحیان و فقرای همه فن حریفی که حریصانه در حال بلعیدن زمینها و دارائیها هستند و عموماً دارند ثروتمند میشوند.
آقای سوربیر سینگ به من گفت جماعت سیک چهار صد تا پانصد سال در افغانستان سابقه دارد. گورو هارکیشان و گورو رامداس از کابل دیدار کردند. از گوروی سوم یا چهارم به بعد سیک-هایی هم در کابل، غزنه وقندهار سکونت داشتهاند. چه عنوان جذّابی خواهد بود اگر کتابی در مورد جماعت سیک در افغانستان نوشته شود. کاش وقت، دانش زبانشناسی و منابع داشتم. بر اساس گفته-ی آقای سینگ اغلب آنها در تجارت خشکبار و پارچهاند. تا حدود یک قرن قبل بعضی از اینها در کار خرید و فروش اسب و دام بودند. افغانها روش جالبی در نشان دادن تسامح مذهبی دارند. در اینجا به گورودواراهایی (Gurudwaras) [محلّ اجتماع و عبادت سیکها] که فاتحهخانه نامیده میشوند اجازهٔ ساخت داده شده و باقی ماندهاند؛ جایی برای انجام مراسم مردگان تا جایی برای عبادت. بنظر میرسد حاکمان افغانستان تردید داشتهاند که چگونه از خدعه و نیرنگها استفاده کنند تا با قیود اسلامی به دیگر مذاهب اجازهٔ ساختن عبادتگاههایی برای خودشان ندهند.
تلگراف اس. ک. سینگ رسید که اظهار میدارد ترتیب تمامی اقدامات برای معالجهٔ بادشاه-خان داده شده و از من خواسته است بادشاهخان را روز دهم مارس به دهلی بفرستم. حالا مشکل من این است که پیرمرد را متقاعد کنم به هند برود. امیدوارم موافقت کند، درغیر اینصورت موقّتاً چربی داخل آتش خواهد ماند [و مشکل همچنان ادامه خواهد داشت].
9 و 10 مارس
بادشاهخان داد و فریاد به راه انداخته است. او بطور کامل از امتیاز سن و موقعیّت سیاسیاش استفاده میکند. ساعت یازده صبح چهل دقیقه با او ملاقات داشتم و تلاش کردم او را متقاعد کنم به هند برود. گفت: «به هند نمیروم تا زمانی که ایندیرا مرا مطمئن کند ترتیب ملاقاتی بین من و برژنف را خواهد داد. تا قول ندهی نمیخواهم فقط برای معالجه به هند بروم. به افغانها گفتهام بیش از حدّ وابستهاند، به اندازهای از روسها میترسند که به خودشان اجازه نمیدهند تقاضای ملاقات با برژنف را برایم بکنند. به همین خاطر است که مایل نیستم به مسکو هم بروم. من به برژنف وقتی وارد افغانستان شد کمک کردم، با حمایت از او؛ برای همین از امین جلاّد خلاص شد، اما حالا نیروهای نظامیاش دارند افغانیها را میکشند. من باید به او بگویم نسبت به افغانها رحم کند. اگر به حرف من گوش ندهد آنگاه باید بفکر چارهٔ دیگری باشم تا بدبختیهای مردم را چاره کنمـــافغانها و پشتونها هر دو را.»
اگر علنی به هند برود شوم و نحس است، هم برای سیاست داخلی و هم برای روابط بین-الملل. از طریق تلگراف و نامه به وزیرخارجه، ساذی (Sathe) در مورد پیامدهایی که علنی رفتن بادشاهخان دارد، انتقاد از روسها، هند و کارمل هشدار دادهام. بادشاهخان که از سطح سیاسی به سطح انسانی نزول کردهاست به من میگوید: «تا زمانی که از تو درخواست نکردهام خیلی زیاد میوه نفرست. من الان نمیتوانم آنها را بخورم و دیگران همه را تا ته میخورند.» او از پرستارها و پزشکان در بیمارستان ارتش در کابل عصبانی است که میوههایی را که من میفرستم با خود میبرند.
نکتهٔ دومی که گفت این بود که پزشکی به برادرش خانصاحب، گفته بود: «اگر طبیب واقعاً به مریضش عشق بورزد میتواند تمامی بیماریها را فقط باگذاشتن دستش روی سینهٔ بیمار بهبود بخشد.» بادشاهخان احساس میکرد پزشکان بیمارستان او را دوست ندارند. در ادامه باز تکرار کرد: «به دهلی نمیروم تا در مورد ملاقات با برژنف مطمئن شوم.»
روزنامهٔ ایندیناکسپرس روز دهم مارس خبری با خود دارد که در آن گمانهزنی میکند خان قرار بوده است به دهلی بیاید و نمیآید. مشتاقانه امیدوارم دلیل واقعی نرفتنش درز نکند. در این مرحله اگر این کار را بکند جهنمی بپا میشود.
بنظر میرسد گردهمایی عمومی سراسری PDPAکه چشمهای منتظر زیادی برای راه-افتادن آن دوخته شده بود طیّ یکی دو روز آینده برگزار شود. فرودگاه، خانهٔ خلق، انصاری وات (Ansari Wat)، پر از پرچم و نوارها و لامپهای رنگی. از صبح دهم مارس هیأتهایی از مناطق مختلف افغانستان شروع به واردشدن کردهاند. ژنرال رفیع و سفیر منگل امروز از مسکو آمدهاند. جالب است که رئیس اطّلاعات پیشین خلقی در دورهٔ امین، سروری، که اکنون سفیر در اولانباتور است نیامده . تعداد زیادی از سفرا و کاردارهای افغانی برای برنامه به داخل فراخوانده شدهاند. انگار قرار است گردهمایی روز 12یا14 مارس برگزار شود.
کسی بنام آناند مارجی سوامیجی (Anand Margi Swamiji) از قبرس آمده.. شخصیّتی مظنون دارد. میخواست به افغانها یوگا آموزش دهد. یک فکر است. میشود او را با هندوها و سیک-های افغان مرتبط ساخت. کار بیشتری برای وی نمیشود کرد. پس از دو روز و نیم بارش مدام برف امروز شهر زیر تابش آفتاب میدرخشد. تنها لکههای روی صحنه سربازانی بودند که از امروز صبح با کلاشینکوفهای پر در تمامی خیابانهای اصلی دیده میشوند. تصوّر میکنم این آماده باش تا نوروز، سال جدید افغانستان در روز21مارس، ادامه یابد.
12 تا 14 مارس
گفتگویی طولانی با تابیو سفیر روسیّه داشتم. او بیشتر وقت را مشغول گفتن اتّفاقهایی بود که انتظار داشت در افغانستان رخ بدهد. نکتهٔ اصلی که وی داشت این بود: «ما به اینجا آمدهایم که بمانیم؛ اجازه نمیدهیم پشتونها دیگر قبایل افغانستان را که ارتباطهایی با مردم جمهوریهای آسیای میانهی اتّحادشوروی دارند زیر سلطه در آورند. ما میخواهیم حزب پرچم حکومت را در دست داشته باشد. ما سطحهایی از نیروهای مورد نیاز را برای حفظ این کشور در کنترل خودمان تأمین خواهیم کرد؛ تا اوت یا سپتامبر1982 ما موقعیّتمان را در حدّی که استحکام لازم را داشته باشد تثبیت خواهیم کرد، هم استحکام نظامی و هم غیرنظامی.»
بندهای شعرش را هی تکرار میکرد. پیش بینی من به طور کامل این نیست که آنها (روسها) بتوانند موقعیّتشان را عمدتاً تا سپتامبر 1982 تثبیت کنند. افغانستان اکنون در چنبرهٔ شوروی افتاده و بدون توجّه به خیزشها و شورشهایی که ممکن است ادامه یابد و راه حلّهای سیاسی جناحهای مختلفی که ممکن است برای استفاده از آنها تلاش شود برای مدّتی طولانی نه تنها تحت نفوذ سیاسی بلکه خاکی قرار خواهد داشت.
روز سیزدهم بادشاهخان را ملاقات کردم. او از دست افغانها که یک عالمه پلو و گوشتی که در روغن غرق شده بود به او داده بودند عصبانی بود. او سوپ میخواست. ترتیب این کار را دادم. پاسخی از خانم گاندی دریافت کردم که به پیام بادشاهخان در مورد علاقمندیاش برای ملاقات با برژنف داده بود. خانم گاندی از من خواسته بود به او بگویم که با معاون رئیس جمهور شوروی کوزنتسوف پیرامون مطلبش صحبت کرده است. او بار دیگر درخواست بادشاهخان را برای یولی ورونتسوف سفیر روس در دهلی مطرح کرده است. امّا پیش بینی نخست وزیر این بود که درخواست بادشاهخان بهجایی نمیرسد. تاریخ از این شخصیّت بزرگ جنبش مردمیمان خیلی پیش افتاده است. او بهطور قابل ملاحظهای نسبت به سن نود و پنچ سالگی خود آگاه است. وقتی بار دیگر امروز عصر (5 بعد از ظهر چهاردهم مارس) او را ملاقات کردم گفت: مطمئنّی میخواهی صحبت کنی؟ ممکن است روسها و افغانها این اتاق را لولودار کرده باشند. پیشنهاد کرد زمانی صحبت کنیم که به خانهٔ خودش در وزیراکبرخان مینه برمیگردد. حالش بطور رضایت بخشی رو به بهبود است. استخوانها جوش خوردهاند و با عصاهای زیر بغل میتواند راه برود. فعلاً خیلی زیاد اصراری در رفتن به دهلی ندارد. او به من گفت این مطلب را به خانم گاندی منتقل کنم. همانطور که تابیو پیش بینی کرده بود، گردهمایی عمومی PDPA روز چهاردهم مارس در ورزشگاه پلیتکنیک کابل آغاز شد. حدود 876 هیأت و دویست یا سیصد نفر ناظران دیگر در گردهمایی حضور یافتهاند.
خیابانها با نورافکن روشن شدهاند. هم پرچم حزب و هم پرچم افغانستان در تمامی خیابانهای اصلی و ساختمانهای دولتی بر افراشتهاند. درختها با لامپهای رنگی آرایش شدهاند. ولی تمامی درخشندگی منظرهای از فقر را به نظر میاورد. این شکوهی نسبتا آلوده و کثیف است. تلویزیون مراسم افتتاح گردهمایی، ورود کارمل و سخنرانی او را نشان داد.
پاورقی جدید تسنیم؛ انتشار کتاب خاطرات سفیر هند در افغانستان
مقدمه؛ «از ظاهر شاه تا طالبان»/ 22 سال خشونت و درگیری چه بر سر مردم افغانستان آورد؟
دیباچه «از ظاهر شاه تا طالبان»/پایان حکومت پادشاهی، تاسیس لویه جرگه و تدوین قانون اساسی
در میانه جنگ و اضطراب، به عنوان سفیر هند در کابل مسئولیت را پذیرفتم
روسها بیرون نخواهند رفت ، آمریکاییها هم میخواهند روسها بمانند
ملاقات با ببرک کارمل؛" به اندازهٔ کت و شلواری که پوشیده است، خاکستری است"
اگر شورویها ماندگار شوند، ماهیّت جامعه و سیاست افغانستان را تغییر خواهند داد
روشن است طی سالها، اسلام در عمق وجود مردم عادی افغانستان رخنه کرده است
انتهای پیام/