بازگشت به بازى بزرگ آسیای جنوب غربی و شمال آفریقا
خبرگزاری تسنیم:این تحلیل که ترجمه متن کامل مقاله اى از «مارتین ایندیک» سفیر پیشین آمریکا در اسرائیل و مدیر کنونى برنامه سیاست خارجى در مؤسسه «بروکینگز واشنگتن دى سى» است، به ارزیابى گزینه هاى پیش روى آمریکا در خاورمیانه پرداخته است.
به گزارش خبرگزاری تسنیم، این تحلیل که ترجمه متن کامل مقاله اى از «مارتین ایندیک» سفیر پیشین آمریکا در اسرائیل و مدیر کنونى برنامه سیاست خارجى در مؤسسه «بروکینگز واشنگتن دى سى» است، به ارزیابى گزینه هاى پیش روى آمریکا در خاورمیانه پرداخته است.
«مارتین ایندیک» در تحلیل خود آورده است: حاکمیت مشارکتى با ایران یا بازگشت به رویکردى که متکى بر متحدان سنتى واشنگتن است.
وى در بخش پایانى این تحلیل به نفع رویکرد دوم که محور اصلى آن بسیج منطقه علیه ایران است، توصیه و استدلال مىکند.
با توجه به سابقه و جایگاه این تحلیلگر و با نظر به تحولات جارى در گفتگوهاى ایران و آمریکا در پرونده هستهاى و نقش ایران در تحولات منطقه، مطالعه این تحلیل توصیه مىشود.
امروزه هیچ نقطهاى در جهان نیست که بهاندازه خاورمیانه دستخوش آشوب باشد و برقرارى ثبات در آن بهاندازه این منطقه، حیاتى و کارساز بهشمار رود. «بازى بزرگ» بین قدرتهاى بزرگ رقیب ممکن است از آسیاى میانه سرچشمه گرفته باشد اما سنگینترین ظهور و بروزش در خاورمیانه یا «چهارراه امپراتورى» است. اما براى ایالات متحده هم تا زمانى که منافعاش درگیر این منطقه است، کنارکشیدن از این بازى ناشدنى است.
ایالات متحده از گذشته، یک راهبرد براى خاورمیانه داشته است. این راهبرد به نام راهبرد «ستونها» pillars strategyشناخته مىشد و بر پایه همکارى با قدرتهاى منطقهاى که متعهد به حفظ وضع موجود بودند، استوار بود. یعنى ایران، عربستان سعودى، اسرائیل و ترکیه. چالش اصلى هم محدودسازى قدرتهاى تجدیدنظرطلب یعنى مصر، عراق و سوریه بود که از حمایت اتحاد شوروى برخوردار بودند.
به مرور زمان آمریکا ستون ایران را از دست داد اما بهجاى آن مصر بهعنوان رکن جدیدى جایگزین شد. این تحول موجب تقویت یک «نظم عربى و سنى» شد، نظمى که اکنون با یک قدرت انقلابى شیعى در خلیج (فارس) دست به گریبان چالش است.
ایالات متحده در سال 1992 پس از سقوط اتحاد شوروى و خروج ارتش صدام از کویت، به قدرت مسلط منطقه تبدیل شد. پس از آن بوش و کلینتون، یک راهبرد روشن و مشترک را براى حفظ ثبات در این منطقه پیگیرى کردند.
این راهبرد، سه بخش داشت:
نخست، پاکس آمریکانا، یک حل و فصل جامع آمریکایى براى منازعه اعراب و اسرائیل؛
دوم، مهار دوجانبه دو قدرت تجدیدنظرطلب در منطقه یعنى صدام در عراق و آیتاللهها در ایران؛
سوم، چشم بستن بر روى نحوه رفتار حکومتهاى اقتدارگراى عربى با شهروندان خودشان و تأکید بر نقش آنها در حفظ ثبات موجود در منطقه خاورمیانه.
این راهبرد تا جایى که به حفظ ثبات مربوط مىشد، به مدت یک دهه، کارکرد خوبى داشت اما پس از حوادث یازدهم سپتامبر به تمامى فروریخت. آمریکا سیاست بازدارندگى را رها کرد و به تغییر رژیم روى آورد. صدام را چنان بىمحابا سرنگون کرد که دروازههاى بغداد را بر ایران گشود. فرایند صلح اعراب و اسرائیل متوقف شد و در برابر تلاشهاى مکرر براى از سرگیرى دوباره این فرایند هم با سرسختى مقاومت شد. همچنین سرنوشت «چشمپوشى» از رفتار داخلى رژیمهاى عربى هم به اینجا منجر شد که انقلابهاى عربى، سراسر منطقه را درنوردید.
در چنین فرایندى بود که نظم موجود فروریخت و جاى خود را به دولتهاى ناتوان، مناطق رها از حاکمیت و اوجگیرى قدرت القاعده و داعش داد.
البته نباید چندان هم نسبت به نظم قدیم، نوستالژى داشت چراکه ثبات ناشى از آن نظم، معمولاً با منازعات و کودتاها به هم مىریخت و به بهاى سرکوب مردم بهدست مىآمد اما فروریختن این نظم، سه منازعه تازه را به صحنه آورد که هماکنون هریک به عاملى براى شعله کشیدن آتش درگیریها تبدیل شده و آشوبى بزرگ را در سراسر منطقه دامن زده است:
1. منازعه سنى - شیعه: این منازعه در لبنان آغاز شد اما با جنگ داخلى در عراق شعله کشید و به سوریه، بحرین و یمن گسترش یافت. ایران و عربستان سعودى سردمدارى این منازعه را برعهده دارند با این تفاوت که ایران انقلابى بهآرامى در بیروت، دمشق، بغداد و بهتازگى هم در صنعا، دست بالا را دارد.
2. منازعه درونى: این منازعه بهعنوان نبردى توسط القاعده آغاز شد و در پى آن داعش، مبارزه با شیوخ و پادشاهان منطقه را که مدافع نظم عربى سنى منطقه هستند، برعهده گرفت اما گذشته از آن، بهار عربى هم تهدید بزرگترى را متوجه رژیمهاى عربى حافظ وضع موجود کرد. این تهدید از ناحیه اخوان المسلمین ناشى مىشد.
3. منازعه با اسرائیل: از زمان امضاى موافقتنامه صلح با مصر و اردن، منازعه اعراب - اسرائیل به منازعهاى گاه و بىگاه بین اسرائیل از یک سوى و بازیگران غیردولتى در غزه، جنوب لبنان و اکنون در جولان تبدیل شد.
برقرارى دوباره نظم در چنین منطقه آشفتهاى، براى هر دولت خارجى یک تکلیف پیچیده بهشمار مىرود اما ایالات متحده با مشکلات ویژهاى هم روبهروست چراکه مردمش اکنون از درگیرشدن در جنگهاى زمینى در خاورمیانه حذر دارند و رئیسجمهورىاش عمیقاً به عدم شروع جنگى تازه در این منطقه متعهد است. از طرف دیگر، اکنون که آمریکا دیگر چندان به نفت خاورمیانه وابسته نیست، مخاطراتى که متوجه منافع آمریکاست هم کمتر شده است.
با این حال، ایالات متحده نمىتواند بهسادگى عقب بنشیند و «بازى بزرگ» را واگذارد. همانطور که تجربه عراق نشان مىدهد، هر خلاء توسط بازیگرانى پر مىشود که در پى تهدید سرزمین آمریکا هستند. متحدان دیرپاى آمریکا - یعنى اسرائیل و پادشاهىهاى عربى - براى ادامه حیات و رفاه خود به آمریکا وابستهاند و در حالى که آمریکا دیگر به نفت خاورمیانه وابستگى ندارد، اصلىترین شرکاى تجارىاش در آسیا و متحدانش در اروپا به این نفت وابستهاند. اختلال در تأمین نفت از خلیج (فارس)، ضربهاى به اقتصاد مشکلدار جهانى است که پىآمدهاى آن نهایتاً دوباره به اقتصاد آمریکا باز مىگردد که تازه در حال جان گرفتن و بازیابى است.
دولت اوباما هم که قادر به کنار کشیدن نیست، به هر بحران این منطقه رویکردى آرام و جزء به جزء دارد. مانند گفتگوهاى فشرده براى محدود کردن برنامه هستهاى ایران، اقدامهاى جنبشى براى «تضعیف و شکست» داعش در عراق و القاعده در یمن، یک تلاش نصفه نیمه براى محدود کردن داعش در سوریه و یک تلاش درمانده براى پیشبرد صلح بین اسرائیل و فلسطینىها. دولت اوباما در این هراس که به گرداب درنغلتد، از پیوند دادن نقطهها حذر مىکند.
آنچه بهروشنى مورد نیاز است، راهبردى است که همه این واقعیتها را بهحساب آورد. قدم اول این است که بپذیریم ایالات متحده با توجه به محدودیتهایى که در بهکارگیرى نیروى نظامى خودش دارد، مجبور است با ائتلافى از نیروهاى منطقهاى کار کند تا نتیجهاى حاصل گردد. تنها دو راه براى این ائتلاف وجود دارد:
1. حاکمیت مشترک با ایران: ایده اصلى این رویکرد براى آمریکا این است که غلبه ایران در خلیج (فارس) را در مقابل موافقت این کشور براى محدودسازى برنامه هستهاىاش، کاهش حمایت از حزب الله لبنان، حماس و جهاد اسلامى درغزه، حوثىها در یمن و بشار اسد در سوریه بپذیرد و ایران هم بهجاى آن، در ساخت یک نظم نوین آمریکایى - ایرانى در منطقه مشارکت کند.
2. بازگشت به آینده: این رویکرد مستلزم آن است که ایالات متحده به وابستگىاش به متحدان سنتى در منطقه یعنى عربستان سعودى، مصر، اسرائیل و ترکیه بازگردد. هدف از بازسازى دوباره راهبرد «ستونها»، این است که نظم سابق که بر پایه بازدارندگى ایران و عقب راندن پیشروىهایش در لبنان، سوریه، عراق و یمن و عقیم کردن برنامه هستهاى این کشور استوار است، دوباره بازگردد. در آنصورت، همین ائتلاف از متحدان سنتى احساس امنیت مىکنند تا به نحو مؤثرترى علیه القاعده و داعش با آمریکا همکارى کنند.
خوانندگان این مطلب، به آسانى مشکلات هر یک از این رویکردها را درک مىکنند چراکه پىگیرى رویکرد نخست، سادهلوحانه و پىگیرى رویکرد دوم هم بدبینانه است. اما به هر حال باید دست به انتخاب بزنیم. استدلال من این بود که ایالات متحده دیگر نمىتواند با رویکردى جزیى به مصاف آشفتگى فزاینده در خاورمیانه برود. بین دو راهبردى که در بالا گفته شد، باید انتخابى صورت گیرد، هرچند هیچیک از این دو راهبرد، جذابیت ویژهاى ندارد و هر دو هم کاستىهاى جدى دارند. اما اگر ایالات متحده نمىخواهد که بهطورآشکار وارد عمل شده و خود بهاى اعمال نظم بر این منطقه آشوبزده را بپردازد، در آنصورت مجبور است شرکایى را در منطقه انتخاب کند و براى بازگرداندن نظم کهنه یا برساختن نظمى تازه با آنان همکارى کند. این انتخاب بین دو گزینه است: «سهیم شدن حاکمیت منطقه» با ایران یا اتحاد «بازگشت به آینده» با شرکاى سنتى آمریکا یعنى عربستان سعودى، مصر و اسرائیل.
حاکمیت مشارکتى با ایران، تنها در صورتى ممکن است که توافقى بهدست آید که محدودیتى معنىبخش بر برنامه هستهاى ایران وضع مىکند. بدون یک توافق ممکن نیست که در موضوعهاى منطقهاى بتوان همکارى با ایران را تصور کرد. اما اگر یک توافق حاصل شود، همکارى در موضوعهایى که منافع مشترکى دارد، امکانپذیر مىشود. شاید بیشتر از آنچه که طبق گزارشها باراک اوباما در نامه نوامبر 2014 خود به رهبر ایران پیشنهاد داده است و بیشتر از آنچه که برخى مفسران محافظهکار به اشتباه فکر مىکنند که هماکنون بین دو طرف شکل گرفته است.
دست یافتن به نوعى تفاهم با ایران که این کشور را ترغیب کند تا از نفوذ خود نه براى بهرهبردارى از آشوب فزاینده بلکه براى تقویت نظم و ثبات استفاده کند، تفاهمى است که نتایج و امتیازات بسیار قابل ملاحظهاى در پى خواهد داشت. مشخص شد که همکارى پوشیده و آرام ایران با آمریکا در انتقال قدرت از «نورى مالکى» به نخستوزیر جدید در عراق، تا چه اندازه براى راهبرد آمریکا علیه داعش در عراق، کارساز و حیاتى بوده است. اگر ایران به همین منوال به آمریکا بپیوندد تا بشار اسد هم به نفع یک مصالحه سیاسى بین تمامى جوامع سورى، قدرت را واگذار کند، در آنصورت ایالات متحده قادر خواهد بود مبارزه مؤثرترى را علیه داعش در سوریه دنبال نماید و اگر ایران، حزب الله را محدود کند و از حمایت از تجدیدنظرطلبان فلسطینى دست بردارد وحوثىها را ترغیب کند که از صنعا عقبنشینى کنند و بهجاى آن یک فرایند تقسیم قدرت به جریان افتد، نظم و ثبات در خاورمیانه تا حد زیادى بهبود خواهد یافت.
با این حال، خیالپردازانه است که فکر کنیم ایالات متحده بتواند ایران را متقاعد کند تا بهجاى آنکه تهدیدکنندهترین قدرت تجدیدنظرطلب در منطقه باشد، به شریکى براى استقرار نظم جدید در خاورمیانه تبدیل شود. این مستلزم آن است که رهبر عالى ایران بتواند بر بدبینى شدید خود درباره مقاصد آمریکا فایق آید و سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات - دو ساز و کار حاکمیت ایران براى پى گرفتن بلندپروازىهاى سلطهطلبانه (هژمونیک) در منطقه - را محدود سازد. هر تلاشى توسط آمریکا براى «تقسیم حاکمیت بر منطقه» با ایران، خشم متحدان سنتى یعنى اسرائیل و عربستان سعودى و نیز حامیانشان در منطقه خلیج (فارس) بهعلاوه کنگره آمریکا را بهدنبال خواهد داشت. این متحدان هنگامى که احساس کنند که به آنان خیانت شده، ممکن است به راه خود بروند و توجهى به منافع آمریکا نشان ندهند.
بنابراین اگر قرار است این راهبرد بهدلیل آنکه عملى به نظر نمىرسد و بهدلیل هزینههایى که با خود دارد کنار گذاشته شود، باید پرسید که چه جایگزین «شدنى» امکانپذیرى وجود دارد؟ بازگشت به راهبرد اتکا بر متحدان سنتى آمریکا دستکم بنیان قابل اتکاترى را فراهم مىآورد. اسرائیل، مصر، عربستان سعودى، اردن و دیگر پادشاهىهاى عربى در مواجهه با آشفتگىهاى اخیر به احساس تهدید مشترکى از ناحیه ایران، حزب الله، اسد، حماس و داعش رسیدهاند و در واکنش به آن دریافتهاند که منافع مشترک قدرتمندى در رویارویى با این سرچشمههاى اصلى بىثباتى در منطقه دارند. در مجموع آنها از توان و ظرفیتهاى مهمى برخوردارند: اسرائیل داراى قوىترین ارتش و نیروى هوایى است، مصر بزرگترین و با نفوذترین کشور عربى است، عربستان سعودى از مشروعیت اسلامى و در کنارش ثروت و نفوذى برخوردار است که بهعنوان بزرگترین صادرکننده نفت جهان به چنگ آورده است.
با این حال اکنون ایالات متحده با هر یک از این کشورها بهنحوى درگیر است، با نتانیاهو نخستوزیر اسرائیل بر سر فعالیتهاى شهرکسازى در کرانه غربى و شرایط مصالحه اتمى با ایران به جدال افتاده است، رژیم سیسى در مصر را بهدلیل کشتار شهروندانش در خیابانها و زندانى کردن دهها هزار نفر از آنها مورد انتقاد قرار مىدهد و با سعودىها بر سر اینکه با اسد در سوریه، با اخوانالمسلمین در مصر و با پیشروى سلطهطلبانه تهران در جهان عرب سنى چه کنند، اختلاف نظر دارد. دلایل معقولى براى هر یک از این اختلافنظرها وجود دارد اما اینها را باید با توجه به هدف بزرگترى که همان بازگرداندن نظم به منطقه است، فعلاً از اولویت خارج کرد و زمانى که اعتماد و نظم و ثبات به منطقه بازگشت، به آنها پرداخت.
واشنگتن براى پىگیرى یک گونه تازه از «راهبرد ستونها»، نیازمند آن است که اعتماد متحدان سنتىاش به اهداف گستردهتر آمریکا را بازسازى کند و همزمان راهى را براى کاهش درگیرىهاى موجود پیدا کند. در صورت حصول یک توافق هستهاى با ایران، آمریکا نیازمند آن است تا وضعیت تازه را با فراهم کردن چتر بازدارنده هستهاى براى اسرائیل و عربستان سعودى، به توازن برساند. همچنین ضرورت دارد که اختلافات با مصر بر سر نحوه رفتار رژیم با شهروندانش را کاهش دهد و راهى را براى همکارى با اسرائیل براى حل و فصل مشکل فلسطین بیابد. اینها مستلزم فاصله گرفتن آمریکا از اخوانالمسلمین و اتخاذ یک موضع تندتر علیه اسد در سوریه است.
آمریکا در مقابل باید انتظار چه چیزى را داشته باشد؟ نخست باید خواهان یک همکارى جدىتر علیه سرچشمههاى بىنظمى در منطقه باشد. اردن و مصر هماکنون استفاده از نیروى نظامى علیه داعش در عراق، سوریه و لیبى را شدت بخشیدهاند. دولتهاى سنى در صورتى که بتوانند به ثبات قدم آمریکا بیشتر اعتماد کنند، چه بسا حاضر شوند نیروهاى زمینىشان را زیر نظر مشاوران آمریکایى به کار گیرند که این امر احتمالا مىتواند جاى خالى یک عنصر مهم در مبارزه با داعش را پر کند.
در صورتى که فهم بهترى از هدف مشترک بهدست آید، آمریکا مىتواند نوعى چارچوب امنیتى منطقهاى را شکل دهد که براى نخستینبار اسرائیل را هم در بر خواهد گرفت. بنیانهاى این چارچوب امنیتى هماکنون در چارچوب تدابیر امنیتى دوجانبه آمریکا با هر یک از متحدان سنتىاش وجود دارد. یعنى در همکارى قوى و فزاینده امنیتى بین اسرائیل، مصر و اردن و در مناسبات پوشیدهتر امنیتى بین اسرائیل و کشورهاى عرب خلیج فارس. عملى بودن ایجاد این چارچوب تا حدودى به یک ابتکار قابل اعتنا از طرف اسرائیل براى حل مسأله فلسطین نهفته است. اما اگر براى حل این مشکل دیرپا از یک رویکرد منطقهاى استفاده شود یعنى یک ابتکار صلح عربى مطرح و به اجرا درآید، چشمانداز قوىترى بروز مىکند.
دفع نفوذ ایران در پایتختهاى عربى و از مرزهاى اسرائیل، یک چالش درازمدتتر است. اما اگر یک اتحاد منسجمتر و قابل اعتناتر براى توازنبخشى به این تلاش شکل گیرد، امتیاز بزرگى محسوب مىشود. همچنین توافقى که ایران را از دستیابى به سلاح هستهاى بازدارد، ممکن است نهایتاً راه را براى نوعى تعامل با ایران باز کند که در چارچوب آن به همکارى در برخى زمینههایى پرداخته شود که منافع تاکتیکى مشترکى وجود دارد. مانند مواجهه با داعش و به پیش بردن یک فرایند انتقال سیاسى در دمشق. این همکارى باید هرجا که منافع دو طرف در تضاد هم قرار مىگیرد، با رقابت و بازدارندگى ترکیب شود.
به این ترتیب، ایالات متحده مىتواند نظمى به رهبرى آمریکا را در خاورمیانه با مشارکت متحدان سنتىاش ایجاد نماید. آنها باید کمر همت ببندند و نقش خود را ایفا نمایند اما اگر آمریکا براى کار با آنها و نه علیه آنها در منطقه حضور داشته باشد، اینکار را با اعتماد به نفس بیشترى به انجام خواهند رساند.
انتهای پیام/