تئاتر مانند معشوقی می‌ماند که گاهی از دست آن ناراحت می‌شوید؛ ولی همچنان آن را دوست دارید

تئاتر مانند معشوقی می‌ماند که گاهی از دست آن ناراحت می‌شوید؛ ولی همچنان آن را دوست دارید

گلچهر دامغانی هنرمندی است که اواخر دهه هفتاد عازم فرانسه شد. او از تجربیات دانشجویی خود در فرانسه می‌گوید. او تئاتر را معشوق خود می‌داند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، گلچهر دامغانی نویسنده و کارگردان، دانش آموخته ادبیات نمایشی از دانشکده هنرهای زیبا در دانشگاه تهران است. او همچنین دارای مدرک کارشناسی تحلیل و نقد سینما از دانشگاه سوربن پاریس و کارشاسی ارشد زیبایی‌شناسی از همین دانشگاه است. دامغانی پیش از مهاجرت به فرانسه در زمینه بازیگری و نویسندگی برای تئاتر و رادیو فعال بوده و «صبحانه در غروب» دومین کار او در مقام نویسنده و کارگردان پس از بازگشتش به ایران است.

نمایش او این روزها مورد استقبال عموم قرار گرفته است و برای یک هفته در تالار قشقایی تئاتر شهر تمدید شده است. او در نمایش خود نگاهی متفاوت به مفاهیمی چون جنگ و صلح دارد. او در بستر فضایی انتزاعی، داستان مردمی را نقل می‌کند که جنگ زندگیشان را دگرگون می‌کند و اکنون در دوران پس از جنگ، به کاوش گذشته خود می‌پردازند. «صبحانه در غروب» با این حال داستان جنگ نیست. داستان تیر و تفنگ هم نیست. داستان انسان است، انسانی که آفرینش‌گر واژگان است و مدام در تلاش است برایش معنا بیابد.

آنچه می‌خوانید گفتگوی مفصلی است که با این کارگردان و نویسنده تئاتر ترتیب داده‌ایم.

***

تسنیم: ابتدا ادبیات نمایشی خواندید؟

دامغانی: نه، من 6 ماه آنجا زبان خواندم. یک مقدار پول داشتم که بتوانم زبان بخوانم، بعد پولم تمام شد. آن را رها کردم و سعی کردم از طرق دیگری زبانم را بهتر بکنم. در آنجا یکسال تحصیلی مشغولِ یادگیری زبان بودم و سال بعد برای سوربن اقدام کردم و فقط برای سوربن اقدام کردم. خیلی ریسک کردم؛ چون ممکن بود سوربن من را قبول نکند و مجبور می‌شدم برگردم ایران. کنکور نداشت؛ ولی باید یک‌سری نامه‌ها و اینکه چه کارهایی کردید و چه تحصیلاتی دارید و مدرک زبان فرانسه می‌خواهند. خلاصه اقدام کردم برای رشته زیبایی‌شناسی که نمی‌دانم چه رشته‌ای هم است. ادبیات نمایشی را فقط ایران خواندم. بعد رفتم یک‌سالی زیبایی‌شناسی خواندم و سال آخر رشتهٔ کارشناسی قبول شدم، یعنی کافی بود یک‌سال بخوانم و کارشناسیم را بگیرم، به جای اینکه سه سال بخوام. رفتم؛ ولی زبانم خوب نبود تا بفهمم زیبایی‌شناسی که یک شاخه‌ای از فلسفه است، چیست و در نتیجه نتوانستم این رشته را بفهمم. یک استادی داشتم به نام مادام کلونشی. سال بعد از اینکه من تغییر رشته دادم او فوت کرد و خیلی ایشان در آن یکسال به من کمک کرد. خانم فرزانه‌ای بود و حتی قبل از انقلاب هم به ایران آمده بود و تدریس کرده بود. اولین باری که فهمید من ایرانی هستم گفت زیباترین شهر دنیا اصفهان است؛ ولی سال بعدش دیدم نمی‌توانم زیبایی‌شناسی ادامه بدهم. به خاطر وضع زبانی که دارم از دانشگاه سوربن خواهش کردم تغییر رشته بدهم و بروم سینما بخوانم. خلاصه قبول شدم که بروم سینما بخوانم و یک کارشناسی در سینما گرفتم و آن هم یک‌سال خواندم. در واقع نقد و تحلیل سینما بود که سال خیلی خوبی بود و جالب بود.

تسنیم: با شخصیت‌های مهم هم در آنجا برخورد داشتید؟

آدم‌های سرشناس خیلی برای ما ایرانیان مهم هستند، خیلی بیشتر از آنچه که باید مهم باشند

دامغانی: نه، شخصیت‌های مهم را دو سال آخر در محل کارم دیدم؛ به خاطر نوع کارم، ولی زمانی که دانشجو بودم نه. یک سیستمی که در ایران وجود دارد حالا خوب است یا بد نمی‌دانم، اینکه آدم‌های سرشناس خیلی برای ما مهم هستند. خیلی بیشتر از آنچه که باید مهم باشند و بیشتر هم به ظاهر این جریان اهمیت می‌دهیم تا به عمق آن جریان.

من فکر می‌کنم آقای اصغر فرهادی که این‌قدر ارزشمند هستند و دوست خود من هم هستند و واقعاً هم عزیز هستند؛ ولی واقعاً این همه سمینارهایی که اینجا می‌گذارند و حضوری که به عمل می‌آورند، فکر می‌کنم آن‌طور که باید از حضور او استفاده نمی‌شود. به نظر من اگر یک دانشجویی می‌رود یک جایی که اصغر فرهادی آنجاست، می‌تواند دو سؤال بپرسد. باید از چند روز قبل دو تا سؤال درست تهیه کند و بپرسد. روحیه‌ای که از آقای فرهادی سراغ دارم خیلی خیلی جوان‌ها را دوست دارد. اصلاً آدم‌ها را خیلی دوست دارند و ارتباط داشتن با آدم‌ها خیلی برای او مهم است و جوان‌هایی که این فرصت را از دست می‌دهند خیلی حیف است.

جوان‌ها در فرانسه خیلی دنبال این نبودند که شخصیت‌های مشهور به دانشگاه بیاید

به همین خاطر جوان‌ها در فرانسه خیلی دنبال این نبودند که فلان کس بیاید، آن‌قدر مقاله و مطلب بود که می‌توانستند بخوانند و کلی چیز یاد بگیرند؛ ولی چیزی که اتفاق می‌افتد، منتقدان را دعوت می‌کردند. منتقدان برجسته سینما را دعوت می‌کردند که نقد بکنند.

تسنیم: بحث مطالعه سینما از فیلم ساختن در دانشگاه مهمتر بود؟

دامغانی: بله، البته رشته ما فیلمسازی نبود، رشته ما تحلیل سینما بود، یعنی سینما را از دیدِ جامعه‌شناختی، مردم‌شناسی، روانشناسی بررسی می‌کردیم و قرار نبود ما فیلم بسازیم.

تسنیم: بعد که فارغ‌التحصیل شدید مشغول به کار شدید؟

دامغانی: نه، من بعد رفتم زیبایی‌شناسی خواندم، فوق‌لیسانسم را در آن مقطع گرفتم و دکتری قبول شدم.

 تسنیم: آن زمان علاقه‌مند به نظریهٔ خاصی هم شدید؟

دامغانی: نه به آن شکل. فضای دانشگاهی ما این‌طوری نبود. شاید دهه 60 میلادی این‌طوری بوده؛ ولی الآن اصلاً این‌طوری نیست. من تأثیر گرفته از شخص خاصی نبودم؛ ولی در آن دوران خیلی هم ربطی به تحصیلاتم نداشت. سعی می‌کردم مثلاً خانم آرنت را بشناسم، چون از قبل یک اطلاعی راجع به ایشان داشتم.

تسنیم: پایان‌نامه شما چه بود؟

خسته شده بودم، دکترایم را  نیمه‌کاره رها کردم

دامغانی: پایان‌نامه فوق‌لیسانس من درباره آنژلولوژی بود. اگر آنژلولوژی را جستجو کنید اصلاً وجود ندارد و اگر شما به فرانسه تایپ کنید اگر کلمه‌ای را اشتباه بزنید آن را صحیح می‌کند؛ ولی کلمه آنژلولوژی را صحیح نمی‌کند و یک کلمهٔ غلط است. آنژلولوژی یعنی فرشته‌شناسی. در واقع مطالعهٔ بینابینی بود بین تفکر سهروردی راجع به فرشته و رنگ‌شناسی به معنی فلسفی‌اش از دید گوته. بعد دکتری قبول شدم و پنج سال خواندم و بعد نیمه‌کاره رهایش کردم. رساله دکتری را ننوشتم؛ حتی نیمه نوشته‌ام وجود دارد. راجع به بحثِ رنج در تئاتر قرن 12 و 17 فرانسه است که در واقع مطالعه‌ای بود روی تفکرِ آگوستینس قدیس و تأثیرش روی تئاتر فرانسه. خسته شده بودم نیمه‌کاره رهایش کردم.

در فرانسه اصلاً به خارجی‌ها کارِ تمام‌وقت نمی‌دهند

بعد از دانشگاه کار هنری می‌کردم و گاهی وقت‌ها با گروه‌های فرانسوی تئاتر کار می‌کردیم و به صورت مقطعی مشغول بودم؛ ولی بعد از آن رفتم در یک کتابفروشیِ مرکزی که در مرکز شهر پاریس بود. چند برابر شهر کتاب نیاوران بود و آنجا تقاضای کار دادم. برای اینکه دنبالِ کاری بودم که هم فرهنگی باشد و هم از نظر مالی من را تأمین کند و خیالم راحت باشد. خیلی عجیب بود که من را قبول کردند؛ چون خیلی اوضاع بیکاری در فرانسه خیلی بد است و بیکاری زیاد است و اصلاً به خارجی‌ها کارِ تمام‌وقت نمی‌دهند. در مصاحبه‌ای که با من کردند از من خیلی خوششان آمد و استخدام شدم.

در بخش علوم انسانیِ کتابفروشی مشغول به کار شدم، کتابفروش شدم؛ ولی کتابفروشی آنجا به این شکل است مثلاً ما سه نفر بودیم که کار می‌کردیم و یک نفر روی ما نظارت داشت، مردم‌شناسی علوم سیاسی، زبان‌شناسی، فلسفه، روانشناسی دست ما بود و وقتی مردم می‌آمدند آنجا کتاب بخرند، فکر می‌کردند ما تمام این کتاب‌ها را خواندیم. هر کتابی را می‌خواستند فکر می‌کردند من آن کتاب را خواندم و باید برای او توضیح بدهم. ما باید این کتاب‌ها را یک تورقی می‌کردیم. هر روز کتاب جدید می‌آمد. اصلاً چاپ کتاب در فرانسه یک چیزِ عجیب‌وغریبی است. شمارگان بالاست و اینکه این همه کتابخوان است، تازه می‌گویند کم شده است با اینکه کم شده هنوز خیلی زیاد است و مردم خیلی تشنهٔ خواندن هستند و خیلی کنجکاو هستند، نه فقط مسائل خودشان.

بعد چیز جالبی که آنجا اتفاق افتاد روسای آنجا برایشان جالب بود که من به عنوان یک ایرانی دارم آنجا کار می‌کنم و من به عنوان یک ایرانی اگزوتیک بودم. من وقتی آنجا کار می‌کردم بخصوص بعد از اینکه آقای روحانی رئیس‌جمهور شدند خیلی کنجکاوی راجع به ایران زیاد شد و آن تنفر و موضعی که نسبت به ایران گرفته بودند، بعد از انتخاب آقای روحانی تغییر کرد. آقای ظریف و عراقی و آقای صالحی چهره دیگری از ایران را در صحنه بین‌المللی نشان دادند و این سه نفر مسلط به زبان انگلیسی بحث و دعوا و جدل می‌کردند. این‌طوری نبوده که آنها یک چیزی بگویند و بعد همدیگر را نگاه کنند و بعد بگویند ما برویم فکر کنیم. اینکه یک ایرانی این جرئت را داشته باشد که در یک فضای جهانی با چند کشور توسعه‌یافته بگوید شما ساکت باشید من صحبت می‌کنم، واقعاً  اعتمادبه‌نفسی به ایرانیان خارج از کشور داد و برای ما خیلی مهم بود. یعنی واقعاً من در آن دوره 8 ساله به ایران می‌آمدم و می‌رفتم ولی واقعاً اوضاع ما ایرانیان خارج از کشور خیلی خوب نبود، حتی دوستان من که خیلی من را دوست داشتند و می‌خواستند بیایند ایران، مثلاً یکی از دوستان من می‌خواست ماه‌عسل بیاید ایران، از مادرش پرسیدم آمد ایران؟ گفت خوشبختانه آمد ایران و کشته هم نشد! و بعد من به او گفتم چرا این حرف را می‌گویی؟!

خیلی از بچه‌های دانشجوی ایرانی  توقعات تهرانشان را به فرانسه می‌آوردند

تمام جدالی که من در طول سال‌هایی که در فرانسه زندگی می‌کردم. می‌گفتم انتخاب من این است که به عنوان یک انسان آزاد فعلاً در فرانسه زندگی کنم. به خصوص چون یک زن مجرد هستم شاید فردا رفتم یک جای دیگری زندگی کردم و در این دنیا هم نه مِلکی و نه مالی دارم که بخواهم آنها را جابه‌جا کنم. در فرانسه یک اتاق 20 متری اجاره می‌کردم و چیزی هم نداشت. بعد دوستانم کابل قرقره کنار خیابان می‌آوردند و برای من میز درست می‌کردند. این در زندگی دانشجویی آنجا رسم بود و هیچ عیبی هم نداشت و همهٔ دانشجویان فرانسوی این‌طور زندگی می‌کردند و خیلی از بچه‌های دانشجوی ایرانی می‌آمدند آنجا و این‌طور زندگی نمی‌کردند و همین توقعات تهرانشان را آنجا می‌آوردند.

 روزی نبود که 2، 3 تا آدم نیایند راجع به ایران کتاب بخرند

خلاصه من در آن کتابفروشی حالت اگزوتیک پیدا کرده بودم و واقعاً دو سالی که من آنجا کار کردم، در شعبه اصلی،  واقعاً روزی نبود که 2، 3 تا آدم نیایند راجع به ایران کتاب بخرند، خیلی زیاد بودند. بدون اغراق می‌گویم، ایران در قسمت تاریخ و مذهب بود، چون هر چه راجع به سهروردی و حافظ، هر چه راجع به شعر و عرفان ما بود از فردوسی گرفته تا حافظ همه در قسمت مذهب بود. نه فقط ما، همهٔ کشورهای شرق و شرق دور، ژاپن و چین هم آنجا بود؛ مگر چیزهای سیاسی‌شان که در قسمت تاریخ قرار می‌گرفت که من آن قسمت کار نمی‌کردم. همکاران قسمت مذهب یا تاریخ می‌آمدند می‌گفتند یک آمده دنبال کتاب راجع به ایران می‌گردد.

یک مقدار بازاریابی هم بود. شما باید معرفی می‌کردید. شما باید طرف را راهنمایی می‌‌کردید که اگر می‌خواست کتابی بخرد حالا چهار جلد کتاب بخرد و آن زمان خیلی کتاب راجع به ژئوپولتیک یا جغرافیای سیاسی چاپ شد که من همهٔ آنها را تورق می‌زدم. کتاب خاطرات کسانی که قبل از انقلاب وزیر و وکیل و غیره بودند خیلی چاپ می‌شد. من یادم است یک نفر آمده بود دنبال یک کتابی به من گفتند می‌آیی کمک کنی؟ بعد من رفتم آن آقا پشتش به من بود، گفتم می‌توانم به شما کمک کنم؟ او هم به فرانسه گفت من دنبال فلان کتاب هستم، بعد برگشت من به او گفتم شما آقای عتیق رحیمی هستید؟ او سال 2010 برنده جایزه گنگور شد که یکی از بزرگترین جوایز ادبی فرانسه است. یک کتابی نوشته بود به نام «سنگ صبور» و به همان نام هم آمده بیرون. بعد فیلمش هم خودش بعداً ساخت. نویسنده خوبی است. افغان است. آقای عتیق رحیمی خیلی شبیه شرقی‌ها نیست و برای همین خیلی تعجب کردند من با او فارسی صحبت کردم.

تسنیم: آنجا با نویسندگان ایرانی مانند محسن یلفانی توانستید ارتباط برقرار کنید؟

دامغانی: نه، یک بار با آقای رضا قاسمی برخورد داشتم. در مهمانی شب سال نو بود. آقای دوست‌داشتنی‌ای بودند. به غیر از ایشان شخص دیگری را ندیدم.

تسنیم: چه شد دوباره آمدید ایران و رفتید سراغ تئاتر؟

دامغانی: من سال 82 از ایران رفتم و سال 95 برگشتم.

تسنیم: به گزارش باروت را کجا نوشتید؟

برای این تئاتر کار نمی‌کنید که فقط همکاران شما بیایند ببینند، باید مخاطب هم داشته باشد

دامغانی: من این کار را زمانی که برگشتم ایران نوشتم و یک‌دفعه هم نوشتم. من همیشه تئاتر را دوست داشتم و در فرانسه هم تئاتر کار می‌کردم. تئاتر مانند معشوقی می‌ماند که شما گاهی از دست آن ناراحت می‌شوید؛ ولی همچنان آن را دوست دارید و برای من همیشه این‌طوری بود. این کار را نوشتم و چون متأسفانه خیلی این قضیه تئاترهای خصوصی را متوجه نشده بودم، بدون اینکه تهیه‌کننده داشته باشم و راجع به آن سالن خیلی اطلاعی داشته باشم کار را اجرا کردم و از نظر خودم یک شکست اقتصادی داشت. غیر از اینکه خیلی از دوستان آمدند و کار را دوست داشتند و خیلی من را تشویق کردند که بروم جای دیگر آن را اجرا کنم؛ حتی فیلمنامه آن را بنویسم.

رضا درمیشیان آمد کار را دید. خیلی من را تشویق کرد که جای دیگری آن را اجرا کنم. خیلی بازخوردهایی که از دوستان سینمایی و تئاتری داشتم خیلی خوب بود؛ ولی برای این تئاتر کار نمی‌کنید که فقط همکاران شما بیایند ببینند، باید مخاطب هم داشته باشد؛ ولی آن سالن تئاتر به خاطر اینکه جایی که بود و موقعیتی که داشت و شناختی که از آن وجود نداشت، جای مناسبی نبود. حداقل برای کسی که بعد از این همه سال برگشته و برای نسل جوان ناآشناست.

ادامه دارد...

======================

مصاحبه از احسان زیورعالم

======================

انتهای پیام/

پربیننده‌ترین اخبار فرهنگی
اخبار روز فرهنگی
آخرین خبرهای روز
فلای تو دی
تبلیغات
همراه اول
رازی
شهر خبر
فونیکس
میهن
طبیعت
پاکسان
triboon
گوشتیران
رایتل
مادیران